- در حدود یکسال مانده به سلطنت رضا، احمدشاه در پاریس سکنی گزیده بود. در ایام عزاداری، در تهران شایع گردید که وهابیهای حجاز به مرقد حضرت محمد (ص) حمله و آنجا را ویران کردهاند...
...دسته [عزاداری] قزاقها هم مثل سایر دستهجات راه افتاده و خود را به میدان توپخانه رسانده بود. مردمِ خشمگین مشتهای خود را رو به هوا تکان داده و مرتب فریاد میزدند: یا محمدا، یا محمدا!
در این اثنا عدهای از مردم متوجه حضور رضا که در آن موقع فرمانده قزاقخانه بود میشوند و او را روی دست بلند میکنند... و تصورشان این بود که قزاقها میتوانند بروند حجاز، از متجاوزین به حریم مرقد مبارک حضرت رسول (ص) انتقام گرفته و آنها را گوشمالی بدهند...
یک نفر از سفارت انگلستان از این مراسم فیلمبرداری میکند و این فیلم را میبرند به پاریس و جلو احمدشاه نمایش میدهند... البته چون فیلم صامت بوده چیزی از محتوای کلام مردم دستگیر احمدشاه نمیشود. از افرادی که فیلم را برایش برده بودند میپرسد: «این مردم چه میگویند؟» جواب میدهند: مردم علیه احمدشاه شعار داده و میگویند: «ما شاه را نمیخواهیم!»
بعد در همان فیلم میبیند مردم رضا را روی دست بلند کردهاند. مجدداً میپرسد: «راجع به این بابا، چه میگویند؟» پاسخ میدهند: «مردم میگویند: ما رضاخان را میخواهیم!»
- قبل از کودتا یک شب رضا در حضور من به پدرم گفت: «آقاجان! سیدضیاءالدین مدیر روزنامه رعد به من پیشنهاد کودتا کرده و میگوید وجود آدم محکم و استواری مانند شما در صدر یک حرکت ضربتی، ایران را از دست خانواده ضدّ ایرانی قاجار نجات خواهد داد...»
پدرم که آدم دنیا دیدهای بود به رضا گفت: «سیدضیاء اگر حرفی میزند، حرف خودش نیست و حرف انگلیسیهاست!»...
سیدضیاء زبان انگلیسی میدانست و متّصل به انگلستان مسافرت میکرد یا به دهلی میرفت و روابط خیلی صمیمی با نایبالسلطنه هندوستان و وزیر مختار انگلیس در ایران داشت. با ژنرال آیرونساید انگلیسی مثل برادر بود و چندبار ژنرال آیرونساید را به خانه ما در چهارراه حسنآباد آورد...
سیدضیاء شبها میآمد و رضا را آموزش میداد و میگفت: اوضاع مملکت چنین و چنان است و این پسره عیّاش مملکت را گرو میگذارد و پول میگیرد تا در فرنگ به تفریح و چه و چه بپردازد...
سیدضیاء در بین مردم به نوکری انگلیس شهرت داشت ... و هرجا میگفت: او رضا را شاه کرده است!
- [احمدشاه] به آدمهایش گفته بود: من ترجیح میدهم شاه نباشم و در فرنگ بمانم تا بیایم تهران و در آن محیط کثیف با خیابانهای خاکی و در و دیوار گِلی شاه باشم و مجبور باشم توی صورتهای کثیف و نشُسته ایرانیها نگاه کنم!
- یک روز رضا آمد و خبر داد که ژنرال دیکسن انگلیسی با همه افسران طراز اول صحبت کرده و او را برای فرماندهی قشون پسندیده و انتخاب کرده است!...
بعد سیدضیاء ترتیباتی برای ملاقات رضا با امرای انگلیسی مثل آیرونساید و دیکسن و الباقی داد (رضا زیاد در مورد ملاقاتهای خودش با انگلیسیها به من معلومات نمیداد)...
روز بعد از ورود قوای تحت امر رضا به تهران، سلطان احمدشاه حکم رسمی داد و رضا را به فرماندهی سپاه منصوب کرد و از آن تاریخ رضا شد سردار سپه. رضا بعد از آن، امر به بگیر و ببند داد و بالغ بر پانصد نفر از متموّلین و شازدهها و رئیس الوزراها و وزرای اسبق و صاحب منصبهای عمده را دستگیر و به مبحس انداخت!
- سه سال بعد از این ماجرا، احمدشاه مجدداً فیلش یاد هندوستان کرد... انتشار عکسهای سلطان احمدشاه با زنان نیمه لخت فرانسوی باعث شد موجب مخالفت علما و مردم با احمدشاه بلند شود... از همین ایام، سیل تلگرام از اقصی نقاط مملکت به طرف تهران سرازیر شد و فرماندهان قشون و استانداران ولایات و کسبه و اقشار مردم از هر صنف و گروه و دسته، بلا استثنا از رضا میخواستند سلطان احمدشاه را مرخص و خود ریاست مملکت را بر عهده بگیرد!...
