ابوالقاسم عارف قزوينی در حدود سال 1300 هجری قمری در شهر قزوين زاده شد و در سال 1353 قمری (1312 شمسی در همدان) از دنیا رفت. از عارف قزوینی به عنوان شاعری ملی و مشروطهخواه یاد میشود.
از مسائل عمده زندگی سياسی و اجتماعی عارف علاوه بر شركت او در انقلاب مشروطه میتوان به شركت او در مهاجرت علما و سياسيّون به قم و كرمانشاه اشاره كرد. وی به سلطنت رضاشاه پهلوی هم روی خوش نشان داد و آن را به منزله تحوّلی مهم در تاريخ ايران تلقّی كرد. در بعد اجتماعی و ملّی عارف قزوينی به پيروی از انديشههای ملّیگرايانه افراطی سالهای جنگ جهانی اوّل و بعد از آن، به گونهای از ناسيوناليسم منحط فارسی گرايش پيدا كرد و اين گرايش حضوری پررنگ در اشعار و تصنيفهای او يافت. در سايه اين انديشه او همچون ديگر ناسيوناليستها و باستانگرايان روزگار خويش به دشمنی با زبان توركی برخاست و بر ضرورت محو و نابودی آن تأكيد كرد. وی حتّی از آذربايجانیان تورک خواست كه در اين كار پيشقدم شده و زبان تورکی را كنار بگذارند. افراطگرايی عارف در پيروی از اين انديشه او را بهسوی اظهارات و تعبيراتی گستاخانه و هتّاكانه نسبت به تورک و زبان توركی كشاند و او را در نزد تورکها به شاعری منفور و بدنام بدل كرد.
عارف قزوينی در غزلی كه در منزل يكی از دوستانش به نام دكتر حسنخان گرگانی میسازد؛ میگويد نبايد از نسل قاجار توقّع عدل و داد داشت زيرا اينان از نژاد ستم هستند لذا از ايشان دادگر زاده نمیشود. به عبارت صريحتر میگويد تورک ذاتاً ستمكاره است و قاجار از اين نژاد ستمكار هستند:
تو عدل و داد ز نسل قجر مدار اميد
كه از نژاد ستم ، دادگر نمیآيد
افتخار عارف قزوينی به پادشاهان اساطيری و باستان كه به دفعاتی قابل توجّه در شعر او قابل مشاهده است نشاندهنده علاقه ويژه وی باستانگرایی و نيز شدّت يافتن احساسات شوونيستی در اوايل سلطنت رضا پهلوی است. وی در غزلی كه به سال 1307 شمسی میسرايد اين علاقه خود را به گونه زير اظهار ميكند:
بيار باده كه از عهد جم همين مانده است
به يادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود
عارف قزوينی در قصيدهای كه به سال 1336 هجری قمری در استانبول در باره «سليمان نظيف» میسرايد بعد از اهانتهای بيشرمانه به هویت تورک میگوید: روح تمدّن از تورک منزجر است:
هميشه روح تمدّن ز ترک منزجر است
ز من مرنج حقيقت چو بشنوی بپذير (ديوان عارف ص 293)
وی بیشرمانه توركان را از درفش و عار و تبار بری میداند و عقيده دارد ايشان از دزدی به كاخ و تاج رسيدهاند:
عشيرتی كه ندارد درفش و عار و تبار
رسيدهاست ز دزدی به كاخ و تاج و سرير (ديوان عارف ص 294)
او به اینها هم بسنده نمیکند و توركان را فاقد وجدان نيز میداند:
تو را به وجدان دانم اگر چه نيست ترا
رواست كان به چنين دولتی كند تحقير؟ (ديوان عارف ص294)
عارف در شعرش نژاد ايرانيان (ايرانی در قول و ضمير اين قبيل نويسندگان مترادف با فارس بودن است) را نيز بسی برتر از توركان دانسته؛ میگويد:
نژاد ايران با ترک آنچنان ماند
كه كس شبيه نمايد حرير را به حصير (ديوان ص 294)
او از تشبيه تورک به سگ هم ابايی ندارد:
تو را به كعبه چو سگ راه نيست، تركستان
نگاهدار و ببر راه و پس سر ره گير
عارف قزوينی عقيده دارد كه ملت تورک هيز است و بر رهبر ايشان چنگيز هم میتازد:
بدان كه رهبر اين قوم هيز چنگيز است
بخواه او را در هر جهنّمی است اسير (ديوان عارف ص 295)
و نفرين خود را نثار تورک و پدر تورک میسازد:
