خوجالى شهر کوچکى بود که با داشتن تنها فرودگاه منطقه قرهباغ کوهستانى بخود مىباليد. اين شهر يکى از هدفهاى اصلى ارمنىها بود که از سال ١٩٨٨ به بعد مرتباً زير آتش توپخانه آنها قرار داشت تا موقعى که صحنه کابوسى باور نکردنى شد. قتل عامى که شبانه در ٢٦-٢٥ فوريه ١٩٩٢ اتفاق افتاد. آنهائيکه روز بعد به محل قتل عام بر گشتند همه جا شواهدى از کشتارى وسيع را مشاهده کردند. اجساد مردان، زنان و کودکانى که اعضاى بدنشان قطعه قطعه شده بود. بعضى از آنها از پشت و بعضى ديگر از ناحيه سر و از فاصله اى بسيار کم مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. بعضىها پوست سرشان کنده شده و برخى ديگر اعضاى بدنشان گم شده بود.المان محمد اوف بخشدار خوجالى و مسئول دستههاى مسلح مدافع منطقه، زمانى که قتل عام اتفاق افتاد در خوجالى بود و کمک نمود تا آنهائيکه زنده مانده بودند، بتوانند به " اغدام" شهر کوچک آذربايجان در ١٥ مايلى خوجالى فرار نمايند. محمداوف وحشت آن روزهاى غير قابل تصور را بازگو ميکند. حمله به خوجالى فوق العاده و دقيق سازماندهى شده بود. حدود ساعت 7.30 عصر روز ٢٥ فوريه از پست ديدهبانى "نوراقيل" اطلاع رسيد که آنها واحد هاى پيادهاى را ديدهاند که به سمت دهکده آنها پيش ميروند، بلافاصله پستهاى ديدهبانى ديگر را بازرسی کردم تا ببينم چه اتفاقى دارد مي افتد. در عرض ١٥ دقيقه گزارش هائى از ساير ديدهبانى ها دريافت کردم، آنها نيز تائيد کردند که نيروهاى پياده ارمنى از جهتهاى مختلف بسوى خوجالى در حرکتاند. زنگهاى خطر را به صدا در آورده و به مرکز رفتم تا نيروهايمان را جمع آورى کرده و آماده دفاع شويم. ٣ ساعت طول کشيد تا آنها توانستند خوجالى را محاصره نمايند، (10.30 تا 7.30 ) اين يک عمليات نظامى دقيقاً برنامه ريزى شده بود. البته اگر کمک و پشتيبانى روسها نبود ارمنى ها قادر باينکار نبودند. تيپ موتوريزه ٣٦٦ نيروهاى وزارت کشور روسيه مستقر در "استپاناکرت" ( مرکز قره باغ که بعد از استقلال آذربايجان با نام اصلى قبل از دوران شوروى " خان کندى" ناميده ميشود) در آن موقع به ارمنى ها کمک هاى لازم براى عملى کردن اين حمله را نموده بود. آن به اصطلاح تيپ روسی بيطرف همچنين ارمنى ها را با انواع سلاحها مجهز کرده بود. ما هيچگونه تجهيزات نظامى سنگين نداشتيم، بزرگترين سلاح ما يک مسلسل بود. ما بمدت ٣ ساعت تلاش کرديم "اقدم"، "شوشا" و ساير آباديهاى قره باغ را از اين حمله آگاه نمائيم. تقاضاى کمک کرديم ولى کمکى نرسيد. در ساعت ١١ آنها آتش گشودند. تمام تانک ها و توپهاى آنها همزمان آغاز به شليک کردند. گلولههاى توپ مثل باران روى سرمان ميريخت. تمام خانههاى تازه ساخت چوبى فنلاندى و چک در آتش سوختند. مردم زنده زنده در آتش ميسوختند. همه شوکه شده بودند. بخاطر مياورم که چگونه زنان و مردان مسّن و بچهها گريه ميکردند و فرياد ميکشيدند و وحشتزده باين سو و آنسو ميدويدند. صدا و فرياد آنها هنوز در گوشم طنين انداز است. فکر نميکنم هرگز بتوانم آن صحنه ها را فراموش کنم. گريز از مرگ ما تلاش کرديم تا در مقابل حمله ارمنى ها از خود دفاع نمائيم، ولى نيروى ما در مقايسه با آنها بسيار ناچيز بود. غير ممکن بود که بتوانيم در مقابل ستونهاى تانک و توپ و نفربرهاى زرهى آنها از خود دفاع نمائيم. شهر بکلى ويران شد. زخمى هاى زيادى بر روى زمين