وکلای مجلس و سیاسیون و رجال عمده تهران، رضا را راحت نگذاشتند و دنبال او آمدند و به هر طریق که بود او را تشویق و ترغیب کردند به تهران برگردد و خودش را شاه جدید اعلام کند!
- [احمدشاه] به یکی دو نفر از نزدیکانش که مسئولیت او را به عنوان شاه مملکت گوشزد کرده بودند، گفته بود: «کلم فروشی در پاریس به پادشاهی در ایران شرف دارد!» مجلس شورای ملی که وضع را این طور دید، ماده واحدهای را از تصویب گذراند و با تغییر سلطنت قاجار، آن را به رضا تفویض کرد.
- اولین دولتی که رژیم جدید ایران را به رسمیت شناخت، انگلستان بود و دوم دولت روسیه.
منبع: کتاب خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵، صفحات ۶۵، ۶۶، ۶۷، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۱۴، ۱۱۵، ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۵، ۱۳۶ و ۱۴۰
خاطراتی از «رضاشاه» به روایت همسرش ملکه «تاجالملوک آیریملو»
- رضا در نوجوانی خیلی زحمت کشیده بود. آن طوری که خودش تعریف میکرد، مدّتها شاگرد مسگری بوده و کارش دمیدن (با دهان) در دمِ آتشخانه مسگری بوده است. بعدها چند شغل دیگر را هم تجربه میکند که آخر سر جزوِ ابواب جمعی اصطبلخانه سفارت انگلستان میشود و در آنجا اسبها را تیمار میکرده است. (ص ۲۶)
- رضا چون خودش نظامی بود، هیچ شغلی را در دنیا به غیر از نظامیگری به رسمیّت نمیشناخت و اصلاً صاحبان مشاغل دیگر را داخل آدم به حساب نمیآورد! (ص ۳۰)
- یک بار ملکه نازلی [مادر فوزیه] به من گفت که مصر یک مملکت متمدّن و از زمره کشورهای مهم دنیاست، در حالیکه نام ایران برای جهانیان ناشناس است!... [فوزیه] گوشه و کنایه میزد که خانواده پهلوی اصالت ندارد و رضا حکومت را از خانواده قاجار غصب کرده است! (ص ۴۰)
- [تحت تأثیر افرادی مانند فروغی] در بین ما دیگر همه مطالب مربوط میشد به حمله اعراب به ایران و (مثلاً) جنایتهایی که آنها در حق ملت ایران کرده بودند! این حرفها باعث میشد که بچههای من از دین و مذهب و عربها متنفر شوند و من خیلی آشکار و واضح نتایج این بدبینی را در آنها میدیدم. (ص ۸۱)
- رضا در حضور فوزیه که تازه به عقد و ازدواج محمدرضا درآمده بود و در حضور مادران و خواهران فوزیه، در مورد سرنوشت مشترک ایران و مصر و هجوم عربها به این دو کشور صحبت کرد و مادر فوزیه برآشفته شد و به رضا گفت: از این حرفها نزند و از خدا بترسد...
مادر فوزیه گفت: رضا باید از خدا طلب آمرزش کند و استغفار کند، چون اعراب در صدر اسلام جیش خدا و رسول الله بوده و مبشّر دین خدا بودهاند. رضا که انتظار این حرف را نداشت، عصبانی شد و از سر میز بلند شد و بیرون رفت. (ص ۸۲)
- رضا در آن روز خیلی به مصدقالسلطنه که تازه از اروپا آمده بود، احترام کرد و از جمله از او پرسید: «آیا در سوئیس و فرانسه هم مردم چلو کباب میخورند!» (ص ۸۲)
- رضا از طایفه قاجار به شدّت متنفر بود و همه آنها را خائن به مملکت میدانست.
- من گاهی اوقات با رضا دعوا میکردم که این ساختمانهای نفیس را خراب نکند. رضا میگفت: هرچه که مردم را به یاد دودمان قاجاریه بیندازد، باید خراب شود تا جلو چشم مردم نباشد! (ص ۱۴۹-۱۴۸)
- رضا «یزد» را به این خاطر دوست داشت که ریشه مردم آن زرتشتی بود... و میگفت زرتشت قبل از همه ادیان دیگر مردم را به یکتاپرستی دعوت کرده و او افتخار ایرانیان است. (ص ۲۷۶)
- رضا مطابق عادت مألوف، صبحها که از خواب بلند میشد، به اندازه یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد و ایضاً شبها هم! (ص ۲۸۴)
- من در تهران که بودم به طور مرتب هر روز یک مقدار تریاک استعمال میکردم و یک گیلاس هم کنیاک با غذای روزانه میخوردم... من این عادت را از رضا گرفتم. در بین بچههای رضا، غلامرضا و حمیدرضا تریاکی حرفهای شدند! (ص ۳۱۲)
- رضا میگفت انسان زاییده و محصول شهوت است. بنابراین شهوات همیشه براو غالب هستند! (ص ۳۵۸)
- همیشه به من میگفت تاجی جان! این مملکت همه چیز دارد امّا آدم ندارد!
