اشاره
سؤال اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آن است این است که «چرا حرکت ملی آذربایجان بایستی بیش از پیش استقلال عمل خود را از تمامی جریانها و احزاب و گفتمانهای فاشیستی فارسی حفظ نماید؟». پاسخ به سؤال اصلی نیز در متن ایضاح شده است که به دلیل نقش زبان و قومیت فارس در تعریف هویت ملی فارس (ایران) و تلاش آن برای تحمیل هویت فارسی بر ملل ترک، عرب، بلوچ و ... در جغرافیای موسوم به ایران که گفتمانی فاشیستی و ضددموکراتیک است و اینکه دال مرکزی هویت ملی آذربایجان، زبان ترکی آذربایجانی است که فاشیسم فارس با همه دسته بندیهای ظاهری آن به دنبال نابودی آن در بیش از صد سال اخیر بوده است و می باشد. بنابراین شعارهای شوم ایران-ایران که در بیش از یک قرن گذشته با تبلیغات فاشیستی آن را با فارس معادل کرده اند و ادعای وجود جنبش دموکراتیک سراسری؟! تحت عنوان «سبز» کاملا بی معنی و تلاشی مذبوحانه برای جلوگیری از روند فروپاشی مفهوم جعل شده ملت ایران و تمامیت ارضی کذایی جغرافیای موسوم به ایران است.
مقدمه
پس از نزدیک به دو دهه فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی (در عین اذعان به ارزشمند بودن و پایه ای بودن فعالیتهای ادبی، فرهنگی و تاریخی در قبل از دهه 1990 که فاقد گفتمان مستقل سیاسی ترکی آذربایجانی بود) و پرداخت هزینه های زیادی مانند شهادت، زندان، شکنجه، محرومیت از تحصیل، اخراج از محل کار و به طور کلی تحمل فشارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مختلف از سوی فاشیسم فارس بر ملت ترک آذربایجان جنوبی که هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد، امواج بیداری ملی و فرایند ملت سازی مدرن ترکی به تدریج در میان توده های ملت ترک آذربایجان جنوبی در حال فراگیر شدن است. مهمترین نمادهای این حرکت مستقل ملی حرکتها و فعالیتهای مستقل ملی مانند اجتماعات کنگره ملی عظیم بابک در تیرماه هر سال که توسط نظام فاشیستی فارس از آن ممانعت به عمل آمده، تعیین روز 19 اردیبهشت به عنوان روز دانشجوی آذربایجانی (در مقابل 16 آذر روز دانشجوی فارس)، اجتماعات سالانه بر سر مزار مرحوم ستارخان در 25 آبان ماه هر سال، انتشار نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی که بیان کننده علائق، منافع و ارزشهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان بود (و تقریبا همگی تعطیل شده اند)، همچنین برگزاری شبهای شعر، کلاسهای زبان و ادبیات ترکی، کنگره های فرهنگی، تاریخی و اخیرا حضور در بازیهای تیم فوتبال تراکتورسازی همگی برای تبیین هویت ملی مستقل سرکوب شده ملت ترک آذربایجان جنوبی در صد سال اخیر بوده است که دشمن آن کلیتی به نام «ایران (فارس)» می باشد که در ذیل مفهوم ملت ایران (فارس) ملت ترک آذربایجان جنوبی را به عنوان زایده ای بر آن و حداکثر هویت محلی؟! سرکوب می کند و به اشغال خود درآورده است و با استعمار آذربایجان جنوبی به دنبال استثمار منابع فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان جنوبی در راستای منافع نامشروع فاشیسم فارس می باشد و هدف نابودی هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در همین چارچوب معنی می یابد. بنابراین غیریت سازی از ملت جعلی و فاشیستی فارس بر ملت تورک آذربایجان جنوبی اجتناب ناپذیر است.
ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر در وقایع بعد از 22 خرداد 1388 و علائق و منافع متفاوت آنها
وقوع انقلاب اسلامی سال 1979 (1357) طبقه متوسط سنتی فارس (روحانیت، بازار سنتی) و محافظه کاران مذهبی شهری و روستایی را به عنوان بدنه اجتماعی آنان به قدرت رساند و طبقه متوسط جدید فارس که با تبلیغات راسیستی و فاشیستی عمدتا در طی حکومت پهلویها شکل گرفته بود را به انزوا برد. رشد طبقه متوسط جدید فرمانبردار حکومت پهلویها همراه با هویت سازی اغراق آمیز و افراطی با تکیه بر توهمات تمدن؟! ایران باستان (طنز تلخ فارس = تمدن) و تقلید سطحی و مضحک از ظواهر ارزشها و نهادهای مدرن، این جماعت بدوی فارس را در عالم توهم به سوی دروازه های تمدن بزرگ؟! رهنمون می کرد. راسیسم و فاشیسم فارسی که دشمنی با هویتهای ملی ترکی و عربی محتوای غالب آن بود، با بودجه های کلان دولتی تبلیغ و به خورد جماعت ابله فارس داده می شد تا این بدویان خود را از سازندگان خیالی تمدن بشری بدانند.
عکس العمل روحانیت و بازار سنتی به این روند شبه مدرن سازی پهلویها و روند به حاشیه رفتن آنان، با بهره برداری از احساسات مذهبی توده عوام فارس، یک عکس العمل محافظه کارانه، افراطی و فاشیستی طبقه متوسط قدیم فارس به کاهش و نزول شئونات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشی آن طبقه بود که شبه مدرنیسم پهلوی در طول نزدیک به 60 سال آن را پیش برده بود. بنابراین حمله به نمادهای فاشیسم فارسی باستانگرای دوره پهلوی در دهه اول انقلاب تا روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور در سال 1368 ادامه پیدا کرد و روحانیت سعی کرد با تأکید بر هویت اسلامی فارسی، به نوع دیگری از هویت سازی فاشیستی فارسی که علائق، منافع و ارزشهای آن را نمایندگی می کرد شکل دهد. جمله ای از خمینی که گفته بود «ملی گرایی مخالف اسلام است» با جمله ای از بهشتی، دادستان کل انقلاب در اوایل انقلاب، که «ملی گرایی باعث شکست مصدق شد» در همین راستا بیان شده بود که مدتها بر دیوارنوشته های تهران از سوی نهادهای دولتی نقش بسته بود و سپس در فاز جدیدی که رفسنجانی آن را آغاز کرده بود پاک شده و شعارهای جدید جای آن را گرفت.
