پایداری نظام‌های اقتدارگرا در جوامع معاصر، از جمله ایران، یکی از موضوعات مهم در علوم سیاسی و جامعه‌شناسی است. با وجود فشارهای اقتصادی، نارضایتی‌های اجتماعی و تغییرات نسلی، انقلاب یا تحول سیاسی فراگیر در ایران رخ نداده است. این مقاله تلاش می‌کند با تکیه بر نظریه‌های کلاسیک و معاصر درباره‌ی انقلاب‌ها (هانتینگتون، گلدستون، اسکاچپل)، نقش دو عامل اساسی را در این پدیده بررسی کند: ساختار و راهبردهای حکومت از یک‌سو، و ویژگی‌های فرهنگی، روانی و سازمانی جامعه از سوی دیگر.

۱. مقدمه

در تاریخ معاصر ایران، تحولات سیاسی متعددی روی داده است؛ از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷. با این حال، در دهه‌های اخیر، علی‌رغم وجود بحران‌های اقتصادی، نابرابری اجتماعی، و محدودیت‌های سیاسی، حرکت سازمان‌یافته و پایدار مردمی که بتوان آن را انقلاب نامید شکل نگرفته است.

پرسش اساسی این است: چه عواملی مانع از شکل‌گیری یک انقلاب مردمی در ایران شده‌اند؟ پاسخ این پرسش را می‌توان در تلفیق قدرت ساختاری حکومت و ویژگی‌های رفتاری و فرهنگی مردم جست‌وجو کرد.

۲. نقش ساختار و کارکرد حکومت در پایداری سیاسی

۲.۱ تمرکز قدرت و کنترل نهادی

یکی از مهم‌ترین عوامل ثبات در نظام‌های اقتدارگرا، تمرکز قدرت در نهادهای محدود و در عین حال منسجم است. حکومت در ایران با استفاده از شبکه‌ای از نهادهای رسمی و غیررسمی – شامل نیروهای نظامی، امنیتی، قضایی، رسانه‌ای و اقتصادی – ساختاری ایجاد کرده که امکان واگرایی درون‌سیستمی را به حداقل می‌رساند. این تمرکز، نوعی «انسجام نهادی» ایجاد کرده است که از درون فروپاشی جلوگیری می‌کند.

۲.۲ کنترل و انحصار اطلاعات

قدرت انحصاری در مدیریت رسانه‌ها و فضای اطلاعاتی یکی دیگر از ابزارهای مهم حکومت‌های غیرلیبرال است. با نظارت گسترده بر رسانه‌های سنتی و دیجیتال، دولت توانسته است جریان اصلی روایت‌ها و تفسیرهای سیاسی را تا حدی هدایت کند. این کنترل موجب می‌شود اعتراضات و بحران‌ها اغلب در مرحله شکل‌گیری و سازمان‌یابی تضعیف شوند.

۲.۳ استفاده از ابزارهای مشروعیت‌ساز

نظام‌های اقتدارگرا برای بقا تنها به سرکوب متکی نیستند؛ بلکه تلاش می‌کنند مشروعیت سیاسی خود را نیز از راه‌های ایدئولوژیک یا کارکردی تقویت کنند. در ایران، مفاهیمی چون استقلال ملی، مقاومت در برابر فشار خارجی، و ارزش‌های دینی به‌عنوان مؤلفه‌های مشروعیت به کار گرفته می‌شوند. این مشروعیت نمادین، حتی اگر از نظر بخشی از جامعه ضعیف باشد، برای حفظ پیوستگی درون‌حکومتی مؤثر است.

۲.۴ سیاست‌های رفاهی و کنترل اقتصادی

دولت ایران از دهه‌ها پیش از یارانه‌های مستقیم، مشاغل دولتی و شبکه‌های اقتصادی شبه‌دولتی برای کنترل اجتماعی بهره برده است. این سیاست‌ها نوعی وابستگی اقتصادی میان مردم و حکومت ایجاد کرده‌اند که به‌صورت غیرمستقیم مانع بسیج اجتماعی گسترده می‌شود. در واقع، بسیاری از شهروندان در صورت ناپایداری حکومت، معیشت خود را نیز در خطر می‌بینند.

