مجموعه مقالات و نظرات شخصی انوش راوید در باره دروغهای تاریخ ایران
کارگزاران و چهره های استعمار
سر جان ملكم
سر جان ملکم، از کارگزاران مهم دوره میانه استعمار بریتانیای بود، ۱۷۶۹ م. در خانواده کشاورز اسکاتلندی بدنیا آمد. 1783ـ م در سپاه هندوستان نام نويسي کرده بودند به هندوستان رفت، در آن زمان نوجوانان انگلیسی گرسنه و بیچاره را در کشتیها به کار می گرفتند. از 1792 در کمپانی هند شرقی مشغول به کار شد، ماموريتهاي مختلف و مهم استعماری در هندوستان پيدا کرد و در همين سالها به آموختن زبان فارسي پرداخت زیرا می دانست کلید حفظ هندوستان و قدرت استعماری انگلستان در تاریخ ایران است، مدت کوتاهی زبان شیرین فارسی را یاد گرفت و به عنوان سفیر از جانب دولت انگلیس به دربار فتحعلی¬شاه قاجار فرستاده شد. گر چه این سفر جنبه سیاسی داشت اما در راه خدمتش به استعمار کتاب «تاریخ ایران» را در سال 1815م. به زبان انگلیسی نوشت و در بمبئی به پشتوانه مالی کمپانی هند شرقی به زبان فارسی ترجمه و چاپ شد که به تاریخ ملکم معروف می باشد. جان ملكم John Malcolm كه یک دیپلمات نظامی بود به پاس خدماتش به دولت متبوع خود انگلستان لقب سر Sir گرفته است، سر جان ملکوم در سال ۱۸۳۳ میلادی در لندن درگذشت.
وي از سال 1800 ميلادي تا 1810 م. سه بار به ايران مسافرت کرد، نتیجه این مسافرت و گردش در ایران بدست آوردن بسیاری اطلاعات جاسوسی است. ملکوم مدتی که در ایران بود موفق به جمع آوری کتاب های خطی از قبیل: تاریخ طبری، روضة الصفا، شاهنامه شد، که همه آنها را به موزه انگلستان هدیه کرد. بار اول به عنوان مترجم سفارت به ايران فرستاده شد، بار دوم هنگامي بود که ناپلئون و پل اول تزار روسيه قصد داشتند متفقاً از راه ايران به هندوستان لشکر بکشند. در اين هنگام لرد ولسلي فرمانرواي انگليسي هندوستان که متوجه اين خطر شده بود سر جان ملکم را به تهران فرستاد و ملکم در مذاکرات خود با دربار ايران توفيق يافت و از طرف فتحعلي شاه اطمينان کافي به دست آورد. بار سوم درسال 1808 از طرف حکمران انگليسي هندوستان به ايران فرستاده شد، اما بين او و سر هار فورد جونز که از طرف دولت انگليس به عنوان سفير به تهران فرستاده شده بود اختلافاتي بروز کرد که منجر به خروج سر جان ملکم از ايران گرديد.
انگيزه او در نوشتن كتاب تاریخ ایران، جمع آوری و پردازش دروغ های تاریخی است، که بگوید ایرانی قوی است ولی شکست خورده، که مفهوم خاصی را می رساند، دو تیر و یک نشان بنفع استعمار انگلستان. بخش هایی از کتاب بویزه آنهایی که درباره منش ايرانيان می باشد، دهها سال به عنوان راهنماي دولت هاي استعماری به كار رفته و جهت امور جاری استعماری از آن استفاده می بردند. دولت انگلستان، ايران آن زمان را ديوار كوتاه و فرسوده اي ديده بود كه فرانسه و روسيه مي خواهند از آن بالا روند و هند را از چنگ آن دولت در آورند، بنا بر این در صدد برآمد كه به هر وسيله منجمله با نیرنگ استعماری بریتانیایی، مانع نفوذ آن دو دولت اروپايي از طريق خاك ايران به هند شود، اعزام جان ملكم كه شايد تا آن زمان هرگز درصدد تاريخ سازی و نویسی و تحقيقات ترفند های تاريخي برنيامده بود به همين دليل می باشد. جان يك مامور دولت متبوع خود بود، بنا بر این منطقا هرگونه تلاش و فعاليت او در جهت اجراي سياست های استعماری انگلستان قرار داشت و يكي از كارهاي هر مامور سياسي، جمع آوري اطلاعات پيرامون حوزه ماموريت است و به احتمال زياد تاريخ نگاري او نيز با تاييد قبلي دولت انگلستان بوده است. كه هزينه تنظيم و نگارش تاريخ او را هم تامين كرد و تسهيلات كار وي را فراهم می ساختند و وسايل و افراد لازم و عوامل محلی خود فروخته خائن و وابسته به سازمان های مخفی یهود و کلیسا را در اختيارش گذارد.