در تحلیل محتوای اسناد و سخنرانی های دولتی نیز می توان این تحول را مشاهده کرد. به جای اصطلاحات رایج دهه اول انقلاب مانند «امت اسلامی»، «ملت مسلمان»، «اتحاد اسلامی»، «مبارزه با استکبار و طاغوت»، «حکومت مستضعفین»، «رزمندگان اسلام»، «سپاه اسلام»، «هویت اسلامی»، «معارف و ارزشهای اسلامی»، «عدالت اسلامی»، «تأکید بر کرامت انسانها صرفا بر مبنای تقوا و برابری همه انسانهای مؤمن صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، ملی، زبانی و ...»، اصطلاحات «ملت ایران (فارس)»، «وحدت کشورهای فارسی زبان»، «منافع ملی ایران (فارس)»، «هویت ایرانی (فارسی)»، «تاریخ و فرهنگ ایران باستان؟! (فارس)»، «رشد و توسعه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران (فارس)»، «تأکید بر برتری ایرانی (فارسی) بر دیگر ملتها»، «انتقاد از عدم توجه کافی به زبان فارسی به عنوان محور وحدت ایران (فارس)»، «ایران باستان»، «ایران (فارس) برای همه ایرانیان (فارسها)» و ... جایگزین شدند و با گذشت زمان تأکید بر هویت اسلامی و وحدت و برابری مسلمین کمرنگ و تأکید بر هویت ایرانی-اسلامی بیشتر شد و به تدریج در دوره اصلاحات در تداوم دوره سازندگی، کلمه اسلامی نیز کنار گذاشته شد و کلمه ایرانی (فارس) جایگزین آن شد. این روند فزاینده با انتشار مجلات و کتابهایی در خصوص کوروش کبیر؟!، ایران باستان، سمرقند و بخارا (شهرهای ترک نشین در جمهوری ازبکستان) به تمایلات راسیستی و تجاوزگرایانه و برتری جویانه دامن زده شد. تلویزیونهای فارسی زبان VoA، BBC و سایر کانالهای پخش شده از آمریکا و اروپا نیز همین خط فکری را دنبال می کنند. همچنین در تحلیل محتوای کتابها و مجلات و فیلمهای تولید شده نیز روند فزاینده حمله به هویتهای ترکی و عربی تداوم یافته است.
کاهش بیش از پیش مشروعیت نظام فاشیستی مذهبی فارس و رشد طبقه متوسط جدید فارس در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق باعث شده است که حتی محافظه کاران تندروی مذهبی فارس مانند احمدی نژاد نیز برای افزایش محبوبیت خویش به دروغ پردازیهای رایج صدوپنجاه سال اخیر در خصوص ایران باستان؟! پر و بالی بدهند و در این مسابقه فاشیستی و راسیستی از طرفداران طبقه متوسط جدید فارس که عنوان اصلاح طلب بر خود گذاشته اند عقب نمانند.
دوره های سازندگی و اصلاحات و عکس العمل محافظه کاران فارس به آن
رفسنجانی و خاتمی و حامیان آنها با بهره گیری از تجربه ده سال اول انقلاب به این نتیجه رسیده بودند که رشد و تقویت بیش از پیش طبقه سنتی فارس و سرکوب علائق و خواستهای طبقه متوسط جدید فارس عملا به تضعیف صنعت و توان اقتصادی و نظامی دراز مدت دولت-ملت فارس (ایران) در سطوح داخلی و منطقه ای و بین المللی منجر خواهد شد و آینده آن را در ابهام فرو خواهد برد. بنابراین برنامه های پنج ساله اول، دوم، سوم و چهارم توسعه (از سال 1368 تا 1388) در راستای افزایش سرمایه گذاریهای صنعتی، تقویت دانشگاهها (البته در مناطق فارس زبان)، بهبود روابط با جهان غرب و کشورهای صنعتی عمده یا به عبارت دیگر تنش زدایی با غرب، جذب سرمایه گذاریهای خارجی و خروج ایران از انزوای سیاسی-اقتصادی تحمیل شده ناشی از انقلاب اسلامی 1979 (1357) در صحنه بین المللی و به طور کلی تقویت طبقه متوسط جدید فارس و همزمان افزایش سرکوب و فشار و محرومیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر علیه ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن و ... تدوین شد و در دو دوره سازندگی و اصلاحات به اجرا گذاشته شد.
رشد طبقه متوسط جدید فارس، روحانیت، بازار سنتی و محافظه کاران مذهبی از هر قشر و طبقه ای را نگران ساخت و در انتخابات؟! ریاست جمهوری نهم احمدی نژاد با شعارهای پوپولیستی فزاینده از صندوق شورای نگهبان بیرون آمد (همانگونه که قبلا رفسنجانی و خاتمی بیرون آمده بودند). اقدامات پوپولیستی احمدی نژاد در سیاست داخلی و خارجی و شعارهای ظاهرا ضد سرمایه داری بزرگ وی بخش قابل توجهی از طبقات پائین را تحت تأثیر قرار داده است. هر چند منافع قابل توجهی نیز برای آنها به دنبال نداشته است. اما دانشجویان، استادان دانشگاه، کارفرمایان صنعتی، پزشکان، معلمان، وکلای حقوق، روشنفکران و به طور کلی طبقه متوسط جدید فارس را رویاروی وی قرار داده است که معتقدند این اقدامات دولت-ملت فارس (ایران) را به سوی پرتگاه می برد.
در حقیقت روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 1384 با حمایت نیروهای نظامی، شبه نظامی و امنیتی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج، روحانیت و بازار محافظه کار افراطی، عملا بخشی از عناصر درون سیستم را که دور و بر اشخاص و احزاب دولت ساخته ای مانند هاشمی رفسنجانی، خاتمی، کروبی (حزب کارگزاران سازندگی، جبهه مشارکت ایران اسلامی، حزب اعتماد ملی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ...) جمع شده بودند را در دسترسی به منابع قدرت اقتصادی و سیاسی دولت فاشیستی فارس به حاشیه برد و نارضایتی بیش از پیش آنان را باعث شد.
سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد و توزیع بسیار محدود منابع اقتصادی در سطح استانها، شهرها و روستاها با هدف گسترش پایگاه اجتماعی رژیم، و همزمان تقویت عناصر تندرو وابسته به رژیم در قالب نهادها و بنیادهای اقتصادی و به ویژه افزایش نقش سپاه در پروژه های اقتصادی همراه با سفرهای پرسروصدای استانی احمدی نژاد، به نارضایتی بیش از پیش طبقه متوسط جدید فارس تقویت شده در دولتهای سازندگی و اصلاحات منجر شد. بدین ترتیب با تثبیت احمدی نژاد در دوره دهم ریاست جمهوری نظام فاشیستی فارس، بخش قابل توجهی از عناصر حکومتی که قبلا وزیر، نماینده مجلس، معاون وزیر، مدیر کل، استاندار، فرماندار و ... بودند تصفیه شده و منزوی شده و خواهند شد. تقریبا اکثریت نمایندگان دوره های قبلی مجلس که با حمایت از موسوی و کروبی دوباره خواستار ورود به پستهای سیاسی نظام فاشیستی بودند همگی در گردونه حذف از مناصب قبلی قرار دارند. البته با توجه به فرصت طلبی این نوع عناصر، بخشی از آنها ممکن است با لطایف الحیل و کسب اعتماد دوباره نظام فاشیستی فارس بخشی از اموال و دارایی و مناصب مدیریتی خود را حفظ کنند، ولی بخش قابل توجهی از این عناصر که قبلا از ستونهای نظام فاشیستی بودند در صورت تداوم عمر نظام تصفیه و به انزوا رانده خواهند شد.
میرحسین موسوی از جنایتکاران اصلی سالهای دهه 1980 نظام، مجددا پس از بیست سال هوس قدرت سیاسی در رده های بالای نظام را کرده بود که ظاهرا بخت با وی یار نبود. 20 سال پیش وی با شعارهای اسلامی، انقلابی، مکتبی، طرفدار مستضعف؟! در سر به نیست شدن تعداد زیادی از جوانان احساساتی چپگرا سهیم بود و امروز با شعارهای مد روزتری مانند دموکراسی، آزادی، حقوق شهروندی، حقوق بشر و ... می خواست به قدرت برسد و دین خود را به فاشیسم فارس ادا کند. پیشینه آذربایجانی وی و چند دقیقه سخنرانی وی به زبان ترکی در تبریز و شعار توخالی توجه به حقوق اقوام؟! (نه ملتها)، متأسفانه نه تنها پاره ای از مردم عامی و بی سواد را فریفته بود، بلکه عده ای از فعالین شناخته شده در داخل و خارج نیز بدون توجه به رهبران شناخته شده جریان اصلاح طلبی که ضدیت با هویت و منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی جزو مشخصه های اصلی آنهاست، به صف حامیان این جریان فاشیستی فارس پیوسته بودند و دوباره می خواستند و می خواهند مرض عمیق فارس گرایی در آذربایجان جنوبی را رواج دهند که دو دهه ای است این مرض در حال رخت بربستن از آذربایجان جنوبی است. ولی خوشبختانه اکثریت فعالان جوان و دانشجویی حرکت در داخل با تبیین دقیق وضعیت سیاسی جاری و جدال بین دو جناح فاشیستی درون نظام توتالیتر، آذربایجان جنوبی را از درافتادن در این ورطه نجات دادند و اکنون این دو جناح دشمن آذربایجان جنوبی مشغول تارومار کردن همدیگر هستند.
چرا جنبش به اصطلاح سبز جنبشی دموکراتیک و آزادیخواه نیست؟
نکته دیگری که در خصوص ادعای دموکراتیک بودن؟! این حرکت اصلاح طلبی فاشیستی فارس باید توجه کرد، اینکه صرفا حمایت میلیونها نفر از مردم عادی فارس که دهها سال زیر تبلیغات فاشیستی فارس به مشتی مریض روانی تبدیل شده اند نمی تواند دلیل دموکراتیک بودن آن باشد. زیرا در این صورت انقلاب اکتبر 1917 در روسیه نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود، به قدرت رسیدن هیتلر در انتخابات آزاد سال 1933 آلمان نیز می تواند دموکراتیک تلقی گردد. زیرا هر دو حمایت میلیونی توده ها را در پشت سر خود داشتند. نزدیکتر از آن انقلاب اسلامی 1979 (1357) نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود زیرا اکثریت مردمان ساکن در جغرافیای موسوم به ایران به این انقلاب پیوسته بودند، در حالی که این سه تحول هیچ کدام نتیجه دموکراتیکی به بار نیاوردند. زیرا نیروها و گفتمان رهبری کننده آنها دموکراتیک نبود و به حق تعیین سرنوشت ملتها و حقوق مخالفان و اقلیتها و آزادیهای مشروع و مدنی فردی و اجتماعی ذره ای بها نمی داد. در نتیجه، به روی کار آمدن حکومتهای توتالیتر و فاشیستی منجر شد. هر چند رهبران آن ادعای مردمی بودن و ایجاد عدالت را داشتند. جریان اصلاح طلبی در جغرافیای موسوم به ایران نیز در حالی که دو سوم ملل ساکن در این زندان ملتها (موسوم به ایران) از حقوق اولیه خود محرومند و حتی نام زبان و هویت ملی آنان به رسمیت شناخته نمی شود ادعای حمایت از دموکراسی و آزادی می کند در حالی که هنوز کثیرالمله بودن این جغرافیا و حق تعیین سرنوشت ملتهای تحت اشغال فاشیسم فارس و مرزهای آنان را به رسمیت نشناخته است. پیشینه افراد و احزاب دولت ساخته رهبری کننده این جریان کاملا فاشیستی و ضد ترکی و ضد عربی است و آنان نمی توانند با چند سخنرانی و بیانیه پا در هوا، ادعای دموکراتیک بودن بنمایند و پیشینه فاشیستی فارسی خود را لاپوشانی نمایند. ملل سرکوب شده در جغرافیای موسوم به ایران فقط برای حق تعیین سرنوشت خویش و تعیین مرزها و تشکیل دولت-ملتهای مستقل ترکی، عربی، کردی، بلوچی و ترکمنی خود هزینه خواهند پرداخت و انرژی خویش را صرف جدالهای مضحک و فاشیستی جناحهای فارسی نخواهند کرد.
