آذوح: طاهر خلجانی
مدت کمی از انتشار فایل صوتی نظرات آقای منتظری درباره کشتار زندانیان سیاسی ایران در تابستان ۱۳۶۷ میگذرد. خبر انتشار این سند ابتدا مانند یک بمب در فضای سیاسی و خبری منفجر شد؛ اما این خبر هم دارد به فراموشی سپرده میشود.
هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه تهران: «این بچههای متعصب فریب خورده که این همه به اینها در زندان محبت شد، توبهشان را پذیرفتیم، به عنوان تائب بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید روزی ریشهکن میشد.»
روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی از طریق شبکههای مجازی “مواضع خود را درباره این اعدامها به اطلاع یکدیگر رساندند” اما گویا کسی به جامعهای که آن وحشت بزرگ را تجربه کرده بود رجوع نکرد. کسی از همدستی بخشی از جامعه با فاجعهسازان نگفت و هیچ کس از آنان که قربانی ایام وحشت بودند یا عزیزانشان را «بردند و دیگر نیاوردند» یا شاهد اعمال خشونت بودند نپرسید که نظر شما چیست. عدهای از جانب حکومت و به عنوان وکیل تسخیری از حکومت در برابر خشونت دفاع میکنند و عدهای از جانب خانواده قربانیان، میبخشند اما هیچ تلاشی برای شناسایی، محاکمه و مجازات عوامل شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ صروت نمیگیرد. مهمتر از همه اینکه با گذشته نزدیک به سه دهه، اصلاحطلبان به عنوان تنها کسانی که میتوانند درباره اعدامها صحبت کنند، رازداری پیشه کردهاند، رازداری برای پوشاندن خط راستین امام که خود خمینی آن را چنین تبیین میکند:
نمادها و نخودیها
در صدد برآمدم برای تهیه یک گزارش میدانی با نظر به سالگرد کشتار ۱۳۶۷ با افراد مختلفی صحیت کنم.
نخست به سراغ صنف خبرنگار میرودم. از کسی که نزدیک به ۱۷ سال سابقه کار خبرنگاری در ایران دارد میپرسم:
− آیا موضوع آنقدرها مهم نبود روی آن وقت گذاشته شود و بیشتر و عمیقتر به آن پرداخته شود؟
او جواب میدهد: «من از نظر انسانی و به عنوان کسی که خودم فعالیت سیاسی میکنم نظرم چیز دیگری است منتها چون شما درباره سیاستگذاری رسانه صحبت کردید من سعی میکنم در همین چهارچوب پاسخ بدهم. ممکن است خبری مهم باشد اما روی آن کار نشود. یک شبکه یا روزنامه که متعلق به یک حزب سیاسی است اگر خبر فساد درباره حزب منتشر شود سعی میکند خبرهای دیگر را طوری برجسته کند که ماجرای فساد فراموش شود. در رسانههای داخلی درباره این موضوع مطلبی نمیتوان نوشت. حکومت حرفی نمیزند، رسانههای خارج از کشور باید با اصلاحطلبانی که آن موقع فعال بودهاند صحبت کنند که کسی جرأت صحبت ندارد. ضمن اینکه معتقد هستند دولت تحت فشار است و اگر یک اصلاحطلب کاری کند که بهانه دست سپاه یا قوه قضائیه بیافتد، فضا بستهتر میشود.»
«مردم همدیگر را لو میدادند. ویدئو را لو میدادند چه برسد به اینکه کسی سیاسی باشد.»
این خبرنگار در میانه صحبتهایش به تجربه شخصی خودش در این رابطه اشاره میکند: «برای سالگرد اعدامها سفارش مطلب از خارج ایران داشتم. سردبیر از دوستان قدیمی بنده هستند. با هم شوخی زیاد میکنیم. داشتیم اسکایپ میکردیم که چه مواردی مورد نظرش است. گفت یکطوری بنویس که حال جمهوری اسلامی گرفته شود ولی مشخص باشد تقصیر خود چپیها بوده است. من چون روحیاتش را میشناختم گفتم باشه اما در عمل نمیشود این موضع را در یک مقاله گرفت. من حرفش را گوش نکردم و انصافاً او هم وقتی مقالهام را فرستادم مخالفت نکرد. میخواهم بگویم رسانه بیطرف وجود ندارد. یک دوره، دوره چپها بوده است و راستها نخودی بودهاند و حالا دوران راستها است و چپها نخودی هستند.»