منبع: کتاب خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵
«رضاشاه» از زبان همسرش ملکه «تاجالملوک آیریملو»
- رضا در اوایل، آدم با دین و ایمانی بود، امّا کمکم تحت تأثیر چند نفر از درباریها ذهنش کمی عوض و از تعصّب مذهبیاش کم شد. (ص ۶۳)
- محمدعلی فروغی خیلی باسواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار میگرفت، ساعتها مینشست و برای رضا از تاریخ گذشته ایران تعریف میکرد و حتّی او را تعلیم خط میداد و سواد میآموخت. (ص ۷۴)
- فروغی علت همه بدبختی ایرانیان را اعراب پیرامون ایران میدانست ... و میگفت مادر همه ادیان الهی و وحدانی آیین زرتشت است و بقیه ادیان به ترتیب از روی آیین باستانی ایرانیان تقلید شدهاند. رضا از این حرفها خوشش میآمد. و فروغی مرتباً از مجد و عظمت گذشته ایران صحبت میکرد. کار به جایی رسیده بود که رضا میگفت شبها خواب کوروش هخامنشی و داریوش را میبیند!... همین روایتهای تاریخی فروغی به کلی ضمیر رضا را عوض کرد. (ص ۷۵)
- در روزهای عزاداری لب به کنیاک، که مشروب مورد علاقهاش بود نمیزد. حتی قبل از رسیدن به پادشاهی دنبال دسته سینهزن راه میافتاد و یکی دو بار هم در جوانی قمه زده بود. اما کمکم حرفهای فروغی در او اثر کرد و کار به جایی رسید که به کلی منکر بهشت و جهنم شد. (ص ۷۵ و ۷۹)
- [هیراد] داستانهای شگرف میگفت و رضا را آموزش بیدینی میداد!... [هیراد] میگفت: آلمانیها اصلاً ایرانی و نژاد آنها از اهالی کرمان است و به همین خاطر به آنها میگویند جرمنی! که معرّب کرمانی خودمان است! (ص ۸۰ و ۸۱)
- افرادی مثل ادیبالممالک (فراهانی) و عبدالله مستوفی و احمد کسروی و امثالهم پیش رضا میآمدند و از تاریخ گذشته ایران داستانهای شگرف میگفتند. (ص ۲۰۲)
- فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود و از ملکه انگلستان مدال و عنوان داشت...
...[فروغی] به انتظام میگوید، همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف میزدم، کار اعلیحضرت شاه تمام شد، باید برود! (ص ۲۵۴)
- [انگلیسیها] دیگر نمیتوانستند با رضا کار کنند؛ چون رضا معروف به حمایت از آلمان بود. اما اگر رضا از کشور خارج میشد و سایهاش بر سر شاه جوان (محمدرضا) سنگینی نمیکرد، آنها بهتر میتوانستند با محمدرضا کار کنند. (ص ۲۶۳)
-رضا «یزد» را به این خاطر دوست داشت که ریشه مردم آن زرتشتی بود... و میگفت زرتشت قبل از همه ادیان دیگر مردم را به یکتاپرستی دعوت کرده و او افتخار ایرانیان است. (ص ۲۷۶)
- باید عرض کنم مردم، نه تنها از استعفای رضا و رفتن او از مملکت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقین برای مجبور کردن رضا به استعفا عکسالعمل نشان ندادند، بلکه در کمال چشم سفیدی، ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم کردند و روزنامهها که تا سوم شهریور (۱۳۲۰) دعاگوی رضا بودند، شروع به هتّاکی و فحّاشی نمودند. (ص ۲۸۱)
منبع: کتاب خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵
از خاطرات تاجالملوک همسر رضاشاه:
پدرم همراه قزّاقها و انگلیسیها رفت و چند ماهی در جبهههای متفرقه جنگید... او در مراجعت اطلاع داد که یک سرباز در جبهه جان او را از مرگ حتمی نجات داده است. این سرباز فداکار کسی نبود الّا «رضاشاه» همسر آینده بنده.
... رضا اگرچه در ایران متولّد شده بود، امّا او هم از یک خانواده مهاجر بادکوبهای بود و چون زبان ترکی را خوب میدانست و آدم شوخ و بامزهای بود، خودش را در دل پدرم حسابی جاکرده بود!