در شرایط کنونی پس چه باید کرد؟
به دنبال وقایع بعد از نمایش انتخابات دهم ریاست جمهوری و شکل گیری اعتراضات بر علیه رژیم حاکم تحت عنوان جنبش سبز؟!، عده ای از فعالین منسوب به حرکت ملی ادعا می کنند این جنبش به اصطلاح سبز سراسری است و باید حرکت ملی آذربایجان به آن بپیوندد و مدام تکرار می کنند که «آذربایجان» بخشی از «ایران» است. این پیش فرضها، گزاره ها و مفاهیم کاملا متناقضند. همچنین یادآوری این نکته ضروری است که آذربایجان جنوبی بخشی از ایران نیست، بلکه به وسیله آن اشغال شده است.
اولا جنبش به اصطلاح سبز یا حرکت اصلاح طلبی در کشور موسوم به ایران جنبشی سراسری نیست. بلکه جنبشی کاملا فاشیستی و راسیستی متعلق به فارسهاست و شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی (فارسی) نیز شاخصی جدید از فاشیستی بودن آن است. این جنبش غیردموکراتیک و فارسگرا به دنبال اصلاح و قدرتمند ساختن ایران (فارس) است و وجود ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در زندان ملتها موسوم به ایران را انکار می کند و آنان را اقوام و قبایل ایرانی (فارس) خطاب می کند که بایستی تحت سلطه هویتی جعل شده در صدوپنجاه سال اخیر به نام «ملت ایران (فارس)» باقی بمانند و نهایتا آسیمیله و نابود شوند.
ثانیا این کلیت جعلی (ایران) اکنون با رشد آگاهی ملی در میان ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال از هم پاشیدن است و به زور سرنیزه سر پا ایستاده است. بنابراین ضرورتی برای پیوستن به این جنبش فاشیستی سبز وجود ندارد و پیوستن به آن حرکت ملی دو دهه ای مستقل آذربایجان جنوبی را که بر مبنای نقد فاشیسم فارسی (ایرانی) و ارائه تعریفی مستقل از هویت ملی و منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی شکل گرفته است دچار از هم گسستگی خواهد کرد. به عبارت دیگر غیریت سازی از فاشیسم فارسی و تروریسم کردی که هر دو اهداف تجاوزکارانه نسبت به سرزمین و ملت ترک آذربایجان جنوبی دارند اجتناب ناپذیر است و کسانی که می خواهند کرد و فارس را به عنوان دوست ملت ترک آذربایجان جنوبی وانمود نمایند آگاهانه یا ناآگاهانه عملا در خدمت دشمنان ملت ترک آذربایجان جنوبی می باشند و از الزامات فرایند هویت سازی ملی و دولت-ملت سازی ترکی آذربایجانی ناآگاهند.
ثالثا مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی از سوی جاه طلبی های تروریستی و فاشیستی کردی و فارسی در خطر جدی است و در این شرایط مطرح کردن شعارهایی مانند پیوستن به جریانات فاشیستی فارسی، انحراف از مسیر واقعی منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی است. حرکت ملی آذربایجان جنوبی در مسیر توسعه و تعمیق هویت یابی ملی و زدودن بیش از صدوپنجاه سال اثرات شوم هویت سازی جعلی فارسی در آذربایجان جنوبی یا به عبارت دیگر در مسیر فرایند ملت سازی (Nation Building) ترکی آذربایجانی جنوبی است و طرح مباحث و موضوعاتی مانند انتخابات و دموکراسی و حقوق بشر در چارچوب جغرافیای موسوم به ایران (فارس) با توجه به هویت سازی توتالیتر و فاشیستی فارسی در این جغرافیا نشان دهنده عدم آگاهی از مبانی نظری و عملی فارسچیلیق (ایرانچیلیق) که ضدیت با هویتهای ملی ترکی و عربی اساس آن است می باشد و عملا به جای حرکت در مسیر فروپاشاندن مفهوم استعماری و فاشیستی «ملت ایران (فارس)»، در خدمت احیای امیدهای واهی برای اصلاح این زندان ملتها (ایران) است.
ملت ترک آذربایجان جنوبی اکنون بیش از هر چیز نیازمند فعالیتهای فکری فرهنگی و سیاسی و نرم افزاری برای آگاهی از هویت واقعی ملی ترکی آذربایجانی خویش و فهم و درک فارس و فارسچیلیق (ایرانچیلیق) به عنوان دشمن آشتی ناپذیر خویش است که نابودی موجودیت ملی و سرزمین آن را هدف گرفته است. جنبش دانشجویی مستقل آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن با توجه به وسعت و گستردگی آن و حضور آن در میان تک تک خانواده های ترک با استفاده از روابط چهره به چهره بیشترین نقش را در فرایند بیداری ملی و ملت سازی ترکی آذربایجانی به عهده دارد. سرکوب و تعطیلی نشریات ملی دانشجویی و غیردانشجویی و اجتماعات ملی نمی تواند و نبایستی خللی در روند آگاهی ملی و ملت سازی ایجاد کند.
رشد فعالیتهای کردی در منطقه خاورمیانه و تکرار جاه طلبیهای تروریستی کردها در مورد سرزمینهای تاریخی غرب و جنوب آذربایجان و روند پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا که شرایط مساعدی را برای فعالیتهای کردی تحت عنوان Kürt Açılımı یا Demokratik Açılım در ترکیه فراهم می کند و همچنین تشدید سیاستهای آسیمیلاسیون نظام فاشیستی فارس بر علیه ملت ترک آذربایجان جنوبی در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی همگی خطرهای جدی برای منافع ملی ترکی آذربایجان جنوبی در بر دارد که بایستی محور آگاهی ملی و ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی باشد.
برخلاف تصور عده ای خیال پرست کلیتی به نام «ملت ایران» وجود ندارد. بلکه در یکصدوپنجاه سال اخیر جعل شده است و هیچ حکومت، دولت و امپراطوری در این منطقه به نام ایران (فارس) نه قبل از اسلام و نه بعد از آن وجود نداشته است. بلکه فقط قومی به نام فارس در بخشی از این منطقه می زیسته اند و جعل فرهنگ، هویت ملی و تاریخ امپراطوریهای ترکی و عربی به نام فارس (ایران) از بزرگترین دروغهای صدوپنجاه سال اخیر است که با اغراض سیاسی توسط مشتی شرق شناس و تعدادی شبه روشنفکر تحصیل کرده در اروپا جعل شده است.
