دستگاههای ایدئولوژی ساز در پروسه تقدس سازی و کریستالیزه کردن جنایتکاران توان این را دارند که آنان را چنان جذاب کنند که حتی دستان خونین سردار سلیمانی را پاکیزه جلوه دهند: به تعبیر کافکا برده شلاق را از دست برده دار می رباید تا با شلاق زدن بر خود، لذت برده دار بودن را بِچشد ...
در حال تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی بودم که برای اولین بار با نام فرهنگستان زبان فارسی مواجه شدم. صدایی دلنشین در میان برنامه های تلویزیون با ضرب آهنگ موزون هر از چند گاهی با لحن جدی می گفت: نگوییم ..... بگوییم....! فارسی را پاس بداریم.
در همان سال معلم کلاسمان هر هفته یک نفر را مسئول قُلَکی می کرد که هر یک از شاگردان کلاس را که تُرکی حرف بزند به صورت تصاعدی از یک تومان تا ده تومان جریمه بکند. معلم مان اول هر هفته از پولهای جمع شده شیرینی و یا میوه می خرید و بین دانش آموزان تقسیم می کرد. این تجربه دهشتناک شاید بعد از بحران اول دبستان، دومین بحران برخورد من با "غیر"ی به نام فارس بود. فارسی که در مقام زبان بر زبانهایی که ما در خانه به آن صحبت می کردیم ارجحیت داشت. اهالی شهرهای دو قومیتی مانند نقده که تشکیل شده ازکُرد و تُرک است زودتر با مفهوم "غیر" آشنا می شوند اما چون در نهایت این "دو" غیر توان تحمیل خود به همدیگر را ندارند شاید کمتر بتوانند به روان گویشورانش بحرانی روانی را تحمیل کنند. وقتی که کمی بزرگتر شدم در کلاس زبان انگلیسی معلم مربوطه که انسانی آگاه بود وقتی یک روز با کلمات (cripple یا backward) مواجه شدیم گفت که چندین سال که سعی می کنند به جای این کلمات از واژه( disable) استفاده بکنند. ما که واژه سازی و زدودن زبان فارسی از کلمات بیگانه و خالص سازی زبان توسط تبلیغات روزانه فرهنگستان زبان فارسی در ذهنمان خانه کرده بود حدس زدیم که حتماً انگلیسی زبانها هم می خواهند زبانشان را از کلمات بیگانه خلاص بکنند و به همین خاطر (cripple و backward ) را به ( disable) تبدیل کرده اند اما قضیه از این قرار نبود، قضیه این بود که معنی ( cripple و backward) فلج و یا کودن است که برای اطرافیان مفعول و خود مفعول تحقیر کننده است و می تواند فشار روانی را بر روح آنها تحمیل کند در حالی که (disable) به معنی کسی است که قادر به انجام اموری نیست و بار منفی کمتری را برای توصیف کسی تحمیل می کند. ایشان به نکته جالبی اشاره کرد و گفت که بیشتر واژه سازی برای زبان انگلیسی حول واژه هایی است که نابرابری جنسی را القا می کنند، یا تحقیر کننده و یا اشاعه دهنده خشونت هستند و بر خلاف زبان فارسی کمتر کسی به فکر پیرایشش از واژه های بیشمار لاتین، فرانسه و غیره است. اما چرا ما فقط از دستگاه عریض و طویل عنکبوتی فرهنگستان زبان فارسی فقط سره نویسی، ساخت سالانه چهار هزار واژه جدید برای کلمه های غیرفارسی و در نهایت مخالفت اعضای فرهنگستان زبان فارسی با تدریس زبانهای غیرفارسی در مدارس را شاهد هستیم؟ نقش ایدولوژیک این دستگاه عظیم و تاریک در همکاری و یا سیاستهای جمهوری اسلامی چیست؟ تاکید بیمار گونه برای تحقیر و انکار میلیونها ایرانی غیرفارس توسط اعضای فاخر این فرهنگستان در چه چیزی ریشه دارد؟ شاید بهتر باشد برای واکاوی بیشتر این مسئله به نقش ایدئولوژی و دولت از دیدگاه آلتوسر نگاهی داشته باشیم.
