تلاش برای مهار دو امپراطوری روسیه و عثمانی، همواره در صدر سیاست خارجی بریتانیا بود و امروزه بیش از یکصد سال از عقد پیمانی سرّی میان بریتانیا و فرانسه که بدین منظور منعقد گردیده بود و سرنوشت خاورمیانه را تاکنون درگیر خود کرده است میگذرد.
این قرارداد که بسیاری از مشکلات امروزی خاورمیانه به پای آن نوشته میشود، با نام رسمی «معاهدۀ آسیای صغیر» و با هدف نابودی دو عنصر ترک و اسلام، مخصوصاً تجزیه و انهزام امپراطوری عثمانی و تا حدی امپراطوری قاجار، در منطقه تدوین شد و در تاریخ به «قرارداد سایکس ـ پیکو» شهرت یافت.
این قرارداد و مفادش کاملاً مخفی و سرّی بود تا اینکه چند ماه بعد از امضای آن، با سقوط حکومت تزاری در روسیه، بلشویکها به قدرت رسیدند و به این اسناد دست یافته و منتشرشان کردند. روز ۲۳ نوامبر ۱۹۱۷، روزنامههای پراودا و ایزوستیا متن کامل توافقنامه را منتشر کردند. سه روز بعد روزنامۀ گاردین منچستر هم به آنها پیوست.
معماران این پیمان سرّی، دو نفر بودند: مقام ارشد وزارت امور خارجه و نمایندۀ مجلس بریتانیا سرهنگدوم ارتش «سر مارک سایکس» و فرانسوا ژرژ پیکو سرکنسول فرانسه در بیروت که برای نهایی کردن مذاکرات و امضای پیمان به لندن فرستاده شد. روسیه نیز جهت مذاکرات منتهی به عقد پیمان دعوت گشته و منافعش در نظر گرفته شده بود.
بخشی از سیاستمداران بریتانیایی که موافقان زیادی نیز در سایر کشورهای اروپایی داشتند، علیرغم اینکه امپراطوری عثمانی از قرن نوزدهم رو به ضعف نهاده و تا پیش از آغاز جنگ اول جهانی، بخش عمدۀ متصرفاتش در اروپا و تقریباً تمام اراضی تحت حاکمیتش در شمال آفریقا را از دست داده بود و پای نفوذ بریتانیا و فرانسه هم به بخشهایی از قلمروش در شرق مدیترانه باز شده بود، همچنان خواهان نابودی کامل آن بودند.
اما دستهای دیگر از سیاستمداران بریتانیایی نیز، خطر روسیه را کمتر از عثمانی نمیدیدند و اعتقاد داشتند که وجود امپراطوری عثمانی برای سد نفوذ روسها ضروری است. بریتانیاییها همواره بیمناک بلندپروازیهای روسیه برای دستاندازی به هند و دیگر مستعمرات و سرزمینهای تحت نفوذشان بودند. امپراطوری عثمانی از دید آنان سد محکمی در مقابل دسترسی روسها به آبهای گرم بود.
وزارت خارجۀ بریتانیا یکی از خبرهترین کارشناسان خود در زمینۀ خاورمیانه، سر مارک سایکس، را مأمور تدوین طرحی برای نابودی امپراطوری عثمانی و تشکیل نظمی نوین در خاورمیانه کرد.
در طرح سر مارک سایکس که پس از مذاکره با فرانسویها و روسها نهایی شده و به امضا رسیده بود، سرزمینهای عربی میان بریتانیا و فرانسه تقسیم میشد، استانبول و سرزمینهای دو سوی تنگههای بسفر و داردانل و دریای مرمره که دریاهای سیاه و اژه را به هم وصل میکند و همچنین مناطق ارمنینشین شرق عثمانی به روسیه واگذار میشد. مناطق یونانینشین عثمانی و سواحل و جزیرههای دریای اژه هم به یونان و ایتالیا میرسید. واگذاری فلسطین به یهودیان هم در این معاهده پیشبینی شده بود.