جمهوری اسلامی در آخر سال 1357 طبقه متوسط قدیم فارس را به قدرت رساند که ضدیت با هویت ملی ترکی همانند نظام پهلوی از جمله پایه های اساسی هویت آن است. همچنین مبارزه با جلوه های فکری، فلسفی، ارزشی و بعضا اقتصادی مدرنیته از پایه های اساسی این نظام است که باعث انزوای بین المللی و در دراز مدت تضعیف دولت-ملت جعلی فارس (ایران) خواهد شد و در صورت تداوم فرایند آگاهی ملی و ملت سازی در میان ملل تحت اشغال ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن و آشنایی به قواعد و اصول حاکم بر سیاست بین الملل و درک تفاوت خیر سیاسی از خیر اخلاقی که از اصول حاکم بر سیاست میان ملتهاست (رئالیسم سیاسی)، در آن صورت فروپاشی دولت-ملت جعل شده به نام ایران و استقلال ملل تحت اشغال و سلطه دور از دسترس نخواهد بود. در حالی که رسیدن اصلاح طلبان به قدرت باعث خروج جمهوری اسلامی از انزوا و قدرت یابی آن در درازمدت خواهد شد که بر ضد منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی است.
نظام جمهوری اسلامی (دولت-ملت فاشیستی فارس) شباهتهای زیادی در عدم انعطاف، اتلاف منابع اقتصادی، نظامی گری، تعقیب سیاست خارجی فراتر از توان خویش، فساد اداری و اقتصادی، فقدان مشروعیت و کارآمدی و تنوع و تکثر هویتهای ملی سرکوب شده در عین هویت سازی به رژیم توتالیتر و راسیستی شوروی سابق دارد.
شوروی نیز چنین فرایندی را طی کرد و با شکست هویت سازی جعلی روسی برای ملل تحت اشغال آن در پایان سال 1991 فرو پاشید. شکست اقدامات اصلاحی خروشچف در اواخر دهه 1950 میلادی و اوایل دهه 1960 میلادی که با هدف توانمندسازی مجدد آن طراحی و اجرا می شد عملا روند انزوا و فروپاشی شوروی را سرعت بخشید.
البته این مقایسه فقط جهت نشان دادن تشابه این دو نظام انجام شد و تفاوتهای قابل توجهی نیز بین این دو وجود دارد . در توضیح اصلاحات خروشچف در نظام توتالیتر چپ شوروی به طور خلاصه بایستی گفت در شرایط وخیم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی داخلی و انزوای بین المللی شوروی خروشچف با درک به بن بست رسیدن اقتصاد دولتی شوروی، فشار رقابت تسلیحاتی با غرب، عقب ماندگی تکنولوژیک در مقایسه با غرب، نظام سیاسی و بوروکراسی فاسد، بر عهده گرفتن اهداف سیاست خارجی بلندپروازانه در سراسر جهان بدون توجه به توانایی های فنی و اقتصادی شوروی، همگی خروشچف را بر آن داشت که در اقتصاد داخلی با واگذاری بخشی از زمینهای کالخوزها و سالخوزها به دهقانان برای کار خصوصی بر روی آنها، کاستن از هزینه های نظامی و سوق دادن آن به سوی تولید کالاهای مصرفی و لوازم خانگی، باز کردن نسبی فضای فرهنگی و استالین زدایی در شوروی، مطرح کردن تز همزیستی مسالمت آمیز با غرب و تلاش برای خروج از انزوای بین المللی از طریق گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با غرب و ... همگی اجزای استراتژیی بودند که خروشچف تلاش کرد مشروعیت از دست رفته نظام توتالیتر چپ شوروی را در داخل احیا نماید و در خارج نیز چهره ای مسالمت آمیز و صلح جو از شوروی به نمایش گذارد. البته این اصطلاحات برای شوروی می توانست به قدرتمندی آن منجر شود که با مخالفت عناصر قدرتمند نظام توتالیتر چپ حاکم در شوروی یعنی ارتش، کا.گ.ب و حزب کمونیست خروشچف در سال 1964 کنار گذاشته شد و بن بست در نظام شوروی تداوم یافت و بحرانهای کارآمدی، مشروعیت و مشارکت نهایتا به فروپاشی آن و استقلال جمهوریهای تشکیل دهنده آن از جمله آذربایجان شمالی منجر شد.
همزمان با این بحرانها در درون هر یک از جمهوریهای 15 گانه تشکیل دهنده شوروی فرایند واگرایی از روسیه و شکل گیری هویتهای ملی مدرن ترکی آذربایجانی، اوکراینی، لیتوانیایی، قزاقی، گرجی، قرقیزی، ارمنی و ... روز به روز تقویت می شد که این فرایند نهایتا به تشکیل دولتهای ملی مستقل 15 گانه شد.
روند واگرایی از روسیه و فرایند ملت سازی در جمهوریهای 15 گانه شوروی سابق حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی توسط نویسنده معروف فرانسوی «کارردانکوس» در کتاب «امپراطوری گسسته» تبیین گردیده است. همچنین ترجمه فارسی دیگری از آن کتاب با نام «امپراطوری فروپاشیده» ارائه شده است. هلن کارردانکوس این کتاب را در سال 1982 منتشر کرده است.
فرایندی مشابه در کشور موسوم به ایران، یعنی ناکارآمدی اقتصادی، جاه طلبی های سیاست خارجی و تعهدات بیش از توان فنی و اقتصادی، فقدان مشروعیت نظام سیاسی، انزوای بین المللی و فرایند واگرایی و رشد ملت سازی مدرن در میان ملل تحت اشغال جمهوری اسلامی یعنی ملتهای ترک آذربایجان جنوبی، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال رشد می باشد که می تواند سرنوشت مشابه شوروی و یوگسلاوی برای کشور موسوم به ایران رقم زند و به استقلال ملل تحت سرکوب و اشغال آن منجر شود.