ديدارهاي اين مامور سياسي دولت انگلستان از ايران مصادف با تصميم ناپلئون مبني بر محاصره دريايي و تحريم اقتصادي انگلستان و قطع دست آن از ساير كشورها بود و اعزام ژنرال گاردان و افسران و ماموران سياسي ديگر از فرانسه به ايران عمدتا با هدف برخورد با انگلستان بود. به علاوه، اين ديدارها همزمان با نخستين جنگ روسيه با ايران بود كه در سال 1803 آغاز شد. قرار داد ناپلئون با تزار روسيه در هفتم ژوئيه 1807 در تيلسيت كه ضمن آن ناپلئون به شرط تحريم انگلستان، دست روسيه را براي تصرف سوئد، فنلاند و مستملكات عثماني آزاد گذارد و تكميل و تائيد مجدد آن در 1808، ماموريت جان ملكم را حساس تر كرد، که فتحعلي شاه هم در 1808 به وي اجازه سفر از بوشهر به تهران را نداد، اما سال بعد او را كه با خود هداياي فراوان براي شاه قاجار آورده بود به حضور پذيرفت و چون احتمال بازگشت ژنرال گاردان به اروپا مي رفت و فشار روسيه بر ايران افزون گرديده بود راه براي امضاي قرارداد 12 مارس 1809 ايران و انگلستان هموار بود كه به موجب آن دولت ايران متعهد شد كه تعهدات نظامي خود با كشورهاي ديگر را به سود انگلستان لغو كند و اين قرارداد به مفهوم آن بود كه ژنرال گاردان و افسرانش بايد از ايران بروند كه در سال 1810 رفتند و جاي آنان را انگليسي ها گرفتند و همين عمل موجب فاجعه سال 1812 در جبهه اصلاندوز شد. مشاور توپخانه ارتش ايران در جبهه اصلاندوز يك افسر انگليسي به نام ليندسي بود و توپخانه ايران نيروي خودي را به گلوله بست و باعث شكست ايران از روسيه شد كه با ميانجيگري و اعمال نظر انگليسي ها قرارداد ترک مخاصمه ميان روسيه و ايران به امضا رسيد. بنا بر اين، مداخلات استعماري و سلطه گري انگلستان در ايران با ماموريت هاي سر جان ملکم آغاز شد که ماهيت آن با ماموريت برادران شرلي که 102 پيش از آن آغاز شده بود متفاوت بود و مداخلات انگليسي ها در ايران در قرون 19 و 20 عامل اصلي کاهش وسعت، تزلزلل حاکميت، عقب ماندگي و بدبختي هاي ايران و ايرانيان بشمار آورده شده است.
در سال هایی که استعمار انگلستان مشغول کشتار و نابودی سه چهارم گیتی بود آنها دلشان برای تاریخ ایران می تپید، پس از انتشار تاريخ سرجان ملكم، سر پرسي سايكس، كه او نيز يك ژنرال انگليسي بود و با ماموريت نظامي و ايجاد يک نيروي رزمي براي انگلستان ( اس. پي. آر ) به ايران آمده بود کتاب دیگری از تاریخ ایران را نگاشت و سپس انتشار يافت، دشمنان احمق ایران بزرگ از اين دو تاليف به عنوان ماخذ و منبع استفاده می کنند و حتي متأسفانه تاريخدانان خودمان هم گه گاه به كتاب هاي اين دو مامور رسمي اوج استعمار استناد نموده اند.
