بازار تبریز، بزرگترین بازار سرپوشیده جهان، یک میراث بشری است. این شاهکار بی بدیل، یکی از اصلیترین حلقههای زنجیری است که ما ترکان و تبریزیان را به تاریخ پربارمان وصل میکند. دیشب باز هم یکی دیگر از کابوسهایمان تعبیر شد و سرخی زبانههای آتش، سیاهی آرام شب را از بازار تبریز گرفت و قلبهای بسیاری را به تپش انداخت.
فقط باید عاشق باشی تا دم اذان صبح بیدار بمانی و با اضطراب در میان انبوه خبرهای این فاجعه بزرگ، روزنهی امیدی بجویی و فقط باید دلدادهی وطن باشی تا زمانی که آیدین تبریزی گفت “آتش مهار شد”، اشک از چشمانت جاری شود. هرآنکه عشق تبریز در درونش شعله ور نباشد، نمی تواند این جملات را درک کند همانگونه که من هرگز نتوانستم تظاهرِ سینه چاکان نوتردام را درک کنم
نوتردام نباید می سوخت. در این شکی نیست. حیفِ آن زیبایی اعجاب انگیز بود که طعمهی آتش شود. نه تنها نوتردام و بازار تبریز که هیچ بنایی که رنگ و بوی تاریخ دارد، نباید خدشه ببیند. اما خدشهی اصلی را نه بازار تبریز و نوتردام و … که درونمایهی یک اجتماع خورده است.
سخت است بپذیریم ما اعضای اجتماعی هستیم که “فرامرز برتر پنداری” به یک خصیصهی اصلی آن تبدیل شده است. سخت است بپذیریم در حال زندگی کنار انسانهایی هستیم که میکوشند به هر شکلی و با هر ترفندی، از قافله عقب نمانند و دست به گوشی ببرند، پیام تسلت فاجعهی نوتردام را استوری کنند و باکلاس دیده شوند اما حواسشان به زیبایِ سوخته در آتشِ تبریز نباشد.
و من چقدر مشتاقانه جستجو کردم پیام های تسکین بخشِ مدعیان فرهنگ و سلفی داران در مقابل نوتردام را که شاید اندکی از بار غمم در مقابل فاجعهی بازار تبریز بکاهد. اما نیافتم.
که نهتنها نیافتم، بلکه در کمال ناباوری دیدم که زندگی چقدر بیمهابا برای بسیاری از همین مدعیان در جریان است بساط لودگیشان در فضای مجازی بهراه. خودم را تسکین دادم با یادآوری این نکته که من و ما، مجاور به مردمانی هستیم که هالووین را جشن می گیرند، کنار درخت کریسمس عکس منتشر می کنند، فوت زاها حدید را تسلیت می گویند، “برای پاریس دعا کنید” می نویسند و در سوگ نوتردامی که حتی شاید نامش را نشنیده بودند، سینه ها میدرند. اما نوبت به بازار تبریز که می رسد، تازه طبع شوخشان گل میکند و دُر و گوهر از دهانشان فوران مینماید
شاید برای بسیاری از انسانهای این اجتماع، خون نوتردام رنگین تر از “ایکیقاپیلار” باشد. اما برای من اینگونه نیست. منِ عاشقِ تبریز، در سوگم.