۳. نقش جامعه و فرهنگ سیاسی مردم

۳.۱ حافظه تاریخی و تجربه‌ی پرهزینه انقلاب

جامعه ایران تجربه‌ی یک انقلاب بزرگ و جنگ طولانی را در حافظه تاریخی خود دارد. هزینه‌های انسانی، اقتصادی و روانی آن حوادث سبب شده بخش بزرگی از مردم نسبت به ایده‌ی «انقلاب» با احتیاط و تردید نگاه کنند. بنابراین، حتی در زمان نارضایتی شدید، ترجیح عمومی بیشتر بر «اصلاح تدریجی» یا «مهاجرت» است تا انقلاب.

۳.۲ ضعف سازماندهی و نهادهای مدنی

برخلاف انقلاب‌های موفق در کشورهای دیگر، در ایران نهادهای مدنی مستقل، احزاب و اتحادیه‌های قدرتمند اجتماعی به‌سختی شکل گرفته‌اند. نبود این شبکه‌ها موجب می‌شود نارضایتی‌ها بیشتر به صورت پراکنده، کوتاه‌مدت و احساسی بروز یابند و به جنبش‌های ساختاری و ماندگار تبدیل نشوند.

۳.۳ شکاف‌های اجتماعی و نبود همبستگی طبقاتی

یکی از پیش‌شرط‌های هر انقلاب، همبستگی میان گروه‌های مختلف جامعه است. در ایران، تفاوت‌های قومیتی، طبقاتی، مذهبی و نسلی زیاد است و اغلب جنبش‌ها نتوانسته‌اند حول یک خواست واحد متحد شوند. این تنوع، که در شرایط عادی نشانه‌ی غنای فرهنگی است، در زمان بحران مانع انسجام سیاسی می‌شود.

۳.۴ فرهنگ سیاسی محافظه‌کار و خانوادگی

ساختار فرهنگی جامعه ایرانی به‌طور سنتی بر پایه‌ی ارزش‌هایی چون خانواده‌محوری، سازش‌جویی و دوری از تعارض مستقیم شکل گرفته است. این فرهنگ، در برابر ساختارهای سیاسی اقتدارگرا، واکنش تدریجی و محتاطانه دارد، نه قهرآمیز و انقلابی. حتی در اعتراضات گسترده، بسیاری از افراد تمایلی به عبور کامل از نظم موجود ندارند.

۴. تحلیل نظری

بر اساس دیدگاه تد اسکاچپل (Theda Skocpol)، انقلاب‌ها زمانی رخ می‌دهند که سه شرط هم‌زمان وجود داشته باشد:

۱. بحران دولت مرکزی،

۲.ناتوانی در کنترل نخبگان،

۳. بسیج توده‌ای سازمان‌یافته.

در ایران، هر سه عامل به‌طور کامل هم‌زمان نشده‌اند. حکومت هنوز از انسجام نسبی نهادی برخوردار است، نخبگان کاملاً از هم نپاشیده‌اند، و جامعه نیز فاقد سازماندهی توده‌ای پایدار است.

از دیدگاه ساموئل هانتینگتون نیز، انقلاب محصول شکاف بین نوسازی اجتماعی و توسعه سیاسی است. در ایران این شکاف وجود دارد، اما به‌جای انفجار سیاسی، بیشتر به شکل مهاجرت نخبگان، انزوای اجتماعی و اعتراضات مقطعی بروز کرده است؛ نوعی «انحراف انرژی اجتماعی» از سیاست به سوی فردگرایی.

۵. نتیجه‌گیری

پایداری سیاسی در ایران را نمی‌توان صرفاً به سرکوب یا بی‌عملی مردم نسبت داد. این پایداری نتیجه‌ی ترکیب پیچیده‌ای از ساختار قدرت متمرکز، کنترل اطلاعات، سیاست‌های اقتصادی، و ویژگی‌های فرهنگی جامعه است. مردم ایران، در بسیاری از دوره‌ها، نارضایتی خود را ابراز کرده‌اند، اما این نارضایتی به دلیل نبود رهبری سیاسی، سازمان مدنی قوی، و چشم‌انداز روشنِ پس از تغییر، به انقلاب اجتماعی تبدیل نشده است.

در نهایت، می‌توان گفت ثبات فعلی ایران نه صرفاً نشانه‌ی رضایت، بلکه بیانگر نوعی تعادل ناپایدار میان حکومت و جامعه است؛ تعادلی که ممکن است با تحولات اقتصادی، ارتباطات جهانی، و تغییرات نسلی در آینده نزدیک دستخوش تغییر شود.