رومن گیرشمن
آقای دکتر عزت الله نگهبان باستان شناس ایران در کتابی با عنوان "مروری بر پنجاه سال باستان شناسی ایران" که در سال 1385 منتشر شده است، از غارت آثار تاریخی ایران بزرگ به دست گیرشمن می گوید. اندک عزیزان هم میهن که با سادگی تمام می گویند، گیرشمن و بسیاری مانند او به تاریخ ایران خدمت کرده اند، این مطلب را بخوانند و بیشتر و بیشتر در کارهای آن دشمنان ملتها تحقیق و تحلیل کنند. این فوج عظیم کارگزاران و چهره های استعمار و امپریالست که همه با هم وابسته و پیوسته بودند، برای خوشی ما ایرانی ها نیامده بودند، آنها آمدند که مقاصد سیاسی و اقتصادی دشمنان ما را پیش ببرند، و هر آنچه خواستند گفتند و نوشتند و کردند. کار ساده ای نیست که به راحتی از وابستگی آنها به فرقه های تاریخ سوز فراماسونی و لژها و صهیونیزم و غیره بدانیم، ولی از عمل کرد آنها با کمی هشیاری می توانیم به چگونگی دشمنی آنها با مردم ایران بزرگ پی برد.
رومن گیرشمن (۱۸۹۵-۱۹۷۹) باستان شناس یهودی مشهور فرانسوی بوده است. وی در خارکف (Kharkov) اکراین به دنیا آمد، و پس از انقلاب بلشویکی اکتبر سال 1917 روسیه بدلیل پیوستن به سازمان صهیون مجبور شد به استانبول فرار کند. او در تركيه براي كسب درآمد به كار ويولون زدن پرداخت، سپس به يك مزرعه اشتراكي یهودی در فلسطين پيوست، در همين شهر بود كه به تاريخ وابسته شد، زیرا سازمان های صهیون و مخفی یهود می دانستند که باید تاریخ جهان را در دست بگیرند که در آن آقایی بر ملل است و ثروت آثار باستانی. و برای این منظور سال ۱۹۱۷ به پاریس رفت تا باستان شناسی و زبان های باستانی را در دوره ای فشرده فرا گیرد، و اين دوره به او امكان داد تا با اشخاص برجستهاي در حوزه كتيبه شناسي و باستان شناسي خاور نزديك همراه شود. در همين دوران او با همسر خود تانيا آشنا شد. تانيا با ترك حرفه خود به عنوان جراح دندانپزشك، گيرشمن را در تمامي ماموريت هايش حتي در شرايط سخت همراهي و حمايت كرد. تانيا تصاوير آثار گيرشمن را ميكشيد و به او در مرمت آثار كشف شده كمك ميكرد.
سر آغاز زندگي حرفه اي طولاني و پرآوازه گيرشمن انتحاب او به سمت رئيس هيات باستان شناسي ايران توسط موزه لوور در سال 1931 بود و راه او را به محوطه هاي باستاني مهم ايران باز كرد. گیرشمن تا سال 1972 در ايران فعاليت كرد، اولین کار تجربی او زمانی بود که همراه با یک هیئت باستان شناسی فرانسوی به تلو واقع در کشور عراق رفت 1930. وی بیشتر به آثار باستانی ایران علاقمند بود، سال های بعد، راس هیئی به ایران آمد و چهل سال در باستان شناسی ایران کار کرد و كار خود را با كاوش در مسجد سليمان به پايان رساند. کاوش های عمده و مهمی که او سرپرستی کرد به صورت خلاصه عبارتند از: محوطه های پیش از تاریخ تپه گیان و تپه سیلک، مجموعه ساسانی بیشاپور(1935-1941)، کاوش در بگرام افغانستان ، كاوشهاي شوش، جدا از کشفیات وی در رابطه با دوره های ایلامی یکی از بزرگترین افتخاراتش کشف زیگورات ایلامی چغازنبیل است، که نتایج آن در چهار جلد منتشر شده است، ولی برای ایرانی ها چندان خوش آیند نباید باشد، زیرا ایلام را جدای ایران می داند. شناسایی شهر ساسانی ایوان کرخه و کاوش هایی در جزیره خارک و حفاری هایی در سکوهای اشکانی مسجد سلیمان و برد نشانده ایذه از دیگر کارهای اوست. گیرشمن به عنوان جانشین رولان دومکنم در حفاری های شوش از سال 1946 تا سال 1967 فعالیت خود را ادامه داد. با توجه به تكنيك هاي مدرن باستان شناسي، شوش براي نخستين بار نه براي جمعآوري اشياي زيبا براي تزيين ويترينهاي موزه لوور بلكه براي بازسازي كامل شهري عظيم كه در اوايل هزاره چهارم پيش از ميلاد شكل گرفته و تا بيش از پنج هزار سال بعد يعني تا اواخر قرن سيزدهم ميلادي به حيات خود ادامه داده بود مورد كاوش قرار گرفت. رومن گیرشمن در سال 1979 میلادی درگذشت. ابهامات حل نشده زیادی در رابطه با کارها و کشفیات او به قوت خود باقیست، توجه کنید، بعد از فعا لیت های گیرشمن بود که شوش روش مند و علمی حفاری شد، همین رویه برای آپادانا هم می باشد. آیا می توان سهل انگاریهای گذشته را تا حدی جبران کرد و غارت شوش و آپادانا را افشا کرد؟
گیرشمن اثار زیادی در زمینه باستانشناسی، تاریخ، کتیبه ها و سکه های ایرانی و افغانستان از خود به یادگار گذاشت و بارها از طرف انجمن های مختلف از او به خاطر خدمت به فرهنگها تجلیل به عمل آمد. با ۳۰۰ یاد داشت و ۲۰ کتاب منتشر شده، گیرشمن پربارترین و مورد توجه ترین کارشناس درباره ایران باستان بود. برخی از تحقیقات وی درباره شوش هنوز منتشر نشده، اما راهنمای باستانشناسان دیگر مانند هنری گش (Henri Gashe) در مطالعات باستانشناسی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایران بوده است.
