چند سال پس از تظاهرات خیابانی خرداد ۸۵ تبریز، پرسش به ظاهر بی پاسخی ورد زبانها میگشت و بدینسان مطرح میشد که: «مگر قرار است چه اتفاقی بیافتد؟!» یا «دیدید که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد؟!» و در ادامه با توضیحات نامید کنندهای از بیهودگی اعتراض و واکنش سخن میگفتند: «اعتراضی به این عظمت را مثل آب خوردن سرکوب میکنند و به کارشان ادامه میدهند، ما هیچ کاری از پیش نمیبریم و هر کاری هم بکنیم بی فایده است.» این قبیل اظهار نظرها را بعدها در پی هر اعتراض کوچک و بزرگ هر دستگیری و هر اعتصاب غذائی شنیدم و میتوانم اقرار کنم که ذهنیت من از دیدگاه عمومی جامعه در مورد اعتراض و خواست تغییر، همین است. اخیرا در جریان اعتصاب غذای مهدی کروبی هم یکی از دوستان با لبخند ملیح و اعتماد به نفسی عجیب به ابراز نگرانی و هیجان من اینگونه پاسخ داد که: «هیچ اتفاقی نمیافتد، از ۸۸ که بزرگتر نخواهد شد؟!» این داستان را تا همین اواخر پی بگیرید تا به قوانین محدود کننده استخدامی آموزش پرورش در مورد داشتن #لهجه و ناباروری برسید. اینکه سالها پس از اعتراض و واکنش هنوز تغییری در سیاستهای ضد زن و نژادپرستانه مشاهده نشده است.
اتفاق چیست؟! «تغییر» چیست؟! چرا هیچ اتفاق و تغییری بوجود نمیآید یا نمیبینیم؟ تخریب گران آثار تاریخی، اعمال کنندگان قوانین محدود کننده و نژادپرستانه چرا بی هیچ واهمهای به کار خود ادامه میدهند و ترسی از اعتراض به خود راه ندادهاند؟!
من میکوشم با بهره گیری از نظرات پی یر بوردیو در مورد نظم نمادین و همچنین با خوانشی دیگر از روند تاریخی اعمال سیاستهای تبعیض، با تاکید بر نمونههای تخریب ارک #تبریز و مسالهی شرط لهجه در استخدام آموزش و پرورش، پاسخ خود به این سوالات را ارائه دهم
بنایی بر پاشده، مسلم و استوار!
چند سال پیش در روز تحویل سال نو در یکی از شوهای رسانهی ملی که ویژهی نوروز و لحظات تحویل سال بود، مجری شناخته شده، توانمند و خوش سیمای برنامه در صحنهای که با ماکتها و تصاویر تخت جمشید، شهر سوخته، ارک بم، مقبره الشعرای تبریز، مقبرهی فردوسی، نقش برجستهی خلیج فارس و مقبرهی کوروش مزین گشته بود با صدایی به غایت گیرا و جذاب و سوار بر موسیقی وزین ملایمی سخنش را چنین آغاز کرد: «کجایت را بسرایم…» و آنگاه به مدت حدودا پانزده دقیقه شروع به برشمردن شهرها و آثار تاریخی ایران با الفاظی احساسی و شوربخش و وصفی حماسی نمود. میتوان حدس زد «کجا سراییده خواهد شد»، میتوان نادیده دانست که در موقعیت مزبور، چه چیزی مستحق سرایش و ستایش است و انتظار شنیدن چه چیزهایی را نباید داشت و سرایش مزبور با جملاتی اینچنینی پایان یافت: «کجایت را بسرایم… هر جایی را که نمایندهی ایران و ایرانیست با روح و جانمان میسراییم…» و مشخصا منظور از ایران و ایرانی، تعریفی پذیرفته شده در «نظم نمادین» موجود است و نه هر تعریفی. بی شک کسی انتظار ندارد نامی از فلاکت سیستان و بلوچستان، فقر خوزستان و نعش کارون و هوایش، چهارصد هزار نفر حاشیه نشین تبریز و تن بی زبانش، یا اعتصاب غذای فعالان کارگری زندان ائوین تهران بشنود و در سرایش آنها مدح بشنود و از قضا مخاطب نیز انتظار شنیدن جملات برسازندهی این نظم نمادین را در سر میپروراند. کلیهی برنامههای تولیدی رسانه ملی در تمام سالها، روزنامهها و ساز و کارهای تبلیغی و آموزشی نظام حاکم بارها و بارها در یک دور تکراری، در حال بازتولید تصویر و تعریف و نظم موجود هستند و در عین تنوع تولیدات، برخلاف گمان ما به گونهی عجیبی همگناند. طرح این ادعا شاید در مرحلهی نخست بدبینانه به نظر برسد اما درک نمودهای اجتماعی ما را در پذیرش این واقعیت یاری خواهد رساند.