لویی آلتوسر ساختمان دولت را به دو قسمت تقسیم می کند: در قسمت اول و نگاه نخست با دستگاه دولتی عیان (Repressive State Apparatuses) که شامل دستگاه قضایی، ارتش، پلیس و بخش های دیگر دولت هستیم که هر چند ممکن است باهم در ناهماهنگی هایی داشته باشند اما در نهایت چون شرط وجودی شان وابسته به استمرار حاکمیت است باهم متحد میشوند. این دستگاه مشروعیت لازم را در تحمیل اراده خود با توسل به زور و یا خشونت را دارد و مطمعناً از ارتکاب خشونت و تهدید برای بقای خود ابا ندارد.
در مرحله دوم با قدرت اصلی و نامریی دیگر روبرو هستیم که بدون آن دستگاه دولتی قادر به ادامه حیات نیست و فقط با وجود آن است که این دستگاه دولتی می تواند به حیات خود ادامه داده و اراده خود خود را با توسل به زور و یا حتی خواست دلبخاهانه مردم به عامه مردم تحمیل کند. آلتوسر این دستگاه را ( the state Ideological Apparatuss) یا دستگاه ایدئولوژی دولتی نام نهاده است. آلتوسر به صورت ذهنی چندین مثال روزمره را از این دستگاه ایدئولوژیک دولتی که با آن روزانه مواجه می شود را مثال می زند:
• دستگاه طویل و عریض دینی اعم از مراسم تولد، کفن و دفن، عقد، عزاداری و جشن و خطابه های روزانه و ...
• سیستم آموزشی اعم از دولتی و خصوصی.
• خانواده.
• سیستم حقوق که مبتنی بر اخلاق شخصی و عمومی، مذهبی و یا سنتی یا تامین کننده منافع طبقه حاکم می باشد.
• سیستم سیاسی که شامل رقابت حزبی و احزاب میشود.
• اتحادیه های صنفی.
• وسایل ارتباط جمعی که شامل روزنامه، رادیو، تلویزیون و غیره میشود.
• حوزه فرهنگ که خود شامل حوزه ای گسترده از ادبیات، هنر، ورزش و غیره میشود.
آلتوسر در مهم بودن جدال ائدولوژی این مثال را می زند که انقلاب فرانسه و یا نظامهای پارلمانی و جمهوری قرن هیجده به بعد در اروپا نتیجه یک انقلاب یا جوشش آنی احساسات نبود که در یک لحظه بتواند حاکمیت الهی شاهانه را بر زیر بکشد، بلکه این انقلابهای نتیجه جدال ایدولوژیک از قرن شانزدهم بر علیه نظام دینی کلیسایی بود که بعد از سالها جدال ایدولوژیک توانستند تقدس نظام کلیسایی را بشکنند و ایدولوژی جدید غیر دینی را جایگزین ایدئولوژی نظام کلیسایی بکنند که سالها زیرپایه نظام فئودالیسم و حاکمیت الهی شاهانه بود.(1)
در حالی که در دستگاه دولتی زنجیر آهنی انسان در بند نشان بندگی او است و انتخاب ادامه حمل این زنجیر مسله ای شخصی و اخلاقی برده در بند زنجیر آهنی است، اما انسان در بند دستگاه ایدولوژیک دولت با زنجیری نامریی به بند کشیده شده است و نه خود متوجه زنجیری می شود که حمل می کند و اگر هم متوجه شد از حمل آن هیچگونه درد و غمی را متحمل نمی شود. مزیت دستگاه های ایدولوژیک در خاصیت انعطاف پذیری و به زعم تعدد تعداد آنها، اتحاد آنها در ذیل ایدئولوژی دستگاه حاکم نیست. مزیت اصلی آنها هماهنگی نامرئی گونه شان با دستگاههای دولتی در تحمیل اراده حاکمیت است. در پروسه تقدس بخشیدن و کریستالیزه کردن قدرت حاکمیت ارگانهای ایدئولوژی به نوعی هارمونی ارکستر مانند با ارگانهای دولت دست می یابند چنانچه با به کار بردن عنصر تشویق و تنبیه همانند روبنای دولت خود نقش اجرائی به دست می گیرند. در این هارمونی و همکاری چنان فضایی ذهنی بر افراد جامعه تحمیل می شود که آنها بر معمولی جلوه دادن شرایط موجود مجبور می شوند تا ایدئولوژی حاکم را دلبخواهانه قبول کنند و خود برای عقب نماندن از قافله اجتماع این ایدئولوژی را بازتولید بکنند، مقاومت در برابر ایدئولوژی حاکم نوعی ناهنجار بودن است که شخص مرتکب شده هم ممکن است با خشونت دستگاه حاکم مجازات شود و هم همزمان ممکن است که از طرف جامعه مغروق در ایدئولوژی حاکم به صورت اتوماتیک طرد شود. اما نقش ایدئولوژی و فرهنگستان زبان فارسی در این میان چیست؟ فرهنگستان زبان فارسی چه نقشی در همکاری با حاکمیت جمهوری اسلامی ایران دارد؟