دکتر نگهبان مطلب را در کتابشان چنین آغاز کرده:
هیأت باستان شناسی فرانسوی پس از کسب امتیاز فعالیت های حفاری در تمام ایران، از اواخر قرن نوزدهم میلادی شروع به فعالیت کردند، و حفاری های خود را در شوش متمرکز نمودند. هنگامی که من شروع به همکاری با اداره کل باستان شناسی کردم، پروفسور گیرشمن کار خود را از سالها پیش در ایران شروع کرده بود. او حفاری های مهمی در ایران انجام داده بود و چون مدت زیادی در ایران کار می کرد، ارتباط و آشنایی با افراد با نفوذ دولتی و لشکری برقرار کرده و بارها آنها را به قلعه شوش دعوت نموده بود. این رابطه وسیع و تماس زیاد با افراد ذی نفوذ گیرشمن را در سطحی قرار داده بود که هر گونه عملی از طرف ایشان، توسط مأمورین محلی دولتی مجاز تلقی می گردید و با آن مخالفتی نمی شد.
در اواخر زمستان سال 1337 با دانشجویان برای بررسی باستان شناسی به دشت خوزستان رفته بودیم. حفاری تپه زیگورات یا معبد چغازنبیل که در دشت خوزستان قرار دارد، توسط هیأت فرانسوی به سرپرستی گیرشمن انجام می شد. روزی برای بازدید به آنجا رفتیم. گیرشمن با محبتی خاص ما را پذیرفت و توضیحات مفصلی از قسمتهای مختلف حفاری و آثار کشف شده ارائه داد و در پایان به سئولات تک تک دانشجویان پاسخ گفت. یکی از دانشجویان پرسید که نماینده اداره باستان شناسی که همیشه در همه حفاری هست چرا در اینجا دیده نمی شود؟ ایشان با تبسمی خاص و کنایه دار گفتند: "ما با بازرس باستان شناسی قرار خاصی داریم، وی در تهران می ماند و فوق العاده ماموریت خود را دریافت می کند و ما در اینجا آزادانه هر کاری که بخواهیم، انجام می دهیم." تعدادی از دانشجویان به اتفاق ایشان شروع به خندیدن کردند. ولی این مطلب برای من بسیار گران آمد ولی متأسفانه در مقابل این حقیقت تلخ و عریان چاره ای جز سکوت نداشتم.