دولتهای اروپایی و روسیه که خود را حامی همکیشان مسیحی خود در امپراطوری عثمانی نشان داده و از قرن نوزدهم به تحریک اقلیتهای مسیحی در این امپراطوری میپرداختند، در پی جنگهای متوالی با عثمانی و پیمانهای صلح متعاقب آنها، شروطی هم برای رعایت حقوق مسیحیان به عثمانی تحمیل مینمودند. سپس عثمانی را به نقض این تعهدات متهم کرده و به پشتیبانی از شورشهای اقلیتهای مسیحی در عثمانی بر میخاستند.
با پیروزی بریتانیا و فرانسه در جنگ جهانی اول و شکست قشون عثمانی، عهدنامۀ سایکس ـ پیکو به اجرا در آمد. سوریه و لبنان کنونی تحت حاکمیت فرانسه رفتند و بقیه سرزمینهای عربی تحت حاکمیت بریتانیا. اما روسیه که با وقوع انقلاب بلشویکی، پیمان صلحی با آلمانها امضا کرده و از دایرۀ متفقین خارج شده بود از منافع سایکس ـ پیکو محروم ماند.
ترکها نیز چند سال جنگیدند تا توانستند دست ایتالیاییها و یونانیها را از سرزمینهای خود کوتاه کرده و بخشهایی از سرزمین شام (شامل استانهای عنتب، اورفا، ماردین و مرعش کنونی) را حفظ کنند.
اما عربها که در قبال کمک به سقوط عثمانی وعدۀ «آمادگی» بریتانیا و فرانسه برای به رسمیت شناختن و «محافظت» از یک کشور متحد عربی مستقل به پایتختی دمشق را در بند اول توافقنامه گرفته بودند، در عمل نتوانستند از پس سایکس ـ پیکو بر آیند و ناسیونالیسم عربی به رهبری جمال عبدالناصر حتی در اوج اقتدار نتوانست بر این عهدنامه خللی وارد کند.
بدین ترتیب، این قرارداد، حسرت هفتصد سالۀ وحدت را بر دل عربها گذاشت و تخم تفرقهای میان آنها پاشاند که امروزه به درخت تنومندی تبدیل شده است. بدتر از همه هم، اسرائیل بود که سایکس ـ پیکو در دامن اعراب گذاشت. تنها نیرویی که توانست عملاً آن را به چالش بکشد و از پایان سایکس ـ پیکو دم بزند، داعش بود که با از میان برداشتن مرز میان سوریه و عراق، اولین خدشه را بر این پیمان وارد کرد.
شواهدی چون ظهور خلقالساعۀ داعش نشان میدهد که غرب پس از یک دورۀ نسبی آرامش، دوباره به منطقه بازگشته و قصد هم زدن آتش زیر خاکستر را دارد. به اصطلاح بهار عربی هم میوۀ این بازگشت است.
و اگر هنوز خنکای نسیم این بهار را در ایران و تا حدی در ترکیه حس نمیکنیم، نتیجۀ قدرت بازدارندگی و نظامی این کشورها نیست، بلکه باید گفت هنوز نوبت این کشورها نرسیده است. تفاوت وضع ایران و ترکیه هم نه ناشی از قدرت بیشتر ایران، بلکه افشاگر ترتیب عملیات غرب میباشد. به عبارت دیگر، در صف بیداری اسلامی، ایران پشت ترکیه قرار دارد.
و اگر چرایی این را میپرسید، جواب صریح است: چون هدف اولیۀ سایکس ـ پیکو همین بود. این توالی نتیجۀ ترکستیزی و اسلامستیزی غرب است. دقیقاً در همین راستا، حدود صد سال پیش، غرب با هزاران ترفند توانست ایران را از کنترل ترکها خارج و به دست اقلیت فارس بسپارند. همانطورکه عراق را دست اقلیت سنی و سوریه را دست اقلیت علوی سپرده بودند. سپردن حاکمیت به اقلیت این حُسن را برای غرب دارد که اقلیت برای بقای خود ناچار است مطیع باشد، و به محض عدم اطاعت همچون صدام سرنگون خواهد شد.
صرفنظر از تحلیلهای کمعمقی چون تقابل شیعه و سنی که در واقع، غرب از ابتدا جهت آمادگی برای اجرایی نمودن سایکس ـ پیکو، به آن دامن میزد، و ایجاد گروههای تندروی اسلامی و حمایت از آنها، و ترویج انواع تروریسم مذهبی را باید در همین راستا ارزیابی کرد، نقشۀراه غرب برای خاورمیانه تخلیۀ منطقه از دو عنصر ترک و اسلام است.