من و تمامی حضّار مجلس از مجلس
گريختيم چو روبه برون ز حمله شير
فرار كردم و گفتم هزار لعنت حق
به ترک و بر پدر ترک از صغير و كبير (ديوان عارف ص 296)
عارف قزوينی در باره زبان تورک، تورکی و كشورهای تورک به دفعات و آن هم با سبكی بیادبانه و گستاخانه شعر میگويد و نثر مینويسد. تصنيف شانزدهم عارف كه در دستگاه شور اجرا شده است از جمله اشعار عارف است كه در آن با صراحت تمام خلاصه و عصاره انديشه خود را در باب تورک و زبان توركی در آن بيان كرده است.او نخست از دلتنگیها و گشوده شدن درب سرای عجم به روی اجنبی و بر باد رفتن بارگاه خسروی سخن میراند و با ياد كردن از شاهان افسانهای سخن را به تورک و اهل نام و نسب نبودن او میکشاند:
كجاست كيقباد و جم خجسته اردشير كو
شهان تاجبخش و خسروان باجگير كو
كجاست گيو پهلوان ، كجاست گيو پهلوان و
رستم دلير كو رستم دلير كو
... و آنگاه :
ز ترک اين عجب نيست
چه كه اهل نام و نسب نيست
قدم به خانه كيخسرو
اين ز شرط ادب نيست (ديوان عارف، ص 383)
او در ادامۀ تصنیفش میگوید كه فعلا در ایران دور دور تورکبازی است:
بزن بسر كه اين چه بازی است
كه دور ترک بازی است
برای ترک بازی عجب زمينه سازی است
امّا سخن اصلی و اساسی عارف در ادامه اين تصنيف آورده میشود و عارف خلاصه و عصارۀ اعتقاد خود در باره تورک و زبان توركی را اين گونه به قلم میآورد:
زبان ترک از برای از قفا كشيدن است
صلاح، پای اين زبان ز مملكت بريدن است
دو اسبه با زبان فارسی از ارس پريدن است
نسيم صبحدم برخيز بگو به مردم تبريز
كه نيست خلوت زرتشت جای صحبت چنگيز (ديوان عارف، ص 384)
عارف قزوینی معتقد است زبان تورک را نباید از دهانش بیرون کشید چرا که در این صورت کمتر عذاب میبیند؛ بهتر آن است زبان تورک از قفا و پس گردن با رنج و درد مضاعف بیرون کشیده شود.
عارف از آذربايجانیان تورک میخواهد زبان اصلی خود را كه لابد همان آذری موهوم است و در گوشهای نهان گشته است از نو زنده كنند. به عقیدۀ عارف اهالی آذربایجان از نژاد سياووش هستند و نبايد نژاد و زبان خود را فراموش كنند:
زبانتان شد از ميان بگوشهای نهان
سياهپوش و خاموش ز ماتم سياووش
گر از نژاد اوئيد نكرد بايد اين دو را فراموش
اين زدن و كشتن و دريدن تورکی در حالی است كه عارف قزويني شاعر به اصطلاح ملّي و مشروطهخواه و سراينده اشعار «وطنيّه» در حوالی سال 1918 ميلادی (سال 1338 هجری قمری) و در زمانی كه در شهر استانبول ساكن بود به دنبال شنيدن خبر تشکیل جمهوری ارمنستان، تصنيفی با مطلع زير برای گراميداشت اين واقعه و شادباش تشکیل ارمنستان میسرايد و میگويد:
بمانديم ما مستقل شد ارمنستان
( ارمنستان ارمنستان شد ارمنستان )
زبردست شد زيردست زيردستان
( دستان زيردستان زيردستان ) (دیوان عارف، ص 386)
عارف در حالی اين شعر را میسرايد كه اندكی قبل از آن ارامنه در قتل عامی وحشيانه مردم غرب آذربايجان در ایران را به خاک و خون كشيدهاند يعنی كسانی را كه هموطنان همين عارف هستند و افزون بر آن قتل عام مسلمانان ايروان و شرق آناتولی و مضافات آن را به انجام رسانده و در واقع كشور ارمنستان را بر روی اجساد به خون خفته تورکها و مسلمانان بنيانگذاری كردهاند.
سفارش عارف به تبريزیها هم شنيدنی است:
صبا ز من بگو بهاهل تبريز
كه ای همه چو شير شرزه خونريز
ز ترک و از زبان ترک بپرهيز
زبان فرامش نكنيد / بگفت ز زردشت كز آب
خموش آتش نكنيد / خموش آتش نكنيد (ديوان عارف، ص 390)
منبع: بیلدیریش – علی بابازاده ایغدیر