یک دانشجوی رشته جامعهشناسی معتقد است که اعدامهای دهه شصت باید تبدیل به یک نماد شود زیرا «اگر بخواهیم مثل خبر با این اتفاق رفتار کنیم نگاه بکنید روزی چقدر خبر منتشر میشود. تکنولوژی پیشرفت کرده و اخبار به صورت لحظهای از همه جای جهان مخابره میشود. اخبار درگیری دولت و اصولگرایان، خطر داعش، ماجراهای پیش آمده در المپیک، فساد در شهرداری و شورای شهر تهران. اینها خبرهایی بود که همزمان با خبر فایل صوتی منتشر شد. باید با اعدامهای دهه ۶۰ مثل کشتار آشوئیتس رفتار کنیم. اینطوری تبدیل به نماد میشود و دیگر یک خبر عادی نیست که فراموش شود.»
چه کسی به شما اجازه داده که ببخشید؟
یک خانم ۲۶ ساله میگوید خالهاش در سن ۱۹ سالگی اعدام شده است. این خانم با سیاست میانهای ندارد. میگوید: «فقط علاقه دارم بدانم برای خالهام چه اتفاقی افتاده است. بچه که بودم میدیدم مادربزرگم بعضی وقتها به عکس یک نفر نگاه میکند و گریه میکند. به او میگفتند … و مادرم به او نمیگفت خواهر. همیشه با اسم کوچک صدایش میزدند. بیست و یک ساله که شدم فهمیدم وقتی در کتابها مینوسند یک نفر دق کرد و مرد یعنی چه. مادربزرگ من دق کرد و مرد. چند نفر از همکلاسیهای خالهام را پیدا کردم. همه از او تعریف میکنند. خیلی دختر خوشگلی بوده است. دوست پسر من نقاش است. وقتی عکس خالهام را دید گفت چه کسی دلش آمده این فرشته را اعدام کند؟ وقتی درباره دهه شصت خواندم متوجه شدم کارهای بسیار زشتی با دخترها کردهاند. من دوست ندارم دربارهاش صحبت کنم. بعضی وقتها مینویسند که مردم بخشیدهاند و فقط کافی است کسانی که اعدام کردهاند اعتراف کنند تا همه چیز تمام شود. چه کسی به شما اجازه داده از طرف ما ببخشید؟ مادر بزرگ من اینقدر غصه خورد و گریه کرد، همه اندامهایش از کار افتاد. بعد از اعدام خالهام تا روزی که از دنیا رفت همیشه مریض بود و گریه میکرد. چطور دلتان میآید که میگویید میبخشیم؟ مگر خاله و مادر بزرگ شما را کشتهاند که میبخشید؟ مگر ربطی به شما دارد که از طرف مادرهایی که بچه هایشان را اعدام کردهاند میخواهید ببخشید؟»
«در شهر ما هر آدم باسوادی که دانشگاه رفته بود گفتند کمونیست است. یا اعدام کردند یا فرار کردند خارج.»
صحبتهای بازماندگاه زندان های دهه ۶۰ و خانواده قربانیان کشتارها، تندتر و به نوعی تکرار همین سوال است: «بچههایمان را بردند زندان و بعد از پنج سال به جایشان ساک تحویل ما دادند. روزی که جلوی اوین بودیم برای ملاقات به جای شماره به ما ساک دادند. مادرم غش کرد من دست خودم نبود؛ شروع کردم به جیغ کشدن. یکی از پاسدارها با پشت دست کوبید توی صورتم. انگشترش لب بالایم را پاره کرد. وقتی کشتند ساکت بودید، سی سال ساکت بودید حالا کسی مجبورتان نکرده حرف بزنید که از طرف خانواده ها میبخشید. ما میخواهیم دادگاه بینالمللی تشکیل شود.»