... من و رضا اصلاً آذربایجانی بودیم. البته من در باکو متولد شده بودم. امّا رضا در ایران به دنیا آمده بود. رضا با آنکه فاقد پدر بود و مادرش هم از اهالی سوادکوه بود، زبان آذری را خوب صحبت میکرد.
فروغی با توجه به علاقه رضا به آذربایجان، مدام توی گوش رضا میکرد که: آذربایجانیها اصیلترین قوم ایرانی هستند و زرتشت هم آذری بوده و دین زرتشت از آذربایجان برخاسته است.
... بیشتر اشعار من به زبان ترکیست. موقعی که شهریار در تهران ساکن بود، او را چند بار دعوت کردم. آمد به کاخ و شعرهای مرا شنید و راهنماییهایی کرد و حرفهایی زد که باعث تشویق من شد.
... محمدرضا اجازه نمیداد دیوان اشعار من چاپ شود و میگفت مردم نظرشان در مورد من عوض میشود! خوبیت ندارد ملکه مادر شعر بگوید و از این قبیل حرفها.
... من شخصاً اشعار به زبان آذری را به تمام اشعار دنیا ترجیح میدهم و معتقد هستم در دنیا هیچ زبانی برای شعر گفتن کاملتر از زبان آذری نیست. موسیقی هم موسیقی آذربایجان را بر تمام موسیقیهای دنیا ترجیح میدهم.
... قوام به من گفت: شما چون با پیشه وری هم زبان و همشهری هستید، با او صحبت کنید... (پیشهوری) خیلی آدم شیرین سخن و باسوادی بود. فوقالعاده به مسائل تاریخی احاطه داشت و موقعی که پیش من بود، اطلاعات جالبی را در اختیار من قرار داد.
... پیشهوری از شوهر مرحومم (رضا) با احترام زیاد نام میبرد و میگفت: رضاشاه خیلی خدمت به این مملکت کرد و بزرگترین کار او این بود که نگذاشت ایران تجزیه و تکّه پاره شود!
منبع:
خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵، صفحات ۱۹، ۲۰، ۸۱، ۱۱۲، ۱۸۸ و ۱۹۱
خاطراتی از تبعید «رضاشاه» توسط انگلیس از زبان همسرش ملکه «تاجالملوک آیریملو»
- در این مسافرت [تبعید] کلارمونت اسکرین از کارکنان کنسولگری انگلیس در کرمان که خیلی روان فارسی صحبت میکرد، همراه ما بود... اسکرین شبها در کابین رضا مینشست و برای او از تاریخ ایران صحبت میکرد.
واقعاً جالب است که یک انگلیسی مثل بچههای جنوب شهر تهران فارسی حرف بزند و بهتر از هر ایرانی تاریخ مملکت ما را بداند.
... اسکرین علاوه بر فارسی به زبانهای اردو که مخصوص هندیها بود و زبان پشتو که مخصوص افاغنه بود و زبان ترکی هم خیلی عالی حرف میزد. با خود من ترکی صحبت میکرد که نگو و نپرس!
... اسکرین گفت: این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلی حضرت رضا شاه در نظر گرفته است. ما انگلیسیها خیلی وفادار هستیم. با آنکه اعلی حضرت رضاشاه نسبت به انگلستان کم لطفی کرده و در میانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند، معهذا انگلستان حاضر نشد اعلی حضرت را مجازات جدّی کند. امیدواریم در آینده اعلی حضرت محمدرضا ولیعهد، جبران مافات کرده و در برابر این گذشت و بزرگواری دولت فخیمه انگلستان، خدمتگزار صادق پادشاه انگلستان باشند.
- فرماندارِ [انگلیسی آفریقای جنوبی] میگفت: در بریتانیای کبیر افراد را برای کار در وزارت خارجه و دوایر دولت از میان نوابغ ملت دستچین میکنند و آموزش میدهند. برخی کارمندان وزارت خارجه و دولت تا ده زبان خارجی را صحبت میکنند و هرکس را برای کار در یک مملکت بیگانه میفرستند، اوّل شرطش این است که به زبان آن مملکت مسلّط باشند.
خودش تعریف میکرد وقتی عدّهای از مأموران انگلیسی به دربار شاه عباس صفوی فرستاده شدند، شاه عباس از اینکه میدید یک عده خارجی فارسی را مثل ایرانیها صحبت میکنند، فوقالعاده تعجب کرد، امّا تعجبش وقتی چند برابر شد که دید این افراد به گیلکی و آذری هم مسلط هستند و لری و کردی هم میدانند!
منبع: کتاب خاطرات تاج الملوک ملکه پهلوی (مادر محمدرضا شاه)، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق، نشر آفرینه، چاپ اول ۱۳۹۵، صفحه ۲۸۱، ۲۸۲ و ۳۰۳
منبع:
@BizimOcak