سهم ایران از خزر باشد اگر یک در هزار
ای بسا این یک هزارم میرود زیر مزار
در روایت آمده است که چوخ اواخوند (جمع آخوند) را بر تملک قطعی یک در هزار یقین حاصل گردید چورتکه ها پیش کشیده شد و محاسبات تقسیم دقیقتر گشت.
آنکه عمامه به سر دارد و بر دوش عبا
غیر بطن خود و فرزند ندارد به غنا
گر خزر خالی کنی در این شکم
میزند فریاد: "سهم من چه کم!"
باری تقدم آغاز کار تقسیم واقعی به شیخ علی (ضل الالله ضاله) واگذاز میگشت. شیخ بر صدر مسند اخوان السارق جلوس فرموده و با دستی عمامه را بر سر جا به جا نموده و تکان شانه ای به عبا عنایت فرمود و رشته سخن را چنین آغاز نمود:
من که خرج شکمم از همگی بیشتر است
در امورات چپاول قدمم پیشتر است
هدف از خرج مرا حفظ سلامت باشد
گر بمیرم همه ملت به ملالت باشد
نصف دریای خزر، بیش نخواهم دیگر
هدیه از من، دگری نصف به ملت باشد
این سخن بر شیخ حسن المفتاح گران آمد. بادی در غبغب انداخته و عینکی بر روی دماغ جابجا فرمود و خجولانه عرض کرد:
من به عشق ملتم اینجا، صبیه در فرنگ
انتضاراتش زمن، کو حق به جانب، با درنگ
ابر و باد ومه و خورشید و فلک در کارند
تا دولاری به کف آورده، به غفلت نخورم
همه از بهر صبیه است که فرمانبردار
شرط انصاف نباشد ز تو فرمان ببرم.
شیخ محمد جعفرالحاکم الحکما که تا به این لحظه این مناقشه را با مشقت و بی صبری تحمل فرموده بود طاقت از کف بداد و بپا خاست:
من جعفر، من حاکم به جهان
چه نصیبم شد از این سفره و خوان؟
من مسکین گدا دربدرم
همه هستی من، یک پسرم
که به طیاره شخصی محتاج
سهم ما را برسانید به عاج
اواخند در این گیر و دار چند صباحی به شام و چند شامی به صباح رساندند. غافل از آنکه چه بر سر خزر آمد. پاسدارکی بسیجکی را به این مسئولیت گماشت که بر رعایت حجاب ماهیان نظاره کند. بسیجک بی درنگ خود را به لباس چرمی و ماسک و کپسول هوای فشرده مجهز کرده و با قلابی در دست به قعر دریا فرو رفت و چه ها دید؟ چه ها که ندید؟
فرش رنگین زیر پای ماهیان
عشق و آزادی بود هر جا عیان
ماهی نر در پی هر ماده ای
تخم ریزان چون شراب از باده ای
ماده گفتا من کجا پنهان شوم
زیر سقف سخره ای، یا چاله ای؟
بسیجک این گفت و گوی دو ماهی دل داده را با تیزهوشی و تیز گوشی تثبیت کرده و حس ششمش را به کار گرفته، این دو دلداده را زیر نظر گرفت تا ماهی ماده در لابلای سخره ای جا خوش کرد و به تخم ریزی مشغول شد. دیری نگذشت که بسیجک شاهد ورود ماهی نر به همان پنهانگاه گشت و با درایت دریافت که این دو ماهی در آن جایگاه امن به فعل نامشروع زنا مبادرت خواهند ورزید. این خبر به مرکز مخابره گشته و گشت نارالله با تمام تجهیزات اعم از باتوم، دستبند، گاز اشک آور و البته که تفنگ در دست و تپانچه در کمر در محل حاضر گشته و سخره را محاطره نموندی. دو ماهی بی حجاب و زناکار دستگیر گشته و بعد از چند شام و سحری نگهداری در آب گل آلود و آلوده به سموم مختلف به حضور حاکم شرع آورده شدند.
قاضی از ماهی نر پرسید: اسم
ماهی جواب داد: قیزیل آلا
قاضی با خشم رخ برهم کشید و گفت: این اسم نه اسلامی است نه ایرانی، باید عوض شود.
این خبر به آهنگر دادگستر رسید، آهنگری که با چکشی سنگین کلمات تازه از کوره درآورده را داغ داغ به مغز هر ماهی میخکوب میکند. آهنگر تمام ذکاوت و بدایت خود را به کار گرفت و از هر گوشه ای از کارگاهش تکه آهنی یافته و سر هم کرده و در کوره گذاشته با تمام قدرت آتش کوره را دمیدن گرفت. بعد از سرخ شدن و ذوب شدن و در هم آمیختن آهنپاره ها، آهنگر سربلند و با افتخار محصول کار طاقت فرسای خود را به قاضی شرع ابلاغ نمود: بعد از این اسم این ماهی "طلایی خال خالکی" خواهد بود.
بعد از اتمام کار تغیر اسم غیر اسلامی و غیر ایرانی به اسمی کاملا اسلامی و ایرانی کار رسیدگی به جرم اصلی از سر گرفته شد.
حاکم شرع از ماهی نر "طلایی خال خالکی" پرسید: زیر سخره چکار میکردید؟
ماهی جواب داد: لقاح
حاکم شرع پرسید: تا ختنه گاه تداخل انجام گرفته یا نه؟
ماهی جواب داد: ما احتیاجی به تداخل نداریم.
حاکم شرع چهره برهم کشید و فریاد زنان پرسید: بدون تداخل لقاح میکنید؟
ماهی جواب داد: بله، ما بدون تداخل لقاح میکنیم.
هفته ها و ماهها طول کشید تا در احکام زنا در کلیه رساله ها تجدیدنظر گردد. از اولین مرجع دستور رسید که هزینه این کار زمانبر و شاق و پر خرج و مخارج به گردن ماهیهای "طلایی خال خالکی" است.
تمام ماهی های "طلایی خال خالکی" از دریای خزر صید شده و برای رفع جوع اواخند صرف شد تا کار تجدید نظر در احکام زنا به پایان رسید. و بدین طریق دریای خزر از شر پلیدی ها و ماهی های بی حجاب و زناکار پاک گردید.