برای پاسخ به سوالهای بالا می توان به صورت گذری نگاهی به زندگی بنیانگذاران این فرهگستان انداخت. از فرهنگستان اول که بنیانگذارش محمدعلی فروغی، دولتمرد، نخست وزیر، اندیشمند که نقش پررنگی در تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی داشت، نوشتن قانون اساسی جدید، تثبیت حکومت پهلوی، استعفای رضاخان از سلطنت و تثبیت مشروعیت محمد رضا شاه جوان از مهمترین اقدامات دیگر اوست. در واقع محمد علی فروغی هدایت کننده ماشین ایدئولوژی حکومت پهلوی تا زمان مـرگ بود، جزو معدود انسانهایی بود که وقتی مورد غضب رضا شاه واقع شد جانش را از دست نداد و حتی حصر خانگی اش توام با ارایه مشورت ایدئولوژیکی به نهادهای دولتی و ایدئولوژیکی توام بود. حسن حبیبی بنیانگذار فرهنگستان سوم نویسنده اصلی قانون اساسی جمهوری اسلامی در هنگام تشکیل انقلاب اسلامی پنجاه و هفت بود و دوباره در هنگام مـرگ آیت الله خمینی هم او بود که وظیفه بازبینی قانون اساسی را به عهده گرفت و شرط لازم را در قانون اساسی برای رهبری خامنه ای که شرط مرجعیت را نداشت فراهم کرد و با اضافه کردن اختیارات واژه مطلقه به ولی فقیه نقش مهمی در تثبیت سلطانی و توتالیریسم فعلی خامنه ای داشت . اقدامات اورا نباید در مقام معاول اولی دولتهای هاشمی یا دولت اول خاتمی خلاصه کرد، بلکه او بیشتر نقشی کلیدی در نهادهای ایدولوژی ساز جمهوری اسلامی داشت که شورای عالی انقلاب فرهنگی، بنیاد ایرانشناسی و فرهنگستان زبان فارسی نمونه خلاصه آن است. حتی در منابع غیر رسمی شایع است که حسن حبیبی در نوشتن متون سخنرانی خامنه ای نقش اصلی را داشت که با ضعف جسمانی اش این وظیفه به غلامعلی حداد عادل جانشین بعدی او در فرهنگستان زبان و ادب فارسی سپرده شده است. ذکر کردن این نقطه را خالی از لطف نمی دانم که خامنه ای کمتر به عیادت مریضی می رود و برای نشان دادن ارادت خود به فرستادن رئیس دفتر خود به عیادت نزدیکانش اکتفا می کند، اما حسن حبیبی اینقدر برای خامنه ای عزیز بود که خود شخصاً به عیادتش می رفت و شخصاً مراحل درمان او را پیگیری می کرد. اما غلامعلی حداد عادل رئیس کنونی فرهنگستان گذشته از اینکه پدر شوهر مجتبی خامنه ای و رئیس مجلس هفتم باشد، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، عضو شورای عالی نقلاب فرهنگی، بنیاد ایرانشناسی و مدیرعامل "دانشنامه اسلام" لیست کوتاهی از تاثیر او بر نهادهای ایدئولوژی ساز جمهوری اسلامی ایران است. نکته مهم دیگر غلامعلی حداد عادل مدافع ایده اسلامی کردن علوم است که او سابقاً از استادش حسین نصر به ارث برده است که او هم تحت تاثیر حلقه ای بود که قبل از انقلاب حول محور هانری کربن تحت نام اسلام ایرانی به ارث برده بود و می شود گفت هجمه تبلیغاتی که از طرف خود و اطرافیان خامنه ای به علوم انسانی می شود تحت تاثیر حداد عادل و مصباح یزدی مدیر دیگر موسسه ایدولوژی ساز "امام خمینی" است.