دو سه سال گذشت و من به عنوان معاون فنی اداره کل باستان شناسی منصوب شدم. در پاییز آن سال روزی آقای گیرشمن به من زنگ زد که از فرانسه به تهران آمده اند و علاقه دارند برای انجام تشریفات ادامه حفاری در شوش به اداره باستان شناسی بیاید. همان روز آمد و گفت که بزودی برای ادامه حفاری به شوش خواهند رفت و علاقه دارد هر چه زودتر تشریفات اداری انجام شود و بازرس ویژه برای همکاری با هیأت فرانسوی انتخاب شود. ایشان فرمودند همان گونه که می دانید در چند سال گذشته آقای هوشنگ بهرامی که طرز کار ایشان بسیار مورد رضایت است با هیأت فرانسوی همکاری می کرده اند و چنانچه ایشان که با طرز کار هیأت فرانسوی آشنایی دارند مجددا انتخاب شوند موجب قدردانی و تشکر ما خواهد بود. نگارنده بدون توجه و به طور ناخود آگاه تقریبا داشتم موافقت می کردم که ناگهان جریان بازدید از چغازنبیل به یادم آمد و طرز کار بازرس هیأت فرانسوی و آن تبسم و کنایه ... و به ایشان اظهار کردم: اطمینان داشته باشید فرد جدی و فعالی همراه ایشان اعزام خواهد گردید. ایشان دوباره گفتند همان آقای بهرامی خوب است. سپس از آقای اسماعیل نفیسی که یکی از فارغ التحصیلان رشته باستان شناسی و فردی جدی و منظم بودند با توجه به علاقه ای که داشتند خواستم که این ماموریت را انجام بدهند.
روز بعد هنگامی که پروفسور گیرشمن در اتاق آقای رفعتی افشار مدیر کل باستان شناسی بودند، ابلاغ های لازم به استانداری خوزستان و فرماندار شوش همراه رونوشت حکم مأموریت آقای نفیسی بعنوان بازرس به ایشان داده شد. گیرشمن با دیدن حکم آقای نفیسی رو به مدیر کل گفتند که بهتر بود همان بازرس قبلی را انتخاب می کردید و بعد با آمدن به اتاق من همان مطلب را تکرار کردند.
بیش از 4 هفته از شروع حفاری شوش گذشته بود که روزی نامه ای از آقای نفیسی به اداره باستان شناسی رسید که:
چند روز اول حفاری آقای گیرشمن با ایشان یسیار با نرمی و محبت رفتار می نمودند. آقای نفیسی هم همه روزه فهرستی با مشخصات کامل از اشیا مکشوفه تهیه می کرده اند. پس از چند روز آقای گیرشمن می گویند که نیازی به تهیه فهرست نیست. بازرس پیشین چنین کاری نمی کرده است. آقای نفیسی به این سخن توجهی نکرده و به کار روزانه خود ادامه می دهند. پس از چند روز به تدریج طرز رفتار آقای گیرشمن با ایشان تغییر کرده و ایشان را تهدید می کنند که اگر چنانچه به تنظیم فهرست روزانه اشیا ادامه دهند از بردن ایشان به محل حفاری در چغازنبیل با اتومبیل هیأت حفاری خودداری خواهند نمود. اما بازهم آقای نفیسی بدون توجه به کار خود ادامه می دهند. تا اینکه روز قبل گیرشمن از سوار شدن وی به اتومبیل هیأت جلوگیری کرده و نفیسی نتوانسته از شوش که حدود پنجاه کیلومتر با چغازنبیل فاصله دارد به محل حفاری برود و کسب تکلیف کرده است.
آقای کاظم زاده معاون اداری باستان شناسی برای ایشان تلگرافی زده اند که چنانچه آقای گیرشمن از بردن ایشان امتناع کردند به هزینه اداره باستان شناسی اتومبیلی کرایه کنند. و در ضمن ایشان در کمال جدیت به کار خود ادامه دهند و در صورت امکان روابط صمیمانه خود را حفط کنند.
هنوز هفته ای نگذشته بود که باز نامه ای دیگر از آقای نفیسی به ایشان رسید که آقای گیرشمن به کارگران دستور داده اند که اشیاه روزانه را برای ثبت در اختیار ایشان نگذارند!! ایشان هم از ژاندارم های محافظ حفاری برای انجام وظایف قانونی خود کمک گرفته اند. اما ژاندارم ها نیز امتناع کرده و بیان می کنند که به ایشان دستور داده شده از دستورات گیرشمن پیروی کنند .
با رسیدن این نامه وضع بدی پیش آمده بود. با وجودی که اداره باستان شناسی می توانست از ادامه کاوش جلوگیری کند ولی می خواستیم موضوع به آرامی حل شود. بلافاصله برای ژاندارمری محل تلگرافی فرستاده و از آنان خواستیم با آقای نفیسی برای انجام وظایف قانونی خویش همکاری کنند. ضمنا در این تلگراف ذکر شد تا حد امکان موضوع دوستانه حل شود و چنانچه آقای گیرشمن بازهم همکاری ننمود و از مقررات قانونی تبعیت نکردند آقای نفیسی اختیار دارند عملیات کاوش را متوقف کنند.