«یک چیزهایی یادم هست»
به جز آنانکه که اهل فعالیت سیاسی بوده یا به واسطه علاقهمندی و مطالعه در جریان آرایش نیروهای سیاسی ایران بودهاند، برای باقی افراد ابعاد دقیق اتفاقاتی که افتاده است روشن نیست. جمله ثابت حرفهای آنان این است که «یک چیزهایی یادم هست». یک میوه فروش برای تقسیمبندی گروههایی که دارای فعالیت مسلحانه یا سیاسی بودهاند از دو واژه “چریک” و “مجاهد” استفاده میکند. او میگوید:«آنهایی که کمونیس]ت[ بودند میگفتند چریک. آنهایی که مجاهد بودند میگفتند مجاهد. حکومت میگوید منافق. اولش حکومت هم میگفت مجاهد…بعد از انقلاب اعدامشان کردند.» این همه چیزی است که او از کشتار زندانیان سیاسی ایران میداند.
یک شهروند سالخورده و بازنشسته که اکنون برای گذران زندگی خود به مسافرکشی مشغول است از اعدامها سیاسی بعد از روی کار آمدن روحانیون شیعه میگوید: «همسایه ما آدم زحمتکشی بود. کارگری میکرد. خانواده آبروداری بودند. نه دستشان پیش کسی دراز بود و نه کاری به کسی داشتند. دخترش را بردند و دیگر نیاوردند. زن بیچارهاش، یک روز خبر آورده بودند از زندان که دخترت اعدام شد. او هم افتاد و مریض شد. بیچاره خیلی آدمها را واسطه کرد که جنازه دخترش را تحویل بگیرد ولی ندادند. گفتند خودمان خاک کردهایم. گفتند قبرش را نشان بدهید. گفتند نه.»
«مردم اول قبول نداشتند مجاهدین اعدام بشوند. اشتباه کردند رفتند عراق. مردم با آنها دشمن شدند.»
این شهروند مشهدی با اشاره به مزار امام هشتم شیعیان به گنبد طلایی امام رضا سوگند میخورد که «صدام بزرگترین خدمت را به آخوندها کرده است» و توضیح میدهد: «مردم همانطوری که خبر اعلام شدن کوپن به هم میدادند، خبر اعدامها را به هم میدادند. هیچ کس برایش مهم نبود. جنگ بود و مردم دنبال کوپن بودند. اگر یک میلیون نفر را میکشتند مردم برایشان مهم نبود. تازه ما این طرف بودیم. آن بدبختهایی که لب مرز در آن طرف بودند معلوم است به جز جنگ به چیزی فکر نمیکنند.»
این شهروند اضافه میکند: «یک روز دیدم زنم دارد گریه میکند… زن بدبخت داشته است میترکیده از درد. در مجلس زنانه گفت بود به این عیال ما و چند نفر دیگر، که شیرینی آوردند و گفتند عقدش کردهاند.» چون تعجبی در چهرهام نمیبینید سعی میکند نکته داستان را به من حالی کند: «در زندان. بدون اجازه پدرش. به زور. مثل داعش.»
بتسازی و پرهیز از پرسشگری
یک زندانی سیاسی سابق از زندان آن ایام میگوید: «هیچ کس چیزی نمیداند. من خرده نمیگیرم که چرا مردم درباره این کشتاری که شد پرس و جو نمیکنند. شما نگاه بکنید ببینید فعال سیاسی درباره این کشتارها اطلاعات درست دارد؟ جواب بنده این است که ندارد. صحبتهای آقای منتظری که منتشر شد نویسندگان یک نشریه دانشجویی آمده بود سراغ من برای مصاحبه. جوان بودند. معلوم بود کتابهای دکتر شریعتی را خواندهاند و حسابی سرشان داغ بود. زمانی که من اسم موسوی اردبیلی و علیاکبر محتشمیپور را آوردم به آنها برخورد. توضیح دادم که وقتی دادگاه بینالمللی تشکیل بشود از مقامهای رسمی حکومتی که دست به جنایت حقوق بشری زده است دعوت میکنند به عنوان شاهد یا متهم. علی خامنهای، میر حسن موسوی، هاشمی رفسنجانی، مهدی کروبی، ری شهری، رئیسی، پور محمدی، فلاحیان و… همه باید بروند دادگاه. این بچههای دانشجو ناراحت شدند.