نکته جالب اینکه در سال ١٣٩٤ بود که مدیرکل آموزش پرورش تهران مصوبه ای را به مدارس تهران ابلاغ کرد که از این پس شاخه تحصیلی علوم انسانی فقط در مدارس فرهنگ تدریس میشوند و بقیه مدارس حق ثبت نام دانش آموزان متقاضی علوم انسانی را در دبیرستانهای تهران را ندارد(2). مدارس فرهنگ متعلق به چه کسی است؟ جواب قابل حدس است، مدارس فرهنگ متعلق به دکتر غلامعلی حداد عادل است که در سال هفتاد و یک با هدف اسلامی کردن علوم انسانی تاسیس شد. البته بعداً آلترناتیوهای دیگری هم درست شد، دبیرستان متوسطه و عالی صدرا که در اسم متعلق به دیگر نهاد ایدولوژی ساز یعنی سازمان تبلیغات اسلامی است که برادر بزرگ آیت الله علی خامنه ای یعنی آیت الله سید محمد خامنه ای رئیس بنیاد ایرانشناسی و ملاصدرا نقش بارزی در تاسیس و سمت و سو بخشی آن دارد.
نهادهای عظیم ایدئولوژی ساز در جمهوری اسلامی یک درجه بالاتر از نهادهای ایدئولوژی ساز غربی هستند که لئویی آلتوسر توصیف کرده است. چون که نهادهای ایدئولوژی که آلتوسر در غرب بر روی آن تحقیق کرده است به تاکید خود او دارای درجه ای از خودمختاری از نهاد دولت هستند یا ایدئولوژی حاکم دولت هستند که در نهایت مقهور و به خدمت ایدئولوژی مسلط در می آیند و تکمیل کننده پازل نهاد قدرت دولتی هستند. "در حالی که به درستی در (politics of ideology)، نظام جمهوری اسلامی ایران در کنتکس (ideocracy) قرار داده می شود که تماماً همه چیز و همه امور در کنترل ائدئولوژی حاکم است." و اصولاً ایدئولوژی نه فقط توجیه کننده قدرت و خشونت حاکمه برای تسلط ادامه قدرت است بلکه خود این ایدئولوژی است که در تلاش است قدرت را تسخیر کند و مستقیماً از ارتکاب به خشونت برای سلطه ایدئولوژیکی خود هیچگونه ابایی ندارد، در این سیستم دیگر کمتر با تقسیم روبنا و زیربنا مواجه هستیم و همه چیز چنان مانند تار عنکبوت در هم تنیده شده است که گاهی تشخیص نهاد اجرائی از نهادهای ایدئولوژی ساز غیر ممکن است.(3) مثلاً محمد علی موحد از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی که مورد احترام جامعه علمی هم است و وقتی دولت روحانی طرح اختیاری درس آموزش زبان مادری را در مدارس تصویب کرد به نمایندگی از فرهنگستان زبان مادری به مخالفت جدی با آن برخاست طوری که در نهایت مصوبه در شورای عالی انقلاب فرهنگی که یکی دیگر از نهادهای فوق العاده قدرتمند ایدولوژی ساز نظام است رد شد(4) همین ایشان در نشست شورای فرهنگستان زبان و ادب و فارسی در زمینه دفاع مقدس اظهار می دارد: " تاریخ ما تاریخ جنگهاست و از دوران باستانی تبلیغات از ملزومات