چند روز بعد آقای نفیسی با بیسیم ژاندارمری تماس می گیرند که آقای گیرشمن به هیچ وجه همکاری نمی کنند و سه ژاندارمی که در چغازنبیل هستند بدلیل نفوذ آقای گیرشمن، حاضر نیستند مخالف نظر آقای گیرشمن عمل کنند. فورا به ژاندارمری محل اطلاع دادیم که حفاری را متوقف کنند و ادامه ی کار تنها با نظر آقای نفیسی امکان پذیر است.
چند روز بعد آقای علاء وزیر دربار وقت که مرد با نفوذی بود تلفن کرده و اظهار داشت آقای گیرشمن به ایشان تلفن کرده و گفته که از عملیات حفاری هیأت فرانسوی جلوگیری شده است. سپس از من سوال کردند که آیا راه حلی برای ادامه ی کار حفاری وجود دارد؟ پاسخ دادم تنها راه حل این است که نماینده باستان شناسی بتواند آزادانه به وظایف قانونی خود و تهیه فهرست بپردازد. سپس بیان کردند که «البته فهرست اشیا مکشوفه باید تنظیم گردد». پس از آن مشکل حل شد و طبق قانون تا انتهای فصل در اوایل بهار کار پیش رفت. تا اینکه مشکل بزرگتری پیش آمد.
توماس ادوارد لورنس، Thomas Edward Lawrence
تولد 16 اوت 1888 وفات 19 مه 1935
توماس ادوارد لورنس فردى از سرزمين گال بود كه در ترمادوك به دنيا آمد. از نژاد خالص سلت بود و گرايش مقاومت ناپذيرى به سوى مسافرتهاى دور و دراز، جنگ و حادثه جويى داشت. در پی موفقیت هایی که در عربستان برای استعمار انگلستان بدست آورده بود به لورنس عربستان معروف شد.
لورنس مرد كوتاه قدى بود، حدود يك متر و شصت، با وجود چنين قدى در سراسر زندگى خود توانست برترى قابل ملاحظه ای نسبت به كسانى كه به او نزديك مىشدند به كار گيرد. چهرهاش پر قدرت بود و خود را نسبت به مردم مستعمرات بی رحم و جنایتکار نشان نمی داد. نگاهی محکم و هوش و حافظه خوب داشت، و ترفند اغفال مردم ساده مستعمرات را خوب می دانست. در بيست سالگى هر چه به دستش رسيد خواند و احتمالاً همه چيز را به خوبى فهميد. علاقه زیادی به ناپلئون و کشور گشایان و نقشه کشان بزرگ داشت. روحيه ضد كنفرميسم و كشش نهانى و پيش رس او به سوى شرق، وى را از ادامه تحصيلات كلاسيك بازداشت و به سوى باستان شناسى كشانده گردید.
در بيست و يك سالگى انگلستان را ترك گفت و با دوچرخه، لبنان و سوريه و فلسطين را طى كرد. غذايش شير و ميوههاى گوناگون بود و در اين مدت زبان عربى را به نيكى فرا گرفت. هيچكس بدرستى نمىداند كه در اين نخستين مسافرت به چه كار موذیانه ای مشغول بوده است. برخى فكر مى كنند كه در شهر بيروت کارهایی می کرده، و برخى گمان دارند كه از طرف سرويسهاى مخفى انگليس ماموریت داشته و به خاورمیانه رفته بود، از همان موقع افسانه لورنس آغاز گردید. در مدت جنگ جهانی اول لورنس به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار می کرد. انوش راوید آنها را لو می دهد و می گوید: در واقع لورنس عربستان عامل محورى استعمار پير انگلستان در فروپاشى امپراطورى عثمانى بود، و همچنین تبديل كننده كشورهاى عربى به مستعمرات انگلستان و نیز زمينه ساز شكلگيرى دولت اسرائیل گردید. در آغاز قرن 20 و جنگ جهانی اول عربستان در اشغال ترکیه عثمانی قرار داشت، ترکیه متحد آلمان استعماری بود و بدین جهت دشمن انگلستان استعماری حساب می شدند.
لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه می کرد و زبان عربی را به خوبی فرا گرفت، بلکه لهجههای قبایل مختلف را هم آموخت. او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور میکرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد. با بسیاری از رهبران نوکر و یا ساده اندیش عرب روابط نزدیک داشت تا به هدف نهایی یعنی پیشبرد اقدامات نظامی و استعماری انگلستان برسد. به همین دلیل نگرش او همیشه ریا کارانه به سبک انگلیسی و در جهت منافع شخصی و یا استعماری بود. این فرد کثیف در کوتای افغانستان هم نقش محوری داشته است. لورنس عربستان نمونه یک چهره خبیث از عوامل استعمار است که بیانگر اهداف شوم قدرتهای بیگانه و شگردهای آنان در بستر سازی برای فرو پاشی ملل و فرهنگهای خاور میانه و جهان استثمار شده است. در باره این چهره مرموز تاریخ و عامل دشمن استعماری فیلم های سینمایی ساخته اند و در آنها او را شخص خوب معرفی کرده اند که باعث اغفال مردم می شوند.
چهارسال به آغاز جنگ جهانى اول مانده بود، آلمان راهآهن برلین ـ بغداد را ساخت، برحسب تصادف مهندسان آلمانى، در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند، که هدف خوبی برای لورنس بودند. در اين هنگام لورنس خبیث به شناخت زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود، و زندگی در ميان اعراب را دوست مىداشت. مانند آنان لباس مىپوشيد، مانند آنان مىخوابيد و غذا مىخورد. افزون برآن، بر جسم ضعيف و شكننده خود انضباط سنگينى را تحميل مىكرد، درست مانند مرتاضان زندگى مىكرد. با يك راهزن قديمى رابطه برقرار كرد و همراه با او، پاى برهنه و با لباس باديه نشينان (جلابه) صحراها را طى كرد و به گوشه و كنار آن آشنايى يافت.
در آنجا، يعنى در دل صحراى سوريه بود كه طى عمليات مرموز دیگری، لورنس با يك خركچى جوان پانزده سالهاى به نام صاحون آشنا شد. صاحون همان كسى است كه بعدها ضمن نبرد به هلاكت رسيد. لورنس هنگامى كه راهزن و خركچى جوان را با خود به انگلستان برد در آنجا جنجال غريبى برپا كرد. در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربى ظاهر شد و از واكنش جامعه متمدن بريتانيا سخت به وجد آمد.
در سال 1913 دوباره به سوى شرق روان شد و در 1914 به علت قد كوتاه از واحد ارتشى كه درآن خدمت مىكرد اخراج گرديد و با درجه ستوان سومى در واحد جغرافياى ارتش به كار گماشته شد. اما ديرى نگذشت كه شناخت او از جهان عرب موجب گرديد كه در سرويسهاى اطلاعاتى ستاد ارتش انگليس در قاهره به كار گرفته شود. از اين تاريخ، لورنس از كليه وسايل استفاده كرد تا انديشهاى را كه گرامى مى داشت و براى شخص او اهميت فوق العادهاى يافته بود، حاكم گرداند. در فکرش بود كه قبايل بدوى يعنى سلاطين صحراها را از خواب بيدار كند تا اينان استقلال خود را از سيطره تركها بدست آورند. البته دولت انگلستان با او كاملاً موافق بود، ولى به علل ديگر، يعنى تسلط برجادههاى منتهى به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در اين منطقه کارهایی هم کرد. محاصره ای که امروزه جهان خواران برای ایران می گویند، لورنس در آن زمان در فکرش بود، باید بدانیم همه فعالیتهای استعماری سابثه تاریخی دارد.
در پايان جنگ اول جهانی در كمال شگفتى می بینیم كه اعراب از زير سلطه يكى به در آمده و تحت تسلط ديگرى در آمدهاند. انگلستان، عراق و فلسطين و اردن را تحت الحمايگى خود کردند، و فرانسه نيز بر لبنان و سوريه تسلط يافت. چرچيل كه در اين زمان به عنوان وزير ممالك مستعمره منصوب شده بود لورنس را مشاور خود كرد و اين دو نفر نسبت به يكديگر احساس ستايش متقابل پيدا كردند، از این بهتر برای دشمنان ایران چه می توانست باشد. در اين هنگام، لورنس عربستان داراى وجهه مردمى فوق العادهاى در لندن بود و موفقيتهاى او وارد افسانهها شده بود. در هر صورت لورنس از اين موقعیت استفادهاى نكرد، زیرا در آن رد پای استعماری به خوبی آشکار بود و در نهایت این برای آنها گران تمام می شد. از روحيات انسانى بدش می آمد و ناگهان به اشتغالات بيهوده و پوچ سياسى، دروغها و تظاهرات آن پشت كرد و راه ديگرى در پیش گرفت، و نويسنده شد زیرا می خواست وارد تاریخ شود، چیزی که امروزه جوانان عزیز ایران فراموش کرده اند و نمی خواهند در تاریخ باشند.