افتاده بودند. تا ساعت ٣ صبح ميدانستيم که اگر ارمنى ها وارد خوجالى شوند کسى زنده نخواهد ماند. راه ديگرى نبود و باید فرار می کردیم. از سه طرف محاصره شده بوديم، تنها راه گريز از طريق جنگل بود ولى جاده منتهى به جنگل نيز تحت کنترل ارمني ها بود. به مردم کمک کرديم تا از رودخانه کم عمق سر راه عبور نمايند. "اليف حاجى يف" رئيس فرودگاه خوجالى و من آخرين نفرى بوديم که از رودخانه گذشتيم. مردم آنطرف رودخانه منتظر ما بودند، وقتى به آنها رسيديم تصميم گرفتيم که راهنماى آنها باشيم. آن سال زمستان بسيار سختى بود و جنگل پوشيده از برف. خيلى ها پا برهنه بودند و بدون کمترين لباس گرم، زيرا فرصتى برايشان باقى نمانده بود تا چيزى با خود بردارند. تصور کنيد- آنها مجبور بودند از رودخانه اى سرد و يخزده گذشته و از جنگلى پر برف عبور نمايند- خيلى ها از سرما تلف شدند و ديگران دچار سرما خوردگى شديد شدند. در جنگل سعى کرديم با آبادى نزديک؛ " اغدام" تماس بگيريم، مى خواستيم وضعيت خود را به اطلاع آنها رسانده و تقاضاى کمک نماييم و بخواهيم حملهاى را بسمت "عسگران" سازماندهى نمايند. اميدوار بوديم که نيروهاى ارمنى براى مقابله با آن حمله بدان سو متوجه خواهند شد، لذا براى عبور از جاده امکانى براى ما دست خواهد داد، ولى نتوانستيم هيچ کمکى دريافت نمائيم. حادثه ايکه براى "تلمان اوروج اوف" رخ داد هرگز فراموشم نميشود. وقتى همسرم از جنگل ميگريخت صداى گريه کودکى را ميشنود، ابتدا نمى تواند سمت صدا را تشخيص دهد، ولى بعد کودک شير خواره را از زير بدن مرده "اوروج اوف" پيدا ميکند. او از ناحيه سينه گلوله خورده و از پشت بزمين افتاده بود، همسرم جسد را برگردانده و از زير جسد کودک را پيدا کرده بود. وقتى آنها فرار ميکردند تلمان کودک ٣ ماهه خود را پشت خود بسته بود، کودک بيچاره زير پدرش گير کرده بود. امروز همان کودک با مادر بزرگش زندگى ميکند. حدود ٣-٢ کيلومتر دورتر از "اقدم" نزديک "نخجوانيک" به انتهاى جنگل رسيده و خود را در محلى بسيار باز ديديم. آنچه که ما قادر به تشخيص آن نشديم دامى بود که ارمنى ها براى ما پهن کرده بودند. ارمنى ها در آنجا در درون گودالها منتظر ما بودند. آنها ميدانستند که هر کسى زنده مانده باشد، براى نجات خود مجبور خواهد شد که از آن ناحيه عبور نمايد. آن موقع نزديک صبح بود و هوا داشت کم کم روشن ميشد. در آنچنان شرايطى ديگر فرصتى نبود تا فکر کنى چه بايد کرد. من با چند نفر ديگر سعى کرديم با شليک سلاحهايمان پوششى براى ديگران ايجاد نمائيم. به گروهاى کوچکى تقسيم شده و موضع گرفتيم و به همه گفتيم، هر کى ميتواند با سرعت به سمت ديگر بدود. زره پوشهاى ارمنى نزديک تر و نزديک تر شده و سپس آتش گشودند. بسيارى از ما در آن دام جان خود را از دست دادند و فقط تنى چند توانستند از مهلکه نجات پيدا کنند. در گروه ما ١٠ نفر بودند ٥ نفر آنها زخمى شدند، ما در گروهمان ٤ تا اسلحه داشتيم و ميدانستيم که قادر به شکستن محاصره نخواهيم شد. تا آن موقع نجات يافتگان از خط جبهه رد شده و ما را با نيروهاى نظامى ارمنى پشت سر گذاشته بودند . اگر حرکت ميکرديم ميبايستى با آنها مقابله ميکرديم، تصميم گرفتيم خود را در جنگل پنهان نمائيم. ٢٤ ساعت در آنجا مانديم، صبح روز بعد يعنى ٢٧ فوريه تصميم گرفتيم تا راه خود را بسوى اغدام ادامه دهيم، صبح زود را