جنگ بوده است و شعر از موثرترین ابزار تبلیغاتی آن زمانهاست و شاعران، همچون شیپورچیان و طبالان در تاخت و تاز همراه سپاهیان بودند و تنور جنگ را گرامی می داشتند. در ادامه همین نشست خرمشاهی از دیگر اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی پیشنهاد می کند که کارگروهی تشکیل شود و از داستان نویسانی چون دولت آبادی و مرادی کرمانی دعوت شود که رمانهایی درباره جنگ بنویسند و پیشنهاد می کند با سازمانهایی که برای ادبیات جنگ کار می کنند صحبت شود تا به این آثار جوایزی تعلق بگیرد.(5)
اینجا مسئله در این نیست که به خاطر هژمونی اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارس در شورای عالی انقلاب فرهنگی و دیگر نهادهای دولتی از تدریس زبان مادری غیر فارسها جلوگیری می کنند. نه اینکه این مسئله مهم نباشد، البته که مهم است. اینجا صحبت از هژمونی نهادهای ایدولوژیک بر نهادهای دولتی نیست، اینجا صحبت از این است که این نهادها حکمران اصلی هستند. مسئله اصلی در اینجاست که این نهادهای ایدولوژی ساز مانند تار عنکبوت به هم تنیده اند و برای هر روز ما برنامه ریزی می کنند بدون اینکه ما حتی متوجه بشویم. آنها هوشمندانه و آگاهانه بر هر موضوعی و در همه سطوح برای تک تک افراد جامعه شعر و داستان سفارشی می نگارانند تا در پروسه تقدس بخشیدن به جنگی که در بدترین حالت از سال شصت و یک به بعد امکان صلح داشت خردسالان و نوجوانان بدون آموزش لازم ، اما با تهییج شعرو موعظه های مهندسی شده به صورت دسته جمعی خود را روی مین یا جلوی گلوله توپ بیاندازند. همین دستگاههای ایدولوژی ساز با همان روشهای مهندسی شده و با استفاده از شعر و ادبیات و موعظه سفارشی ما را نسبت به اعدام و شکنجه و حبس مخالفین بی حس می کنند، انسان ایرانی آنقدر در چنبره تبلیغات این نهادهای ایدولوژی ساز اسیر است که حتی بسیاری از مخالفین چپ و راست اش، امروز از ویرانی سوریه که نیروهای ایرانی و دولت تحت حمایت ایران نقش بارزی در این ویرانی دارند ندای خوشحالی سر می دهند. اینکه سردار قاسم سلیمانی سلبرتی قسمت بزرگی از مردم منطقه است امر غریبی نیست چناچه این گفته که «ما هم ظریف را لازم داریم وهم سردار سلیمانی را» از زبان یک نویسنده نباید امری غریب تلقی شود. دستگاههای ایدولوژی ساز در پروسه تقدس سازی و کریستالیزه کردن جنایتکاران توان این را دارند که آنان را چنان جذاب کنند که حتی دستان خونین سردار سلیمانی را پاکیزه جلوه دهند: به تعبیر کافکا برده شلاق را از دست برده دار می رباید تا با شلاق زدن بر خود، لذت برده دار بودن را بِچشد."
