ضعف حرکت ملی آزربایجان ریشه در گذشته دارد. بعد از حرکات پیشه وری و شکست دولت ملی چنان خفقان وسرکوب از طرف حاکمیت ضدتورک پهلوی گسترده گشت که به جرأت می توان گفت پس از گذشت یک نسل حتی موضوع حرکت ملی در ذهن اکثر ملت نماند و فقط افرادی این موضوع را می دانستند که آن دوره را با چشم خود دیده بودند وگاهی فقط اسمی از پیشه وری وغلام یحیی می بردند وبس؛ مثال بزنم من نام این دوشخص را در دوران دبستان شنیده بودم و فقط می دانستم که آنها با شاه مخالف بودند و غلام یحیی آدم باجرأتی بوده است. گاهی هم پدرمان از« توده لیک» وشرکت چند نفر در حرکات پیشه وری صحبت می کردند، بدون ایدنکه چرایی وچگونگی آنرا بیان کنند. در دوران دانشسرا، دانشجویی اهل شمال برای تدریس درسی به کلاس ما می آمد وعلناً می گفت شاه خائن است وآن سال 1351بود. روزی معاون دانشسرا فهمید وآمد کلاس و بچه هارا تهدید و نصیحت کرد که گوش به حرف او ندهند ودر میان صحبتش گفت: برادر من سرهنگ بود، اعدامش کردند، صدایمان در نیامد و بعد یک اشاره ی جزئی به حرکت ملی کرد و رفت .البته در دانشسرا گاهی افرادی بودند که طوری حرف می زدند که اگرچه زیاد نمی فهمیدیم، اما بعدها متوجه شدیم که آنان هم ایده های مارکسیستی داشته اند.
یا مثلا من در کلاس چهارم ابتدایی اولین کتابی که خواندم «دکتر سون یات سون» بود.
جامعه ی شاهنشاهی هم که معلوم بود .مجلات جوانان و شهره و شهرام و گوگوش وعارف و...قهرمانان ملی بودند. در دوره ی سپاه دانشی هم هر کتابی دیدیم وهر کسی سیاسی بود، به نوعی اندیشه ی چپی داشت و تنها چیزی که مطرح نبود، حرکت ملی آزربایجان بود.
کتابهای قاچاقی هم که به دستمان می رسید، کتابهای بهرنگی، منصور یاقوتی، علی اشرف درویشیان و یا «مادر» برتولت برشت وامثالهم بود .تا زد وانقلاب شروع شد بازهم تنها چیزی که مطرح نبود حرکت ملی آزربایجان بود. انقلابیون یا مذهبی بودند یا چپی ومارکسیست و معمولا طرفدار چریکهای فدایی خلق. تنها بعد از پیروزی انقلاب بود که گروههای مختلف مارکسیستی پدید آمد البته گروه های مذهبی یا طرفدار انقلاب اسلامی بودند ویا طرفدار مجاهدین خلق.
تنها حرکتی که البته بعدها (لا اقل برای ما) مشخص شد که بوی ملی داشت، حرکت شریعتمداری بود که آنهم سرنوشتش مشخص است که چه شد. تمام گروههای انقلابی از مذهبی و غیرمذهبی آن حرکت را ارتجاعی، آمریکایی و یا فئودالی معرفی می کردند وبعد از شکست حرکت، بیشترین بهره را گروه مجاهدان خلق رجوی بردند، چون بالاخره اکثریت مطلق آنان که طرفدار حرکت شریعتمداری بودند ،مذهبی بودند.
شگفتی عجیب حرکت مارکسیستها ومجاهدین آزربایجانی در این بود که به جز حزب توده و اکثریت چریکهای فداییان خلق، از کردها ها حمایت کرده وعلناً علیه آزربایجان ومردمش در کنار تروریستهای کرد ایستاده بودند وحتی مسلحانه جنگ می کردند. شوخی نیست جوان طرفدار فدائیان خلق اقلیت و پیکار ومجاهدین و...همراه حزب دموکرات وکومله علیه ظاهراً دولت، اما اساسا سپاه وارتش مستقر در آزربایجان که تقریبا همه ترک بودند، می جنگیدند که مثلاً نقده را بگیرند وبه کرد بدهند. آخر گونه ممکن است یک تورک آزربایجانی به راحتی قبول کند که دره ی حسنلی را درّه ی قاسملو بنامند و در نشریاتشان بنویسد؟ ومتأسفانه اکثر سیاسیون آن زمان جوان بودند و اصلا مفهوم وطن وخاک و سرزمین مادری و اینها را نمی دانستند. و هیچ کس از خود نمی پرسید که چرا مثلا کومله، که کمونیست است، کاملا حرکاتش ناسیونالیستی بوده وفقط به نفع کردستان و کرد می جنگد؟ اما مارکسیست آزربایجانی از بزرگ تا کوچکش در خدمت آنها بودند؛ مثلا اشرف دهقانی در مهاباد میتینگ مسلحانه برگزار کرده بود. مارکسیستهای آزربایجانی نقش عمده ای در فاجعه ی نقده داشتند.