انتخاب کرديم تا شايد بتوانيم بدون اينکه آنها را متوجه خود نمائيم از آنجا دور شويم زيرا ميدانستيم که ارمنى ها بعد از جنگى طولانى ميبايست در حال استراحت باشند. کار آسانى نبود و ما همگى گرسنه و خسته بوديم بعلاوه شرايط هوا هم بر عليه ما بود، برف و سرما و مه عبور ما را دشوارتر مي کرد. منطقه را خوب نمى شناختيم و مه غليظ سبب ميشد تا نتوانيم راهمان را پيدا نمائيم. حدود ٤-٣ ساعت طول کشيد تا از آنجا خارج شديم، بعضى مواقع راه را گم کرده و دور خود ميگشتيم و بهمان نقطه اول ميرسيديم، بالاخره رودخانه "قارقار" را گذشته و حدود ساعت ٩ صبح به "اقدم" رسيديم. يکراست بمرکز نظامى اقدم رفتم ولى کسى در آنجا نبود، به باکو تلفن کردم و تقاضاى گفتگوى مستقيم با پرزيدنت را نمودم، گفتند اينجا نيست، تقاضاى گفتگو با نخست وزير و رئيس شوراى عالى را کردم، ولى هر بار تقاضاى من رد شد. سپس به "راحيم قاضى اوف" وزير دفاع تلفن کردم که در آن موقع در "شوشا" بود، باو در باره قتل عام گفتم و گفتم که خيلى ها زخمى و اسير شدهاند و از وى خواستم آنچه را که اتفاق افتاده به اطلاع مردم برساند. خبر رسانى نادرست روز بعد وقتى روزنامه "سحر" را خواندم و نام خود را در ميان ليست کشته شدگانى مانند "توفيق حسين اوف" فرمانده گردان خوجالى، "اليف حاجى يف" رئيس فرودگاه خوجالى، "المان محمداوف" رئيس شوراى خوجالى ديدم داشتم شاخ در مياوردم. باز وقتى گزارش يکى از روزنامه هاى دولتى و تلويزيون آذربايجان ( AzTv ) که: "ارمنى ها به خوجالى حمله کرده ولى در مقابل نيروهاى ما سريعاً عقب نشستهاند" را خواندم شوکه شدم. آنها اعلام ميکردند که در اين درگيرى فقط عده اى از مردان خوجالى کشته شده اند و چيزى از قتل عام فجيع مردان و زنان و کودکان نمى گفتند! جمعيت خوجالى ٧ هزار نفر بود ولى وقتى عمليات نظامى در سال ١٩٨٨ آغاز گرديد و ارمنى ها شروع به بمباران منطقه کردند خيلى ها از شهر رفتند. تا فوريه ١٩٩٢ جمعيت خوجالى ٣ هزار نفر بود. از اين ٣ هزار نفر تقريباً ١١٠٠ نفر بخاطر نجات جان خود از شهر گريختند، ١٢٠٠ نفر ديگر يا زندانى شدند و يا گروگان گرفته شدند، البته بيشتر آنها بعد از چند روز يا آزاد شدند و يا با اسراى ارمنى مبادله شدند. "الله وردى باقيروف" رهبر جبهه خلق در "اغدام" کمک نمود تا ما بتوانيم زندانيان را آزاد نمائيم. زندانيان در شرايط بسيار بدى در زندانها و يا زير زمينها بسر ميبردند. بسيارى از آنها بعد از آزادى از زندان يا فلج شدند و يا مبتلا بيک نوع بيمارى شدند. عمه و عموى من هر دو زندانى شده بودند ولى بعداً مبادله شده و آزاد گرديدند، ولى بيچاره زن عمويم بيش از ٣ روز نتوانست زنده بماند، ارمنيها در زندان به آنها آمپول مخصوصى تزريق کرده بودند. آخرين باريکه زندانيان آزاد شدند ژوئن ١٩٩٢ بود، ولى ١٥٠ تن از مردان خوجالى هنوز هم مفقودالاثر اند! ما حتى اکنون هم نميدانيم که آيا آنها زنده اند يا مرده. ما به همه سازمانهاى ذيربط بين المللى در اين رابطه مراجعه نموده ايم. ديدار دوباره از صحنه قتل عام "چنگيز مصطفى يف" خبرنگار تلويزيون بعد از حادثه، بهمراه دو هلى کوپتر نظامى به صحنه قتل عام ميروند و چنگيز ميتواند تمام صحنه را فيلم بردارى نمايد. آنها از هوا منطقه اى در حدود ١ کيلومتر را ديده بودند که پوشيده از جسد بود ولى خلبانها ترسيده بودند پائين