جنبش اصلاح طلبی در میان فارسها در کشور موسوم به ایران نیز در صورت رسیدن به قدرت به دنبال خروج آن از انزوای بین المللی و قدرتمندتر کردن فارسها در داخل و صحنه بین المللی است و کوچکترین حقی برای ملل تحت اشغال قائل نیست. همچنین رشد آگاهی ملی و ملت سازی در میان نیروهای جوان نظامی و امنیتی ترک آذربایجانی که به دلیل نیاز به اشتغال به خدمت دستگاههای امنیتی، انتظامی و نظامی فارس درآمده اند، در آینده عنصر قدرتمند نظامی و امنیتی را می تواند برای آذربایجان جنوبی به ارمغان بیاورد که در زمان تعیین مرزها در جنوب و جنوب شرق و غرب و جنوب غرب آذربایجان جنوبی هنگام فروپاشی کشور موسوم به ایران با توجه به ادعاهای الحاق گرایانه کردها و فارسها بیشترین منافع ملی و تمامیت ارضی را برای آذربایجان جنوبی تأمین نماید.
عناصر آذربایجانی که قبلا در احزاب ورشکسته چپ و راست توتالیتر فارسی فعالیت می کردند اکنون که می دانند که زمان کارکرد این احزاب فاشیستی و توتالیتر فارسی در آذربایجان جنوبی به سر آمده است، این بار با پوشش نام آذربایجان می خواهند دوباره این کلیت فاشیستی به نام «ملت ایران (فارس)» را حفظ نمایند و زیر پوشش شعارهایی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، برابری شهروندی، فمنیسم و ... برای ایران عزیز؟! کلاهی از این نمد برای خود بدوزند. همان گونه که حرکت ملی آذربایجان از نامش پیداست حرکتی طبقاتی، جنسی، مذهبی و ... نیست. هرچند می تواند آنها را نیز در بر داشته باشد، ولی عمده ترین هدف حرکت ملی آذربایجان در شرایط فعلی معطوف به آزادی آذربایجان جنوبی از سلطه فاشیسم فارس (ایران) است و دیدگاههایی که می کوشند تقسیم بندیهای تصنعی مانند «دموکراسی در حرکت ملی آذربایجان»، «چپ در حرکت ملی»، «فمنیسم در حرکت ملی»، «راست در حرکت ملی آذربایجان» و ... شکل دهند و دشمنان اصلی آذربایجان جنوبی یعنی تروریسم کرد و فاشیسم فارس را در سایه قرار دهند آگاهانه یا ناآگاهانه دیدگاهها و گروهبندیهای انحرافی و بر ضد منافع ملی آذربایجان جنوبی است که در مسیر فرایند دولت-ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی متوجه خواهند گردید که بایستی از بین ایران عزیز؟! و ملت ترک آذربایجان جنوبی یکی را انتخاب نمایند و تلاش آنها برای ایفای نقش میانجی نه از سوی گروههای فاشیست فارس و نه از سوی نیروهای دموکراتیک حرکت ملی آذربایجان جنوبی مورد توجه قرار نخواهد گرفت. زیرا با توجه به دال مرکزی گفتمانهای هویتی ترکی و فارسی در آذربایجان جنوبی و کشور موسوم به ایران (یعنی زبانهای ترکی و فارسی) آشتی میان آن دو حتی در درازمدت غیرممکن می باشد.
طبقه متوسط قدیم و جدید در آذربایجان جنوبی
طبقه متوسط قدیم در آذربایجان جنوبی در صدوپنجاه سال اخیر تحت تأثیر ارتباطات تجاری، اقتصادی و فرهنگی با امپراطوریهای عثمانی و روسیه و سایر شهرهای اروپایی مانند باکو، تفلیس، استانبول، برلین، پاریس، وین و ... دو شقه شد. بخشی از آن با درک تحولات عمیق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جهان از نیمه دوم قرن 19، ضرورت ورود ممالک محروسه قاجار به فرایند مدرنیزاسیون و نوسازی را درک کرده بود، از غلظت باورهای محافظه کارانه افراطی مذهبی شیعه کاست و به عنوان تجار، روشنفکران، روزنامه نگاران و اصناف متوسط الحال در چارچوب فارس گرایی افراطی (ایرانگرایی) و به حاشیه راندن هویت ملی ترکی آذربایجانی خویش به صف نوگرایان اواخر قرن نوزدهم پیوست و طبقه متوسط جدید فارسگرا (ایرانگرا) و ضد ترک را در آذربایجان جنوبی شکل دادند که نمایندگان فرهنگی و سیاسی این طبقه در آن زمان را می توان افرادی مانند عبدالرحیم طالبوف، سیدحسن تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهر و سپس احمد کسروی و ... قرار داد که نقشی مهم در گذار ممالک محروسه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران) بازی کردند و اینکه جنگهای داخلی شهر تبریز در طول سالهای 1908-1911 سرنوشت انقلاب مشروطه فارس (ایران) را رقم زد و نه سایر شهرهای فارس نشین مناطق کویری ایران مانند تهران، اصفهان و مشهد، به این دلیل بود که تبریز در طول قرن نوزدهم به دلیل ارتباطات گسترده تجاری، فرهنگی و اقتصادی با اروپا و ممالک همسایه، بزرگترین و مدرنترین طبقه تجاری و متوسط آن زمان ممالک محروسه قاجار را در بر داشت و در حقیقت نقش اصلی را در گذار از پادشاهی مطلقه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران)بازی کرد. کتاب «تبریز، شهر اولین ها» نیز انعکاس این تحولات در تبریز است.
در دوره 57 ساله حکومت پهلویها نیز که از قضا هر دو شاه آن با حمایت مستقیم انگلیس بر سر کار آمدند، نوسازی تقلیدی آنها از غرب منجر به گسترش دستگاه اداری، نظامی و اقتصادی دولت فارس در آذربایجان جنوبی گردید و در کنار هویت سازی جعلی فارسی برای ملت ترک آذربایجان جنوبی طبقه متوسط فارسگرای ضعیفی در آذربایجان جنوبی شکل گرفت که شبه روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهی در دانشگاههای فارس زبان گروه مرجع و شکل دهنده افکار این طبقه فارسگرا بودند.
طبقه متوسط ستنی در آذربایجان جنوبی نیز به همان اندازه فارسگرا و در عین حال عربگرا بود و با دیده تحقیر به فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی می نگریست. روحانیت گروه مرجع طبقه متوسط سنتی بود که با استفاده از ابزار دین و جمع آوری وجوهات شرعی از توده های مردم ارتباطات گسترده ای را از قرنها پیش ایجاد کرده بود و در انقلاب آنتی مدرن 1357 با به حاشیه بردن طبقه متوسط جدید فارسگرا به قدرت رسید.