یکی از اصول اولیه و ابتدایی شعبده بازها این است که توجه تماشاگر را به چیز دیگری، به جز کاری که در حال انجام دادنش است، جلب میکنند. این کار ضمن پنهان سازی و تحریف تصویر واقعی، موجبات شگفتی بیننده در مشاهدهی نتیجهی نهائی را بوجود میآورد و شعبده باز را شایستهی تشویق میگرداند. رسانهی ملی که در وابستگی غیر قابل انکار با قدرت است در طرح و تهیهی برنامههای رنگارنگش همواره بخش هایی از واقعیت را پنهان میسازد و توجه تماشاگر را معطوف به هر آن چیزی مینماید که میخواهد. تصویر و گفتمان ارائه شده منطبق با آموزههای نظام آموزشی باز وابسته به قدرت است. این گفتمان را میتوان در سطوح مختلف جامعه ملاحظه کرد و اینچنین است که گفتمان حاکم تبدیل به یگانه گفتمان علمی، منطقی، دموکراتیک، اخلاق مدار و حقوقی میشود. تولیدات رسانهها در طرحها و رنگهای مختلف باب میل عموم هستند و چنانچه بوردیو میگوید هیچ چیز مهمی دربرندارند. «این چیزها در عین بی ارزش بودن، اهمیت بسیاری دارند، زیرا چیزهای بسیار ارزشمندی را پنهان میکنند» یا به نحوی از انحا وارونه جلوه میدهند. قدرت
حاکم با تدارک سازو کارهایی که دارای انحصار عملی در شکل دهی افکار عمومیست، تعیین میکند که ما چه چیزی را ببینیم و چه چیزی را نبینیم، چه چیز علمی و منطقیست و چه چیز فاقد صلاحیت است، چه چیز اهمیت دارد، چه چیز را باید بی اهمیت دانست و دست آخر اینکه چه چیزهایی را باید «چگونه» دید.
بنایی تولید میشود و نظمی طرح ریزی میشود، هر روز استوارتر از دیروز! با بوجود آمدن یک دایرهی گفتمانی هژمونیک، انسانها از ترس طرد گشتن و بی بهره ماندن خود را در قالب این طرح تعریف مینمایند و دست به خودسانسوری هایی میزنند تا کنار گذاشته نشوند. ابتذال، مزین میگردد و در رنگهای مختلف به خورد انسانها داده میشود. مسائل پیش پا افتاده، جدی و خارق العاده نمایانده میشود و مسائل مهم و حیاتی بی ارزش نمایانده میشود. در چنین جامعهای به تبعیت از دایرهی گفتمانی قدرت، کانالهای تلگرامی، رسانههای مردمی، شبکههای مجازی و آرا و نظرات عمومی دقیقا به دلیل خواهش پذیرش و اجتناب از طرد شدن، رهسپار نظم نمادین حاکم میشوند و چون با آرا و مخاطب عمومی سر و کار دارند، در جهت جلب رضایت آنها گام پیش میگذارند. قدرت، این چنین میتواند جامعه را به دنبال خود بسیج کند و میتواند افکار و گروههای به ظاهر متکثر اما در واقع همگن را پدید بیاورد. پس در اینجا دیگر بازنمائی واقعیت وجود ندارد و بیشتر از آن با ایجاد و خلق واقعیت سر و کار داریم. اینکه «کجا سراییده خواهد شد و سزاوار سرایش است» به امر قطعی تبدیل خواهد شد. ما حتی اگر در کانالهای دیگر تلویزیون، در روزنامهها و حتی در شبکههای مجازی هم بگردیم، مشخص است که کجا سراییده میشود و شعبده باز خوب توانسته بخشی از کار خود را از دیدهی تماشاگر پنهان سازد! در نظم نمادین موجود #زبان_مادری، هویت، تاریخ و فرهنگ دیگری بی اهمیت است و اصلا موضوعیتی ندارد، پس علاوه بر اینکه سراییده نمیشود بلکه به گونهای خشونت بار پنهان میشود! ارک تبریز مهم نیست، لهجه داشتن یا نداشتن و وضع قانون برای آن اهمیتی ندارد، چراکه در دایرهی گفتمانی موجود وجود ندارد. برکلی میگوید: «بودن یعنی دریافت شدن» ارک تبریز و هویت ترکها در نظم موجود دریافت نمیشود، پس عملا وجود ندارند و در عوض هر آنچیزی که قدرت میخواهد وجود دارد. بنائی برپاشده، مسلم و استوار!