زیرا اولاً هنوز طعم تلخ شکستهای پی در پی از ترکهای مسلمان را از یاد نبرده و ثانیاً خوب میداند که صرفاً عنصرِ ترکِ مسلمان است که میتواند دوباره چونان سابق مردم منطقه را علیه غرب متحد و بسیج کند.
دقیقاً به همین منظور، غرب که سالها پیش از ایجاد شکاف سنّی ـ علوی در ترکیه ناامید شده بود، قصد داشت ضمن تلاش برای تعمیق شکاف طبیعی سنت و مدرنیته در ترکیه، با سیاستهای کودکانهای چون «سیاست چاله» از چند کهنهکمونیست التقاطیمذهب (پ ک ک) به نام ملت کُرد و به کام خود نهایت سوء استفاده را نموده و در گامی ضربتی با انجام کودتا و به دست گرفتن کنترل ترکیه، بیداری اسلامی را در ترکیه شدت بخشیده و آن کشور را نیز همچون کشورهای عربی سریعاً به سمت تجزیه پیش ببرد. و البته آنقدر عجول بود که با رعایت نوبت و بر ملا کردن اسنادی چون حقوقهای نجومی و برخی روابط خاص بعضی افراد قصد بی ثبات کردن دولت ایران را هم دنبال میکرد که با تحریمهای متوالی تا حدی موفق شده بود زمینه این کار را فراهم کند. اما با شکست کودتای مذکور بلافاصله عقبنشینی کرد.
برنامۀ مکمل غرب برای این منظور چیست؟
بنا به اعتراف وزیر دادگستری اسرائیل، ایجاد کشور کردستان با تجزیۀ چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه، و ایجاد خط حائل کردی بین ایران (بخوانید: آذربایجان) و ترکیه. با این کار دنیای ترک در غرب دریای خزر که در اوایل قرن بیستم میرفت تا یک دولت ـ ملت مدرن و کشور متحد مترقی شود، دو شقه و کوچک شده و دو ملیت جداگانه از آن شکل خواهد گرفت: ملیت ترک در ترکیه و ملیت عجیب آذربایجانی در آذربایجان. و این ممکن نیست مگر با کردیزاسیون غرب آذربایجان.
یعنی غرب قصد دارد کاری را که با سقوط تزار و تثبیت مرزهای جنوبی ارمنستان ناتمام ماند، با گسترش مرزهای شمالی کردستان خیالی تمام کند.
اینجا چند سؤال برای متفکر پیش میآید.
چرا مهاجران کرد عراقی نه در استان کردستان بلکه در استان آذربایجان اسکان داده شدهاند؟
چرا کردها در سنندج فعالیتی ندارند، اما در آذربایجان به دنبال کسب حقوق خود هستند؟
چرا گروهکهای تروریستی کرد در استان کردستان و کرمانشاه عملیات انجام نمیدهند و فقط در آذربایجان غربی با مأمورین سپاه و نیروی انتظامی در گیر میشوند؟
چرا کردها نامزدهای انتخاباتی را در سنندج و کرمانشاه با سردی استقبال میکنند اما در اورمیه و آذربایجان اینقدر فعال هستند؟
و صدها چرای دیگر.....
آیا نمایش کردها در بحبوحۀ کارزار انتخاباتی در اورمیه نتیجۀ فریبندگی تهدیگ چرب سایکس ـ پیکوست؟
آیا کاری را که ارامنه با کشتارهای آنچنانی در غرب آذربایجان و شرق آنادولو و پهلوی با سیاست آذریسازی نتوانستند انجام دهند کردها خواهند توانست؟
آیا کردها خواهند توانست با اتصال کشور خیالی کردستان به دریای سیاه و ارمنستان ارتباط ترکیه و آذربایجان را برای همیشه قطع کنند؟
تاریخ قرن اخیر ما چقدر شبیه باز و بسته کردن قیچی است و کرد و ارمنی چقدر شبیه تیغههای قیچی. مواظب نباشیم این تیغهها دنیای ما را دو تکّه خواهند کرد.
ایلتریش قوتلوق
منبع:
Hakkın yolunda, Milletin yanında
https://t.me/ilter/2000