در سال 1926، لورنس كتاب هفت ستون خرد را منتشر ساخت، چه بسا همین کتاب و دید جدید او باعث شد از دور خارجش کنند. اين كتاب شرحى در باب لشكركشىها در عربستان است، كه بهانهاى براى انديشيدن در باب موقعيت انسان و عظمت وحقارت آن می باشد. درهاى جهان ادبيات با انتشار اين كتاب بر روى او باز شد، و تکرار نگرانی جهان خواران. چرچيل با او دوستی نزدیک نمود، که لازم است در این باب تحقیق صورت گیرد که این نزدیکی برای چه بوده. دربرابر دیدگان رهبران نوکر صفت كشورهاى عربى كه اهميت سياسى پیدا كرده بودند، مانند شهريارى شده كه از اروپا ظهور كرده بود. با آخرین درجه سرهنگى در ارتش و در ميان چينهاى جلابه زيباى خود بر لندن تسلط يافته بود. در سن سى و چهارسالگى در چندين نوع زندگى مختلف توفيق يافته بود و نردبان ترقى سياسى در برابر او خود نمايى مىكرد. در اين هنگام بود كه توماس ادوارد لورنس تصميم شگفتآور گرفت.
به منظور فرار از اين گونه امور بى معنى و پوچ و براى اينكه مبادا در اقيانوسى از پوچىها فرود رود در نيروى هوايى انگلستان با نامى مجهول به عنوان سرباز عادى استخدام شد. او را به انبار اوكسبريج فرستادند تا زمين را جارو كند. ظرف بشويد، سيبزمينى پوست بكند و توالتها را پاك نمايد. به چند تن از دوستان شگفت زده خود گفت: هدفى كه از اين كار تعقيب مى كنم براى آن است كه تا نخوت شخصى خود را بشكنم. ولى آخر الامر شايعهاى بر سر زبانها افتاده كه سرباز رس كسى جز سرهنگ لورنس عربستان نيست. در نتيجه نيروى هوايى امپراطورى او را به زندگى غيرنظامى بازگرداند.
ولى اين امر لورنس را از هدف باز نداشت، سرسختى به خرج د اد و در سال 1923 دوباره با نام جعلى ديگر ولى اين بار در نيروى موتوريزه كار گرفت، و نام خود را شاو گذاشت. بدون اينكه خم به ابرو بياورد در آن سن و سال موقعیت، كليه رنجها و خستگی های دشوار تمرين آبىها را تحمل كرد. در سال 1925 بالاخره موفق شد كه دوباره وارد نيروى هوايى امپراطورى شود و نام مجعول شاو را براى خود نگهدارد. او را به هاراچى فرستادند. در اين هنگام، پادشاه افغانستان به وسيله كودتايى از سلطنت خلع شد و يك روزنامه نگار آمريكايى جاى پاى لورنس را در آنجا يافت و در يكى از مقالات خود نوشت: با آنكه سرباز درجه دومى است، ولى ممكن است در اين قضيه دخالت داشته باشد.
روستاييان منطقه مورتون با وحشت می ديدند كه فردی ناشناس بنام شاو قوانين سرعت بروى جاده كوچك آنها را ناديده مىگرفت، فكر مىكردند بىترديد ديوانه است. آيا واقعا ديوانه بود؟ روز نوزدهم مه 1935 اين مكانيسين خلبان در يك تصادف موتورسيكلت به هلاكت رسيد. در بيست و يكم ماه مه مردى در كنار قبرش گريه مىكرد، نام اين مرد وينستون چرچيل معروف بود. شخصی اسرار آمیز و با توانایی زیاد، جاسوس، مرد جنگ، نویسنده کتاب هفت ستون خرد، آیا بقتل رسید که در کتاب هایش و در محافل دیگر از جنایات استعمار نگوید. چرا چرچيل بر قبر لورنس عربستان گريست؟
منبع: وبلاگ انوش راوید بنام:
جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com