«کسی جرات نمیکرد بپرسد چه خبر است.»
دوست دیگری همراه من بود از همبندهای زندان دهه شصت که به من گفت نباید اسم موسوی را میآوردی تا به حرفت گوش بدهند. تعجب کردم. دوست خود بنده که دید بچه ها را چطوری بردند میگفت خودت را سانسور کن. گفتم فلانی اگر آن زمانی که عکس خمینی را در ماه میدیدند جلوی بتسازی را گرفته بودیم رفقای ما را اینطوری اعدام نمیکردند. همان موقع توده و اکثریت میگفتند که از خمینی حمایت کنید که مردم مذهبی به حرف شما گوش بدهند. جمهوری اسلامی از آنها هم اعدام کرد.»
یک خانم آذریزبان و ساکن تبریز از ماجرای بازداشت دختری جوان میگوید: «داد میزد و از مردم کمک میخواست. هیچ کس جلو نرفت. یکی دهانش را گرفت و یکی موهایش را میکشید. اسلحه نداشت. بعدا مردم گفتند دختر فلانی بوده است. معلوم نشد چکارش کردند.»
یک خانم ۲۴ ساله و فارغ التحصیل دانشگاه تهران میگوید که در جریان فایل صوتی آقای منتظری درباره این اعدامها قرار گرفته است. این خانم معتقد است که اعدامهای سال ۶۷ در “واکنش به خشونت منافقین” بوده است. وارد بحث درباره ماهیت گروههای سیاسی نمیشوم و از این خانم درباره شیوه اجرای اعدامها سوال میکنم:
−به نظر شما اگر فردی، فرد دیگری را به قتل برساند و به اعدام محکوم شود، کسی حق دارد قبل از اعدام قاتل را شکنجه کند؟
−− نه. ولی اینها بمبگذاری میکردند و افراد معمولی را میکشتند.
− شما حکم اعدام را قبول دارید؟
−− نه
− پس چطور از اعدام زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ دفاع میکنید؟
−− من دفاع نمیکنم. کسی که بمب گذاشته است و آدم کشته است با زندانی سیاسی فرق دارد.
− پس در واقع با حکم اعدام مخالف نیستید.
−− چرا؟ هستم. مخالف اعدام هستم ولی فرق دارد عبدالمالک ریگی اعدام شود با اینکه یک نفر بی گناه.
− اگر کسی اقدام به گرفتن جان فرد دیگری نکرده باشد صحیح است که اعدام شود و جانش گرفته شود؟
−− اگر کسی را نکشته باشد نباید اعدام شود.
− میدانید کسانی که در سال ۶۷ اعدام شدند کسانی بودند که محاکمه شده و به زندان محکوم شده بودند و بعضی از آنها چند ماه بعد قرار بود آزاد شوند؟
−− یعنی کسی را نکشته بودند؟
− خیر.
−− من نمیدانم. امروز حتما سرچ میکنم در اینترنت. اگر کسی را نکشته بودند نباید اعدامشان میکرده اند ولی اگر بمب گذاشته باشند تقصیر خودشان است.
− حالا که قصد تحقیق دارید، درباره تجاوز به زندانیان سیاسی زن قبل از اعدام هم تحقیق کنید.
−− در ایران؟
− بله. فقهای شیعهمی گویند اگر دختری باکره بمیرد به بهشت میرود برای همین دختران باکرهای که جزو زندانیان سیاسی دهه ۶۰ بودند را قبل از اعدام به عقد اجباری پاسدارها در میآوردند که به بهشت نروند.
−− مگه میشه همچین چیزی؟!