نگاهی اجمالی به اعضا و دبیرخانه های ایدولوژی ساز مانند بنیاد ایران شناسی، دایرالمعارف اسلامی، دانشنامه اسلام، بنیاد ملاصدرا، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای تبلیغات اسلامی، موسسه امام خمینی مصباح و غیره نشان می دهد که اعضای مرکزی و مدیریت این نهادهای نامریی اکثراً بطور همزمان در چند نهاد مدیر و عضو هستند. این نهادهایی که هر کدام تشکیل شده از حداقل صدها کارگروه تخصصی در موضوعات ناهمگون هستند در نهایت در یک نقطه بهم می رسند: " تثبیت قدرت نظام جمهوری اسلامی ایران زیر نظر ولایت فقیه". اینکه ماهیت ناسیونالیستی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در مخالفت با تدریس زبان های مادری غیرفارس زبانان بعضی از هموطنان غیر مذهبی مان را خوشحال می کند ریشه در انعطاف پذیر بودن و کِش مانند بودن این نهادهای ایدولوژی ساز دارد که هر نهاد وظیفه مسخ و مهندسی کردن قسمتی از مردم را دارد. این نکته را بهتر است از یاد نبریم که همین افراد مخالف با تدریس زبانهای مادری همزمان عضو دیگر نهادهای ایدولوژی ساز جمهوری اسلامی ایران هستند که برای حکم اعدام، سنگسار و شلاق و شکنجه توجیه و ماتریال حاضر می کنند. نهادهای ایدولوژی ساز را باید به عنوان یک کل دید، مثلاً فیلسوفی که به خاطر مواضع ضد دینی اش روزگاری از دانشگاه اخراج شد امروز می تواند در خدمت ( دانشنامه جهان اسلام) این نهادهای ایدولوژی ساز باشد، هر چه باشد یکی از مهمترین هنرهای حکومتهای توتالیتر با نهادهای ایدولوژی ساز استفاده از انسانهای ناهمگون در خدمت هدف همگون می باشد. این نه به خاطر این است که "شهر شهر فرنگ است از همه رنگ است" نهادهای ائدولوژی ساز است، این مسله نشات گرفته از این است که سیستم های توتالیتر همه چیز دارند و در نهایت هیچ چیز ندارند، آنها خود ناراضی از سیستم های خود هستند و در نهایت ناراضییان را نه از زندگی بلکه از هستی ساقط می کنند. آنها هم نقش اپوزسیون را بازی می کنند و هم حکومت را غصب کرده اند آنها همه چیز هستند و در نهایت هیچ چیز نیستند.
مسئله در هارمونی ایدولوژی است، قسمت بزرگی از مخالفان جمهوری اسلامی برای تحقیر جمهوری اسلامی از انسانهای با خوی وحشی و معروف به حماقت که در جمهوری اسلامی ایران کاره ای هستند استفاده ابزاری می کنند: مثلاً کسانی مانند خلخالی، لاجوردی و یا بسیجی دهن گشاد و سخنان سوتی وار بعضی از مسولان جمهوری اسلامی را نشان از بی سوادی و ناآگاهی لدنی تشکیل دهندگان جمهوری اسلامی می دانند و فکر می کنند که جمهوری اسلامی یک نابهنجاری گذری است که ثباتش دلیل نامشخص و یا در بهترین حالت ناشی از پول نفت و یا در نهایت حمایت خارجی است، در حالی که اینها فراموش می کنند جنایتهای لاجوردی و خلخالی هنوز اخلاقاً از طرف جامعه تقبیح نشده است، اینها کسانی بودند که در زمان قدرت داشتن مورد احترام بسیاری از مردم ایران بودند: خلخالی در اوج انجام جنایتهایش کاندید جناح اصلاح طلب و حزب توده برای نمایندگی مجلس شورای اسلام بود و اتفاقاً با رای بالایی هم به مجلس راه یافت. انتقادهای بعدی به خلخالی بعد از کم قدرت شدنش و تغییر سیاستهای نظام در مرحله گذر بود و حتی بعداً در زمان رهبری خامنه ای ناشی از طعمه آسان بودنش بخاطر تعلق به جناح چپ نظام و یا اصلاح طلبان کنونی بود. خلخالی نه بخاطر جنایتهایش بلکه بیشتر قربانی تصفیه حساب جناح راست و چپ حکومت با همدیگر بود وگرنه تا حالا چه کسی اصل جنایتهای او را تقبیح کرده است؟ اما چه کسی این جنایتها را مشروع جلوه می دهد؟ چه کسی کشته شدن اعدام شدگان را کاری می داند که لایق آن هستند؟ اینکه هنوز مهاجرانی وزیر ارشاد سابق در واکنش به اعدام دسته جمعی دهها هزار انسان از قلب لندن با تمسخر می گوید که اعدام شدگان خواننده کتاب آدام اسمیت نبودند و خود قاتل بودند نشان از این دارد که هنوز عنصر جنایت به عنوان امری غیر انسانی هنوز در ذهن قربانیان بعدی جمهوری اسلامی ایران امری معقول است. انتقادهای کم سو بیشتر ریشه در تصفیه حسابهای حزبی و گروهی دارد. ریشه همه اینها در نهادهای عظیم و نامریی ایدولوژی ساز نظام جمهوری اسلامی ایران دارد. آنها هستند که توانستند قربانیان را چنان از انسانیت تهی سازند که الان هم کشتار آنها بعد از سالها به جز در قسمت کوچکی از روشنفکران نتوانسته است خراشی بر وجدان جامعه ایجاد بکند و هم آنها هستند که با تدریس زبان مادری میلیونها ایرانی غیرفارس مخالفت می کنند، هم انها هستند که برایمان شعر و داستان می سازند تا در جنگهایی که می کنند خودمان را برایشان روی مین و آتش بیندازیم. نگاهی به ساختار سازمانی این نهادهای ایدولوژی ساز به روشنی عیان می سازد که چگونه ذیل عنصر ناسیونالیسم ایرانی-شیعی این نهادها برای هر روزمان برنامه می سازند. از کتابهای درسی گرفته تا ورزش، از ادبیات تا روانشناسی یا اسلامی کردن علوم و الگوی مصرف ایرانی تا جایی که در همه این نهادها کارگروهی، روابط درون خانوادگی خانواده های ایرانی هم بر روی الگوی جمهوری اسلامی مهندسی روانشناسی می کند. اینکه این سازمانهای گوناگون که همه بالا-پایین ساختار سازمانی یکسانی دارند و اکثراً به صورت موازی روی موارد مشابه کار تخصصی می کنند در آخر چگونه به نتیجه واحد می رسند و یا آیا ممکن نیست کارگروه گروه فلسفه و یا مثلاً ادبیات شورای عالی انقلاب فرهنگی، بنیاد ایران شناسی، فرهنگستان زبان و یا دانشنامه اسلام در موضوعی مشخص و واحد به نتیجه متفاوت برسند آن وقت تکلیف این همه نتایج متفاوت در موضوعی واحد چیست؟ جواب مشخص است همه اینها ذیل ائدولوژی هئیت حاکمه جمهوری اسلامی امکان ندارد به نتایج متفاوت از همدیگر برسند، خروجی کار هر گروهی راهکاری برای مسخ و بی حسی مردم و ادامه حیات بی عدالتی جمهوری اسلامی است و در نهایت بهترین نتیجه که به مسخ بیشتر کمک کند از طرف هیّئت حاکمه انتخاب می شود. هر نتیجه ای غیر از این نوعی نابهنجاری محققین است و مطمعناً اقدامات تنبیهی برای چنین موقعیت هایی اندیشیده شده است. آن دست هایی که ماشه را می چکاند و شلاق را بر تن قربانیان فرود می آورد همان دست هایی است که امضای "نه" بر قانون تدریس زبان مادری میلیونها ایرانی غیرفارس می زنند: دیدن یکی از اینها همراه با نادیدن دیگری در نهایت به محکم شدن حکومت ایدولوژیکی منجر خواهد که همه ما در نهایت برایشان ابزاری برای ارضای ایده های جنون آمیزشان هستیم.
منبع نقل مقاله: سايت اخبار روز
1- www.marx2mao.com
2- www.isna.ir
3- books.google.com.au
4- www.atnanews.ir
5- haddadadel.ir