بعد از انقلاب نقش مارکسیستهای آزربایجانی در تضعیف کورسوهای حرکت ملی بسیار پر رنگ بود.
گفتیم که در شرف انقلاب به دلیل وجود فشار پهلوی بعد از دولت ملی دیگر نشان آن چنان از حرکت ملی دیده نشد. اگرچه خیلی ها هنوز با آرزوی آن روزها به حیات خود ادامه می دادند.در تبریز در سال 1355یا اوایل 1365 به قهوه خانه ی آشیق¬ها می رفتیم. زمانی که با خواهش، آشیق عبدالعلی «آراز آراز» را می خواند نیروهای چب چنان تبلیغشان برهمه چیز چربیده بود که همه خیال می کردیم که سرزنش «آراز» یک سبب دارد وآن غرق کردن استاد بی بدیل ، صمد بهرنگی است و بس!حال آن که مسأله بزرگتر از اینها بود و آرزوها، درد دلها، جدایی دو پاره یک ملت و یک سرزمین از همدیگر ،از دست دادن ملت وسرزمین و... موجب ایجاد چنین درد عمیقی شده بود. اگرچه صمد هم برای ملت ما عزیز است.
در هنگامه ی شروع انقلاب ،در 29 بهمن آن حرکت عظیم که در تبریز شروع شد، به جز شعارهای ترکی چپ محور، چیزی از حرکت مشاهده نمی شد. اگرچه آن قیام بخشی از فریاد فروخفته ی فرزندانی بود که اجداد و پدران خودرا ازدست داده بودند وسالها تحقیر شده بودند. شعر معروف
«شنبه گونی سحر چاغی
اله آلدیلار چوماغی
قورخودان تیتره دی یاغی ...»
به زبان ترکی تبریزی بودن قیام را نشان می داد.
در دوران انقلاب هم اگرچه شعارهای ترکی هم داده می شد، اما هیچ اثری از حرکت ملی نبود.
در تهران در روز 26 دی، وقتی شاه فرار کرد ،ترکان مرکز در خیابان انقلاب، به حالت دو به طرف میدان انقلاب می گفتند :
«مین اوچ یوز اللی یئددی، شاه قویدی قاچدی گئددی».
ویک تظاهرات هم بود که پاهارا هنگام شعار ترکی بر زمین می کوبیدند.
بعد از پیروزی انقلاب ،خصوصا در روز 29بهمن، که هنوز بعضی عناصر فراری از تهران و در تبریز مقاومت نشان می دادند، حال وهوای رادیو تبریز تقریباً حالت ملی گرفته بود با خواندن شعارها واعلامیه ها به ترکی ، فدایی را مثلاً «فیدایی قارداشلار» خطاب می کرد، اما در همین حد باقی ماند.
در فضای دموکراتیک بعد از 22بهمن 57 واقعاً باز هم اثری از حرکت ملی دیده نمی شد. شخصی بود به نام مستعار «چای اوغلی» شعر دیکلمه می کرد وساز می زد اما متأسفانه اثر اوهم با دست فدائیان خلق پخش می شد وعجیب است که این حضرات، حتی نام این شخص راترجمه می کردند و «پسر رودخانه» می نوشتند یا در نوار کاست بیان می کردند!!! چاپ کتاب به همین منوال بود. تنها کتابی که در آن دوره خودنمایی می کرد، «سازیمین سؤزی» از مرحوم قره چورلو سهند بود. در عوض همه جا پربود از نشریات چپ گوناگون. عجیب است که در تبریز، مسئول اول فدائیان خلق، یک شمالی بود، بزرگانی که بعدها اقرار نمودند حتی در دوران خفقان پهلوی زمانی که مثلاً علیرضا نابدل «اوختای» شعر ترکی میداده، تمام مسائل ملی آزربایجان را سانسورمی کردند. همان گونه که صمد را یک فدایی خلق تمام عیار نشان می دادند.
در تهران کسان بزرگواری، مثل جناب دکتر جواد هیأت از همان ابتدا «وارلیق»، این نشریه ی ارزشمند را شروع کردند .اما آیا یک حرکت گسترده مثل حرکت ملی آزربایجان با یک نشریه در تهران، یا وجود چند نویسنده مثل مرحوم محمدعلی فرزانه می توانست تأثیر گسترده بر مردم بگذارد؟
لازم است یاد آوری کنم که چنین برداشت نشود که ما تمام گناهان را به گردن نیروهای چپ می اندازیم ،همان گونه که در گذشته چنین بوده،حال هم چنین است که امروز افراد تأثیر گذار بسیاری در حرکت ملی وجود دارد که روزی نیروی مؤثر چپ بودند ونباید فعالیت وتأثیر آنان را نادیده گرفت.