بيايند زيرا منطقه هنوز زير کنترل ارمنى ها بود. ارمنى ها به آنها شليک ميکنند ولى پليسهاى همراه آنان که بمنظور جمع آورى اجساد و تحويل آنها به بستگانشان آمده بودند فقط ميتوانند ٤ جسد را بردارند. (1) دومين فيلم بردارى چنگيز که چند روز بعد انجام ميشود با اولى فرق داشت. نشانههاى قساوت و بيرحمى روشنتر و آشکارتر بود. ارمنى ها بعد از روز اول قتل عام دوباره به منطقه برگشته و قتل عام وحشيانه ديگرى را ترتيب داده بودند. اگر کسى نيمه جانى داشته تمام کُش کرده بودند. نمونههاى زيادى از بى حرمتى به اجساد ديده ميشد. پوست سر عدهاى کنده شده و چشمان عده ديگرى را در آورده بودند. (2) مطابق نتايج آزمايشات پزشگى، ٥٦ نفر از قربانيان بطور بسيار فجيع و غير عادى بقتل رسيده بودند. در ميان آنان زنان، کودکان و افراد مسن بودهاند. اجساد بعضى نشان ميداد به هنگاميکه قربانيان زنده بودهاند پوست سرشان کنده شده بود. ارمنى ها اعضاى مختلف بدن: سرها، دستها، پاها و گوشهاى قربانيان را بريده بودند و بعضى ها را زنده زنده سوزانده بودند. اميروف ها- "توکل اميروف" و همسرش "خزان گل اميروف"، بهمديگر طناب پيچ شده و در مقابل چشمان ٣ فرزندشان زنده زنده سوزانده شده بودند. مادران را وادار کرده بودند تا بريده شدن سر فرزندانشان و يا کشته شدن آنها زير قنداق تفنگ را نظاره کنند. اينها جناياتى تمام عيار و فراموش نشدنى بودند.بسيار دشوار است که نتايج اين قتل عام را تصوير نمود، ولى ما ميدانيم که حداقل ٦١٣ نفر در اين قتل عام از ميان رفتند. ٢٥ کودک هر دو والدين خود را از دست دادند. حدود ٣٠٠ کودک يکى از والدين خود را از دست دادند و ٨ خانواده بکلى نابود شدند. از قربانيان ١٠٦ نفر زن ٥٩ نفر کودک و٧٠ نفر افراد مسن و بقيه مرد بودند. با قتل عام خوجالى ارمنىها نقشه خود براى اشغال قرهباغ را آغاز کردند. چنانکه آنها بسوى "شوشا"، "لاچين" و ساير شهرهاى داخل قرهباغ و سپس بآنطرف مناطق " اغدام"، "فضولى" و شهرها و دهات ديگر سرازير شدند. آذربايجانى ها براى اينکه به همان سرنوشت دچار نشوند از اين مناطق گريختند. صدها هزار نفر هنوز هم نتوانسته اند به خانه و کاشانه خود باز گردند. توضيحات : 1- فيلم بردارى چنگيز از صحنه هاى قتل عام نظامیان ارمنی، اين قتل عام را نزد مراجع رسيدگى بين المللى به اين جنايات را مستند نموده و تمام ترفندهاى انکار ارمنستان را نقش بر آب کرد. چنگيز ابتدا خبرنگار راديو تلويزيون آذربايجان ( AzTv ) و سپس خبرنگار تلويزيون امريکائى ABC در آذربايجان بود. او بالاخره در جبهه "نخجوانيک" به هنگام انجام وظيفه و خدمت به مردم آذربايجان در اثر انفجار گلوله توپ کشته شد. 2- "رضا دقتی" خبرنگار عکاس معروف آذربایجانی ( تبریزی ) که برای پوشش دادن حوادث قره باغ از طرف آژانس فتوژورنالیسم بین المللی در فرانسه در قره باغ حضور داشت، جنایات تکان دهنده نظامیان ارمنی را در "خوجالی" چنین ترسیم می کند: "بسیاری از کشته شده های آذری در جنگ قره باغ در آوریل 92 وقتی پیدا می شدند، جسد هایشان چشم نداشت و چشم های آنها را از حدقه در آورده بودند. بعدا متوجه شدم که رزمنده های ارمنی در جیب هایشان قاشق چایخوری داشتند و وقتی پرسیدم این قاشق ها برای چیست می گفتند با این ها چشم در می آوریم".
ياد واره قتلعام "خوجالى"- إلمان محمداوف
ترجمه : على قره جه لو