در غیاب و در فقدان روشنفکران ملی ترک آذربایجان جنوبی تا سالهای 1990 دو گروه مرجع سنتی و جدید عمده یعنی روحانیون و روشنفکران فارسگرا در آذربایجان جنوبی به افکار عمومی شکل می دادند که هر دو گروه به صورتی افراطی دارای گرایشات قوی ضد ترک و شیفته بدویت فارسی بودند و می باشند.
تا سال 1990 تحولات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در آذربایجان جنوبی عرصه رقابت و مجادلات این دو طبقه اصلی بود که وجه مشخصه هر دوی آنها ضدیت با فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی بود، بدون آنکه لزوما همگی صریحا به آن اعتراف نمایند. ولی مشی نظری و عملی آنها در این مسیر حرکت می کرد. قبل از فروپاشی شوروی و تشکیل دولت-ملت مستقل آذربایجان شمالی در پایان سال 1991، تعداد زیادی از نویسندگان، شعرا و مورخین علاقمند به فرهنگ و هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در حوزه زبان، فرهنگ و تاریخ آذربایجان جنوبی علیرغم شرایط سرکوب حاکم مشغول فعالیت بودند و آثار ادبی، فرهنگی و تاریخی ملی ترکی قابل توجهی را به جامعه آذربایجان جنوبی ارائه نمودند که ذکر نام تمامی این فعالان عزیز در این مقاله امکان پذیر نمی باشد. این فعالیتهای ادبی و تاریخی در دو دهه بعد از 1990، تأثیر بسزایی در رشد بیداری ملی و هویت سازی مدرن ترکی در آذربایجان جنوبی ایفا کرده است. اما به این نکته باید اذعان داشت که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق این افراد، آذربایجان جنوبی و فرهنگ ملی ترکی آن را به عنوان حاشیه ای بر فرهنگ حاکم فارس می دانستند که در زیرمجموعه آن قرار می گیرد و تعداد نویسندگان، شعرا و مورخینی که در آن زمان هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان هویت ملی و متمایز و مستقل از هویت ملی فارس (ایران) بدانند و به دنبال طراحی گفتمان سیاسی خاص آن باشند شاید اغراق نباشد که بگوییم به زحمت از شمار انگشتان یک دست تجاوز می کرد.
تحت تأثیر تجربیات یک قرن اخیر و با بهره گیری از فعالیتهای فرهنگی، ادبی و تاریخی فعالان نسل دوره پهلوی و اوایل دوره جمهوری اسلامی در سالهای اولیه دهه 1990 هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی به عنوان هویتی ملی و سیاسی مستقل از سوی نسل جوان و دانشجویان ترک آذربایجان جنوبی در دانشگاههای آذربایجان جنوبی و شهرهای فارس زبان مطرح گردید (البته یک سال حکومت ملی شهید سید جعفر پیشه وری در 46-1945 استثنا محسوب می شود). این گفتمان که هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان محور فعالیتهای فکری و سیاسی انتخاب نموده بود، با نقد هویت سازی و ملت سازی فاشیستی فارسی در آذربایجان جنوبی ابتدا در قالب کلاسهای زبان و ادبیات ترکی و شبهای شعر ترکی آذربایجانی و سپس نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی و کنگره های عظیم و ملی بابک روز به روز گسترش یافت و در خردادماه 1385 گسترده ترین حرکت اعتراضی ملی را با شعار محوری «هارای، هارای، من تورکم»، در عمر صد ساله نظام فاشیستی فارسی شکل داد و شهدا، زخمی ها و زندانهای طویل المدت به عنوان هزینه مبارزه ملی برای آزادی آذربایجان جنوبی از چنگال فاشیسم فارسی را پرداخت کرده و می کند. جمهوری اسلامی گمان می کرد با ممانعت از برگزاری کنگره های عظیم ملی بابک به موفقیت بزرگی دست یافته است. اما قیام ملی و مدنی خرداد 1385 در دهها شهر آذربایجان جنوبی نشان داد که حرکت ملی آذربایجان با این سرکوبهای سخت افزاری از حرکت نیفتاده است. اما مانند هر نظام توتالیتری، جمهوری اسلامی نیز حاضر به پذیرش هویت ملی ترکی آذربایجانی نیست و تنها هویت ملی مورد قبول او هویت ملی شیعی فارس می باشد و بقیه هویتهای ملی موجود در جغرافیای موسوم به ایران از نظر آن بایستی سرکوب و به حاشیه رانده شده و نابود شوند.
با توجه به اینکه حرکت ملی در مرحله نرم افزاری و روند هویت سازی و ملت سازی مدرن قرار دارد و موتور محرکه اصلی آن نسل جدید فارغ التحصیلان و دانشجویان حال حاضر دانشگاهها می باشند و حرکت ملی جنبشی ملی، فراطبقاتی و سراسری در آذربایجان جنوبی است بنابراین از شبکه انسانی گسترده ای برای ارتباط با توده های ملت در شهرها و روستاها برخوردار است. به همین جهت علیرغم شرایط سرکوب وحشتناک و اختناق تحمیل شده از سوی فاشیسم فارسی بر آذربایجان جنوبی و فقدان هر نوع نشریه و فعالیت حزبی آزاد، جنبش صرفا از طریق شبکه های مجازی و جنبش دانشجویی مستقل ترک آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن در حال بسط گفتمان ملی خویش می باشد که این بسط گفتمان در آذربایجان جنوبی مطمئنا به مذاق فارسگراهای آذربایجان جنوبی هم در طبقه متوسط قدیم و هم در طبقه متوسط جدید خوش نمی آید. زیرا حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت در حال تبدیل شدن به گروه مرجع اصلی بر محوریت هویت ملی ترکی آذربایجانی است که دقیقا در تضاد با هویت ملی جعلی و تحمیل شده فارسی بر آذربایجان جنوبی در بیش از صد سال گذشته است.