یکی از علل مهم ضعف حرکت ملی آزربایجان ، هویت گریزی ملت ماست. هیچ ملتی به اندازه ی ملت ما هویت گریز نبوده است. بعد از این همه اتفاقات که در تمامی جامعه هم مطرح شد، مثل جریان فرچه توالت و برنامه تلویزیونی «فیتیله» وحرکات «سوسک» روزنامه ی ایران،اما هنوز در میان مردم تورک هستند کسانی که به زورمی خواهند به بچه ی خود فارسی یاد بدهند ومتاسفانه فارسی که آنان یاد می دهند بزرگترین لطمه را به کودک می زند؛ زیرا اولاّ خود این حضرات خود زبان فارسی را درست یادنگرفته ودارای لهجه هستند و قبول هم ندارند و فکر می کنند که درست حرف می زنند؛ دوم این که علناً حس برتری فارسی و فارس را به بچه ی خود انتقال می دهند وذهن بچه تورک مغشوش شده ،از خود می پرسد که چرا دیگران ترکی حرف می زنند و او فارسی حرف می زند؟ البته این هویت گریزی دلایل زیادی دارد. در جامعه ی ایران با هیچ قوم وملت وزبانی به اندازه ی ملت ترک وزبانش مبارزه نشده است. بعضی ها می گویند کردها نمی دانم از ما جلوهستند واز این حرفها؛ اما هر گرز به این فکر نمی کنند که دولت ها و افکارعمومی وفرهنگی غالب هرگز با آنها به اندازه ی ترکان در ستیز نبوده است. کی دیده ایم که این همه جک ومسخره بازی در روزنامه، یا میان مردم و رادیو تلویزیون رسمی ایران به اندازه ی جک و مسخرۀ ترکی وترکان وجود داشته باشد؟ یک عده با دیدن این اعمال واقعا از ترکی وترک بودن، بدون این که بفهمند، بیزار و متنفر شوند. در تهران بیشتر کسانی که جک علیه ترکان تعریف می کردند، خصوصا در جنوب شهر و شهرک های اقماری، خود ترک بودند.
دیگر اینکه مهاجرت زیاد خود از عوامل هویت گریزی می شود. افرادی هستند (مخصوصاً بی سوادان یا کم سوادان واهالی روستاها) که تنها شش ماه بعد از مهاجرت، هنگام مراجعه به محل خویش کاملاً هویت قبلی خود را رها کرده، ادای فارس بودن یا مثلاً تهرانی بودن را در می آورند ومتأسفانه این در میان بانوان تورک که مستقیماً با بچه سر وکار دارند، زیاد دیده می شود.
دیگر این که توسعه یافتگی وبا سواد شدن تورکها هم متأسفانه نتیجه ی عکس داده است وهویت گریزی راتقویت می کند. امروزه درست است که اکثریت مطلق فعالان ملی باسواد بالا هستند، امازبان ترکی ضربه ای که از با سوادان کم اطلاع تورک می خورد، خیلی بیشتر از بی سوادان بی اطلاع بوده است .اینان هستند که زبان تورکی را به سخره گیرند ودر ادارات لهجه ی عجیب وغریبی را به کار می برند .من که خود 30سال در تهران زندگی کرده ام ،هر گز نمی توانم مثل آنان صحبت کنم. تمام جمله را فارسی گفته، نهایت در آخر آن یک «دی» اضافه می کنند ومی شود ترکی؛ مثلاً «یکی از مشکلات شهریمیز عدم ایجاد شغل برای اکثریت جوانان عزیزدی»!!!
واین گونه حرف زدن در میان مسئولان نظام حتی بسیار رده پایین مرسوم است .
حرکت ملی در مقابل این فاجعه واقعاً عاجز است .
به جز این مسائل، بعد از انقلاب، گفتیم که وجود افرادی که تفکرات ملی داشتند، بسیار اندک وانگشت شمار بود. حتی تا سال 1376بجز وارلیق، نشریه ی تأثیر گذار دیگر نبود. حرکت معروف به «شریعتمدار ، یا خلق مسلمان حرکاتی» هم اگرچه یک حرکت ترکی وآزربایجانی بود؛ اما نه اهداف وبرنامه ریزی ملی داشت و نه طراحان ومجریانش چنین هدفی رادنبال می کردند؛ چون یک حرکت بدون ریشه و پلان ملی بود. پس از شکست هم هیچ گونه تأثیر ملی نداشت. تنها فایده اش را طرفداران رجوی با جذب نیروهای مذهبی بردند. واین در حالی بود که هم آنان وهم هم نیروهای چپ مارکسیستی این حرکت را آمریکایی، ارتجاعی و فئودالی معرفی می کردند. در حالی که مشابه همین حرکت از جانب عزالدین حسینی در کردستان را، انقلابی، دموکراتیک ومترقی قلمداد می کردند!!! درحالی که این حرکت کردی هم به غیر از دولت مرکزی، بیشتر علیه آزربایجان بود.
منبع: کانال تلگرامی - آزائلسای