یک تغییر رویهی بی رحم و هوشمندانه
در بررسی وقایع تاریخ معاصر و با نگاه بر سیاستهای حذفی حدودا یکصد سال اخیر _ پیش از فراگیر شدن رسانه و تولید و تنظیم هوشمندانهی ساز و کارهای برسازندهی نظم نمادین_ میتوان اعمال خشونت و حذف دیگری را در ارتباط مستقیم با دیوان سالاری مرکز و قدرت و در دخالتهای سیاسی مستقیم مشاهده کرد. در کنار آتش برافروخته شده از سوزاندن کتابهای ترکی پس از نابود کردن حکومت ملی آذربایجان میتوان چکمههای فرمان پذیر استبداد را ملاحظه کرد، یا میتوان به وضوح اثر انگشت نژادپرستی را بر روی صندوق جریمهی تعبیه شده در کلاس درس برای جزای ترکی حرف زدن در دورهای از پهلوی، شاهد شد. همچنین است که حتی در دوران پس از انقلاب ما میتوانیم نام ملکوتی را در فرمان تخریب ارک تبریز مشاهده کنیم و در هر مثال دیگری نیز میتوان چنین نامها و رد پاهایی از نمایندگان قدرت حاکم پیدا کرد. ما در قیاس این دخالتهای مستقیم با نمونههای امروزین حذف و تخریب به تفاوت قابل ملاحظهای خواهیم رسید؛ اینکه امروز دیگر دستور مستقیم احمدی نژاد یا روحانی برای نابودی #دریاچه_اورمیه وجود ندارد، دیگر هیچ مامور انتظامی بالای سر تخریب گران ارک نایستادهاند و دیگر هیچ مقام دولتی کارفرمای قطعه قطعه کردن کشتی تاریخی به نمک نشستهی دریاچه ارومیه نیست. تفاوتی ملموس در روند اجرای کار و تداومی بی رحمانه در سیاست نابود گری و حذف! چه اتفاقی افتاده است؟! چرا قدرت دیگر ضرورتی بر آشکار ساختن چهرهی خود نمیبیند و با این حال بی هیچ مزاحمتی به کار خود ادامه میدهد؟! چرا با وجود اینکه سال هاست از مخالفتها و اعتراضات برخی از مردم آگاه است، همچنان با کمترین واهمه دست به تخریب و حذف میزند و قوانین تبعیض آمیز تصویب مینماید؟!
این ما نیستیم که فکر میکنیم!
این سوالات یک پاسخ مسلم میتواند داشته باشد و آن اینکه، قدرت به استحکام و کارآمدی بنای استواری که تحت عنوان نظم نمادین و گفتمان حاکم شناختیم ایمان دارد و کارکردهای آن را خوب میشناسد. او بواسطهی سازوکارهای قدرتمندش تعیین نموده است که ارک علیشاه، گنبد مراغه، خان تختی سلماس، فلان شاعر، بهمان نویسنده، زبان فلان قوم، لهجهی آن دیگری و هر آنچه در هویت مستقل دیگری نقش دارد، بی اهمیت است. او تعیین نموده که این چیزها ارزش دیده شدن هم ندارند و افکار عمومی هم خود را با آن وفق داده است. این قدرت است که واحد دسترسی به هستی اجتماعی و سیاسی مان را مشخص میکند و این خود اوست که قابلیت تحمیل اصول و ت
عاریف خاص را دارد و بینش عمومی نسبت به جهان را شکل میدهد. او چون آگاه بر این اتفاقات است میداند که هیچ کس به خاطر امر غیر مهم، #انقلاب نمیکند، به خیابان نمیآید و اگر هم عدهای دست به این کار بزنند، این افکار عمومیست که راسا آنها را نادیده خواهد گرفت و طرد خواهد نمود. قدرت میداند حتی اگر صدها نفر را در اجتماع بزرگداشت زبان مادری یا تظاهرات ضد نژادپرستی دستگیر کند یا حتی در کف خیابان جان از آنها بستاند، افکار عمومی زود فراموش خواهند کرد و بینش عمومی هر آنچیزی را به خاطر خواهد سپرد که قدرت تعیین خواهد کرد. گاه حتی شما حق دارید کمپین تشکیل دهید، مخالفت کنید، اعتصاب غذا نمائید و اصلا خود را در مقابل مجلس بسوزانید، اما این قدرت است که تعیین میکند چه قدر در انظار عمومی بی ارزش و سزاوار فراموش شدنید. این قدرت است که به استاندار و فرماندار شهرهایتان میگوید برای امر بی ارزش بودجهای وجود ندارد و سرمایه گذاری نباید انجام داد، این قدرت است که به افکار عمومی میگوید چه چیزی را بی اهمیت شمار تا خود به خود سزاوار تخریب شود و حذف گردد. این جامعهی کنترل شده است که دائما به نام اخلاق و به نام امنیت ما را به سکوت و بی کنشی محض فرا خواهد خواند.
پس در نهایت این قدرت است که تعیین میکند «تغییر» چیست، «اتفاق» کدام است و بواسطهی حوزههای مختلفی که در ید قدرتش دارد با تبسمی پولادین میگوید: «هیچ اتفاقی نخواهد افتاد»
«چه باید کرد؟»
پرسش تاریخی لنین و پاسخ هایی دشوار! نظر من این است که باید آموخت و آگاه کرد و با تبیین این ساز و کارهای مدرن نه از موضع افشا کنندگی بلکه در جهت متزلزل کردن جایگاه امر قطعی، برآمد.
«اتفاق» همین است، «تغییر»ی که نمیگذارند دیده شود، همین است!