جمع بندی و نتیجه گیری
حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت نیازمند شکل دهی به طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی در دو سه دهه آینده است و این فرایندی زمان بر است. زیرا جایگزینی طبقه متوسط قدیم و جدید فارسگرا در آذربایجان جنوبی با طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی احتیاج به فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی و البته زمان کافی دارد. "تورکچولوک" و "فارسچی لیق" در چارچوب دو گفتمان ملی متضاد فارسی و ترکی اهداف و آمال و منافع متفاوت و متضاد خود را تعریف و پیگیری می نمایند و با توجه به پیشینه یک قرن و اندی این دو گفتمان در منطقه امکان ائتلافی بین آن دو متصور نیست و تلاشهای پاره ای اشخاص و گروههای ایده آلیست که در اثر صد سال هویت سازی فاشیستی فارسی دچار دوگانگی هویتی شده اند و خواستار شکل دادن به هویتی ترکی-فارسی هستند، با توجه به مبانی نظری و عملی متضاد این دو گفتمان منتج به نتیجه نخواهد شد. آذربایجان جنوبی در حال شکل دادن به طبقه متوسط جدید بر مبنای هویت ملی ترکی آذربایجانی است و پیشبرد نظری و عملی هر گفتمانی نیازمند طبقه اجتماعی حامل آن است و این طبقه در آذربایجان جنوبی در حال شکل گیری است.
همان گونه که ذکر گردید فرایند ملت سازی ترکی در آذربایجان جنوبی فرایندی زمان بر ولی نتیجه بخش، اثرگذار و ماندگار است. بنابراین نباید اسیر احساسات و هیجانات ناشی از کشته و زخمی شدن چند فاشیست فارس از هر دو سو در خیابانهای تهران بود، بلکه منافع ملی درازمدت آذربایجان جنوبی شامل حق تعیین سرنوشت، حفظ، استمرار و تقویت هویت ملی ترکی، حفظ سرزمینهای تاریخی آذربایجان جنوبی از جاه طلبیهای فاشیسم فارسی و تروریسم کردی از اهم اولویتهای حرکت ملی آذربایجان در شرایط کنونی است.
ملت ترک آذربایجان جنوبی نبایستی در کشاکشها و جدال قدرت در تهران بین گروههای ضد ترک فارس مشارکت نماید، مگر اینکه مسائل مربوط به منافع ملی اولویت دار آذربایجان جنوبی بر اساس حق تعیین سرنوشت ملت ترک آذربایجان جنوبی، به ویژه تعیین مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی در جنوب شرق، جنوب و جنوب غربی آذربایجان جنوبی، بازگرداندن آثار تاریخی به غارت رفته از آذربایجان جنوبی که به موزه های مناطق فارس نشین منتقل شده اند، تعیین وضعیت ترکهای مهاجرت کرده به مناطق فارس زبان و حقوق آنها و ... موضوع مذاکره با گروههای فارس، گیلک و کرد قرار گیرد. در غیر این صورت مباحثی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی؟!، سرنگونی جمهوری اسلامی و ... نمی تواند اولویت مذاکره و چانه زنی قرار گیرد. زیرا مبارزه برای دموکراتیک کردن فضای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی فرایندی طولانی مدت و درونی در چارچوب تحولات درونی ملل ترک، فارس، عرب، بلوچ، کرد و ترکمن در جغرافیای موسوم به ایران است و صرف دگرگونی نظام سیاسی در تهران از نظام منزوی جمهوری اسلامی در صحنه بین المللی به نظامی سکولار و برخوردار از مناسبات قوی با غرب و دیگر قدرتهای بزرگ بین المللی نه تنها حقی برای ملل سرکوب شده در زندان ملتها موسوم به ایران ایجاد نخواهد کرد، بلکه با توجه به شناخته شده بودن رهبران شبه اپوزیسیون فارس در آینده احتمالی و مواضع برتری جویانه، فاشیستی و راسیستی آنان بر علیه ملل تحت سلطه، وضعیت را به مراتب بدتر از حال حاضر خواهد کرد. مگر آنکه همچنان که ذکر گردید مبنای حرکت بر حق تعیین سرنوشت، تعیین مرزها و ... قرار گیرد که فعلا شبه اپوزیسیون فارس حتی حاضر به پذیرش وجود ملتی به غیر از فارس در جغرافیای موسوم به ایران نیست. بنابراین مذاکره و تعامل با آنها نیز منتفی است.
در صد و اندی سال اخیر فارسچی لیق در آذربایجان جنوبی عموما متن بوده و تورکچولوک در حاشیه بوده است. اکنون در حال حاضر تورکچولوک در آذربایجان جنوبی به متن تبدیل شده و فارسچی لیق در حال رفتن به حاشیه می باشد. اما این تحول گفتمانی هویتی نیاز به زمان و حتی نیاز به تحول نسلی دارد. نسلی که از دهه 1990 به بعد در آذربایجان جنوبی به عرصه آمده است به زمان نیاز دارد که جایگزین وکلا، پزشکان، استادان دانشگاه، معلمان، کارفرمایان صنعتی، تجار، نویسندگان، دانشجویان و به طور کلی طبقه متوسط جدید با هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی گردد. به همین جهت زمان و تغییر نسل برای غلبه کامل و نهایی تورکچولوک بر فارسچی لیق (ایرانچی لیق) در آذربایجان جنوبی فاکتوری مهم و اساسی است.
با توجه به اینکه طرفداران جنبش به اصطلاح سبز در شهرهای فارس نشین متمرکز می باشند و روند ملی گرایی ترکی در آذربایجان جنوبی و بقیه مناطق ملی مانند کردی، عربی، ترکمنی و بلوچی در حال رشد بوده و از پیوستن به آن اجتناب کرده اند، به کار بردن عبارت سراسری برای جریانات فارس گرا و نشریات آنها در جغرافیای موسوم به ایران دیگر منطقی نیست و اکنون بهتر است آنان صرفا به عنوان نمایندگان قومیت فارس مورد اشاره قرار گیرند و تا زمانی که آنان از ادعاهای برتری جویانه و قیم مآبانه نسبت به ملل تحت اشغال دولت-ملت فارس موسوم به ایران دست برنداشته اند نامیدن آنها با القابی مانند آزادیخواه، دموکراتیک و غیره خطایی استراتژیک است و برای آنها ایجاد مشروعیت می نماید. بنابراین همچنان کاربرد عباراتی مانند شوونیست، فاشیست، راسیست، استعمارگر و ... در خصوص تمامی گروهها و جریانات فارس اجتناب ناپذیر خواهد بود. مگر آنکه گروهی به طور آشکار و مکتوب حق تعیین سرنوشت و مرزهای تاریخی ملت ترک آذربایجان جنوبی را به رسمیت بشناسد.