- نژادگرا عمیقا میل به یک کاسه کردن دارد. نگرش او نسبت به "دیگری" همواره توام با کلیگویی و کلینگریست. چه این نژادگرایی در قالب توصیفات یک شرقشناس ظاهر شود، چه در قالب رفتار یک استعمارگر. میتواند با فخرفروشی زبانی خودنمایی کند و یا با لطیفهای نژادی به عرصه بیاید. در نظر ادوارد سعید، کلیگویی شرقشناسان از آنجا نشات میگیرد که صفت "شرقی" هر گونه واقعیت متقابل یا نفیکننده را تحتالشعاع قرار میدهد؛ یک مرد شرقی در درجهی نخست شرقی است و در درجه دوم یک مرد. کلیگویی در مورد عربها، تعبیریست از سکون تاریخی و جمعی آنها و بلاتغییر بودنشان. یعنی هیچ عرب منفردی که زندگیاش درخور روایت باشد، وجود ندارد. با این تعبیر، عربها "از یک انتهای تاریخ مدون قلب صحراها تا انتهای دیگرش" همان گونه که بودهاند، باقی ماندهاند. توصیف یک استعمارگر فرانسوی از الجزایریها توصیفی یکدست است؛ الجزایریها اینگونهاند و اینگونه بودن همواره به بدوی بودن پهلو میزند. در نظر یک نژادگرای ایرانی واژهی افغان یک کل تفکیکناپذیر است؛ آنها همگونند، ویژگیها و خلق و خوی مشابهی دارند. این کل به اجزای مستقل که ارزش توجه کردن را داشته باشد، تفکیک نمیشود. به فردیت نمیرسد. یک نژادگرای ایرانی، ترکها را هم یککاسه خواهد کرد، حتی اگر هموطنش باشند. هیچ لطیفهای که گویای بلاهتِ سوژهاش باشد به تبریزیها نسبت داده نمیشود. هیچ لطیفهای مستقیما اورمیهایها را نشانه نمیرود. نژادگرا آنها را در قالب مجموعهای بزرگتر تحقیر میکند؛ ترکها. همین نژادگرا ممکن است اصفهانیها و شیرازیها را جداگانه، سوژهی لطیفههایش کند. اما به کلیت فارسها اشارهای نخواهد کرد، مگر آنکه در مدح آنها سخن گفته باشد. در عین حال نژادگرای ایرانی، وقیحانه این دو نوع از لطیفهگویی را همسان خواهد پنداشت؛ آنگونه که مترجمِ "بیشعوری"، در مباحثهای تلویزیونی چنین میگوید؛ اگر به ترکها جوک گفتهاند، ایرادی ندارد، به اصفهانیها هم میگویند.
- نژادگرا، ویژگی دیگری نیز دارد؛ او سرشار از نفرت است، در قبال آنکس که "دیگری"اش میپندارد. اما این نفرت بسته به ماهیت "دیگری"، به صورتهای متفاوتی ظاهر میشود؛ گاه نفرتی توام با احساس چندش و ترحم است که به اگزوتیسم پهلو میزند و گاه نفرتی سرشار از خشم، حسادت و دریدهخویی. در نظر رومیهای باستان، گلها وحشی و مشمئزکننده بودند؛ ترجیح روم متمدن، نمایش گلها در سیرک بود. چرا که فرهنگشان را جالب و حقیر میپنداشتند. در نظر روم، گلها حتی ارزش لشگرکشی را نداشتند، مگر آنکه تهدیدشان قطعی میشد. اما همین رومیها، در رقابت با کارتاژها، جنگهای صد سالهی "پونیک" را رقم زدند. جنگهایی که خشونت بیحد و حصرش، یادگار کتابهای تاریخ شد و مناطقی را که به "عروس مدیترانه" شهره بودند، ویران کرد. کارتاژها از نسل فنیقیها بودند و در نظر رومیها، رقیبی درخور توجه؛ سزاوار نفرتی توام با حسادت و دریدهخویی.
یک نژادگرای ایرانی بسته به ماهیت "دیگری"، رفتاری متفاوت از خود بروز میدهد؛ او از افغانها متنفر است و در عین حال احساس ترحمی نسبت به آنها دارد. آنها را بدبخت و بیچاره میداند و گاها در مواجهه با فرهنگشان که بدوی میپنداردش، نگاه اگزوتیکش را بروز میدهد. عجیب، جالب، چندشآور و حقیر؛ تمام کلماتی که نثار فرهنگ آنها میکند. اما همین نژادگرا نسبت به ترکها برخورد متفاوتی دارد. او حداقلی از تاریخ معاصر ترکها را میداند. دو کشور ترک را در همسایگی خود میبیند. به کثرت جمعیتی و تاثیراتشان در عرصههای سیاسی-اجتماعی ایران آگاه است؛ عرصههایی که حتی از سکوتِ ترکها، متاثر میشود. نژادگرا آنها را اگر نه بالاتر، که همسطح خود میپندارد و این همسطحی را خطرناک تلقی میکند. در اینجا، ترحم نژادگرا را ارضا نمیکند. اگزوتیسم، به تنهایی چارهساز نمیشود. چرا که "دیگری" فعلیت یافته و در عرصه حاضر است. نژادگرا دریدهخو میشود و هر فرصتی را برای ابراز خشمی عریان، غنیمت میشمرد؛ ارادهای برای تحقیر، تخریب و تخطئه شکل میگیرد. ارادهای کثیف که بوی گندش، از هر دریچهای بیرون میجهد؛ هویت ترکها را انکار میکند، در استادیومی شعار مرگ بر ترک سر میدهد، روزی به سوسک تشبیهاش میکند، در نشریهای آنها را سرکش و نادان خطاب میکند، در مصاف با ترکها همسوی پکک و تروریسم لجامگسیختهاش میشود و همین اوخر در نظرسنجی نامعمول، از رای به حذف تیم فوتبال محبوب ترکها سرخوش میشود.
--------------------
* واژهی افغان، فارغ از هرگونه ارزشگذاری و با توجه به قانون اساسی افغانستان، که گویا همهی اتباع آنجا اعم از اوزبک، هزاره و ... را افغان مینامد، ترجیح داده شده است.