این خانم با ناباوری به این گفتهها گوشمی کند برای همین از او میخواهم که روی سایت یوتیوب این مستند را ببیند:
دیالوگهای کوتاه اما تکان دهنده
تعداد ایرانیانی که زندگی در دهه ۶۰ را تجربه کردهاند زیاد است و خاطرات آنان از وضعیت اجتماعی و سیاسی آن دوران رشتهای بسیار طولانی است. در میان گفتوگوهایی که برای این گزارش انجام شدهاند تکجملهها یا عبارات کوتاهی وجود دارد که حاوی نکاتی روشنگر هستند. به منظور انعکاس پارهای از واقعیتهای آن دوران تعدادی از تیپیکترین آنها دستچین و ارائه میشوند:
«هرکسی تو سری خورده بود اسلحه دستش بود. نمیشد با کمیته و پاسدارها بحث کرد.»
«مردم همدیگر را لو میدادند. ویدئو را لو میدادند چه برسد به اینکه کسی سیاسی باشد.»
«هر کس را میکشتند، میگفتند منافقین کشتهاند. معلوم نبود چه کسی راست میگوید.»
«حزباللهیها خیلی خیانت کردند. بعد بیست سال نوهام را بردم برای ثبت نام دیدم مدیر مدرسه مقنعه چانهدار زده است. برداشتم و گفتم ببرید مدرسه غیر انتفاعی ثبت نام کنید خودم پولش را میدهم. مقنعه چانه دارها همه آنتن کمیته بودند. یکی از اینها در محل ما چند جوان را به کشتن داد.»
«پسرش را من میشناختم. کمونیست بود ولی چریک نبود. من هر روز میدیدم از محل رد میشود. گرفتند و بردند. قرار بود ولش کنند و پدرش خوشحال بود که همان اول اعدام نشد. خبر داده بودند که اعدام شده ولی جنازهاش را ندادند. من شبانه رفتم و تسلیت گفتم.»
«من کلاس دوم ابتدایی بودم. دو نفر را آوردند در خیابان اعدام کردند. میگفتند بمب گذاشتهاند. بالای جرثقیل جانمی دادند. مردم جمع شده بودند و صلوات میفرستادند.»
«طرف تا دیروز عرق میخورد و سر خیابان را میبست. بعد انقلاب شد کمیتهای. همان لاتبازی بود منتها به جای قمه و چاقو، ژ-۳ دستشان بود. هر کدام یک حکم دادستانی دستمی گرفتند و اگر کسی را سیاسی میبردند دیگر تمام بود.»
«کسی جرات نمیکرد بپرسد چه خبر است.»
«سیاست پدر و مادر ندارد. هرکس برود سمتش یک بلایی سرش میآید. مگر اینکه بروی سمت اصل کاریها و بچسبی به آنها.»
«من از مجاهدین خوشم نمیآید. در فرانسه هستند ولی هنوز روسری سرشان است و از تلویزیونشان قرآن و دعا پخش میکنند اما زرنگ بودند؛ آخوندها نتوانستند سرشان کلاه بگذارند. اگر بقیه گروهکها مثل مجاهدین میجنگیدند رژیم متلاشی میشد.»
«زندگی همه را نکبت گرفته بود. علمالهدی را نگاه کنید، آن موقع بهترینشان علمالهدی بود. ]مقامات حکومتی و روحانیون[ برای زجر دادن مردم مسابقه گذاشته بودند.»
«در شهر ما هر آدم باسوادی که دانشگاه رفته بود گفتند کمونیست است. یا اعدام کردند یا فرار کردند خارج.»
«مردم اول قبول نداشتند مجاهدین اعدام بشوند. اشتباه کردند رفتند عراق. مردم با آنها دشمن شدند.»
«من عضو سازمان بودم. تظاهرات ۳۰ خرداد فقط نمک توی جیبم بود. به فلفل حساسیت داشتم. سازمان گفته بود نمک و فلفل همراهتان باشد که اگر کمیته و سپاه حمله کردند بپاشید توی چشمشان و فرار کنید. سی خرداد مسلحانه نبود. فکر میکردم وقتی از زندان آزاد شوم همه چیز را فراموش کنم. اشتباه میکردم. آدم این چیزها را نمیتواند فراموش کند.»