در اراضی امپراطوری روسیه متفقین را برآن داشت تا با تجهیز ارامنه و ایجاد شورش داخلی در اثنای جنگ جهانی اول به نفع متفقین حکومت عثمانی را به تجزیه کشانده و با تشکیل دولتی ارمنی مدیریت ژئوپولوتیک منطقه را در دست گیرند و به نحوی خلع ناشی از فروپاشی دولت تزارها جبران نمایند.
روزهای پایانی جنگ جهانی اول تاریخ سرنوشت سازی برای ارامنه است. در این روزها ارامنه به اتهام همکاری با نیروهای نظامی متفتین در جهت ضربه زدن به سپاه عثمانی از این کشور اخراج و به سوی مرز های ایران گسیل گشتند. این مهاجرین در غرب آذربایجان ( شهر های اورمیه، سلماس و خوی)ساکن شدند. کمکهای انسان دوستانهی مردم آذربایجان به مهاجران آسوری و ارمنی بر هیچکس پوشیده نیست اما سنت نمکدان شکنی آنان را از احیای دین خود به مردم آذربایجان بازگذارد.
ارامنه پس از اسکان در آذربایجان توانستند به کمک نیروهای روسیهی تزاری و حمایت های مادی و معنوی دولت های فرانسه و انگلستان، سپاهی مکمل از ده هزار نفر تشکیل داده و با بهره گیری از ضعف حکومت مرکزی در اسفند ماه ۱۲۹۶ ه.ش اورمیه را اشغال و قتل عام فجیعی در این شهر به وجود آورند.
آغاز کشتار در اورمیه
پس از تشکیل قشون مسیحی، ارامنه و آسوریان با تقویت موقعیت خود، در پی بهانه ای بودند که با آغاز درگیری بر شهر تسلط کامل یابند. ارمنه جهت نیل به این هدف در دهه ی سوم بهمن ماه چند روستا را مورد تاخت و تاز قرا دادند و در داخل شهر نیز بنای تعارض علنی گذاشته شد به طور مشخص از روز جمعه ۳ اسفند ماه ۱۲۹۶ (۲۲ فوریه ی ۱۹۱۸) درگیریها به صورت همه گیر آغاز شد.
اهالی شهر در قبال قوای مسیحی که از تسلیحات نظامی کافی و فرماندهان آزموده برخوردار بودند ناتوان به شمار می آمدند اما با این اوصاف قوای مدافع آذربایجانی به خوبی از شهر دفاع کرده و اجازه پیشروی به قوای مسیحی را ندادند، شب شنبه با اینکه آتش جنگ خاموش شده بود خانهها توسط ارمنه غارت شد و عده ی کثیری از مردم بدست آنها به قتل رسیدند.
روز شنبه ۴ اسفند ۱۲۹۶، آتش جنگ مجددا شعله ور گشت و با طلوع آفتاب به توپ بسته شدن شهر توسط رامنه آغاز شد، انحلال قزاقخانه و افتادن سلاح ها به دست قوای ارمنه، روحیه مردم اورمیه را بیش از پیش تضعیف کرد. فردای آن روز جمعی از روحانیون و رجال شهر به جای تشکیل کمیسیون دفاعی و هدایت مقاومت به فکر خاتمه دادن به درگیری ها افتاده و به سوی محل سکونت ” بنیامین مارشیمون” رهبر مذهبی مسیحیان رفتند. مارشیمون در این ملاقات به ضعف لجستیکی مدافعان پی برده و بی آنکه اقدام مثبتی در جهت برقراری فرمان آتش بس نماید رجال شهر را با نوید هایی روانه ساخت، آنان نیز با اعلام اتش بس مدافعان را از مقاومت منع کردند. روز بعد یکشنبه ۵ اسفند جنگ دوباره آغاز می شود و ارامنه بی هیچ مقاومتی وارد شهر گشته و بر شهر استیلای کامل یافتند در حالی که اهالی شهر با منع روحانیون و رجال شهر دست از مقاومت کشیده بودند.
از زمان استیلای ارامنه بر اورمیه روستاهای مسلمان نشین یکی پس از دیگری غارت و تخلیه شدند. به طوری که دیگر در آن ها دیگر نشانه ای از حیات و آبادانی دیده نمیشد، ارامنه و جیلوها روزها به بهانه جستجوی اسلحه وارد خانه ها شده و به غارت می پرداختند. در این بازه، شب ها هنگامه محشر و قیامت چنگ در گلوی شهر می انداخت خانه ها یکی پس از دیگری غارت می شدند و آتش وخون در شهر موج میزد، مامورین شهربانی وامنیت شهر نیز دیگر گوششان به این ناله ها و فریاد ها عادت کرده بود، بازار اورمیه که دوبار توسط قوای روسیه تزاری غارت و به آتش کشیده شده بود هنوز به صورت کامل بازسازی نگشته بود که مجددا توسط ارامنه غارت و به آتش کشیده شد.
ترور بنیامین مارشیمون، پیشوای مذهبی آسوریان بدست اسماعیل آقا سیمیتقو
اسماعیل آقا سیمیتقو از اکراد غرب آذربایجان بود که سرکردگی ایل شکاک کرد را در دست داشت، در بازه جنگ جهانی اول و اشغال آذربایجان به دست روسها ابتدا با قوای روسیه تزاری همکاری می کرد، اما پس از چندی دست اتحاد به سوی قوای عثمانی دراز کرد و پس از ترک آذربایجان توسط روس ها مقدار کثیری سلاح به دست آورده و به قوای خود افزود.
مسیحیان پس از استیلای کامل بر اورمیه در جهت رسیدن به رویای دیرینه خود یعنی ” تشکیل ارمنستان بزرگ ” با فقدان نیروی کافی مواجه شده بودند. درصدد اتحاد با اکراد شکاک برخواسته و جهت نیل به این مقصود اسماعیل آقا سیمیتقو را به مذاکره فراخواندند.
چندی پس از استیلای مسیحیان بر اورمیه، بنیامین مارشیمون، با دسته جیلوها راهی سلماس میشود، در ظاهر گفته میشد که این روحانی مسیحی با کشتار و غارتی که در شهر موج می زند موافق نیست و میخواهد خود را کنار بکشد، ولی وی به جهت آماده سازی زمینه ی ورود قوای مسیحی به سلماس و اتحاد با اسماعیل اقا سیمیتقو روانه سلماس شده بود. وی پس از استقرار در روستای آسوری نشین خسروآباد، روز دوشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۲۹۶ با اسماعیل آقا سیمیتقو در کهنه شهر ملاقات می کند. در این گفتگو پیشنهاد اتحاد از سوی مارشیمون و همچنین حمله به تبریز از سوی وی مطرح می گردد و در پایان گفتگو در لحظه ترک محل نشست ، مارشیمون با شبیخون نیرو های شکاک مواجه گشته و با تیر اسماعیل آقا سیمیتقو به قتل می رسد.
با انتشار خبر قتل بنیامین مارشیمون، مسیحیان به سوی کهنه شهر سرازیر شده و با درهم شکستن مقاومت اهالی، قتل عام فجیعی به راه می اندازند که در طی آن بالغ بر هزارتن از مردم کهنه شهر به قتل می رسند.
انتشار خبر ترور ماشیمون و کشتار دیگری در اورمیه
پس از انتشار خبر کشته شدن بنیامین مارشیمون، پیشوای مذهبی آسوری ها بدست سیمیتقو، اختیار قتل عام ۱۲ ساعته از سوی سران مسیحی به قوای ارامنه و جیلوها واگذار گردید.
از آغاز روز ۲۷ اسفند، چهارشنبه ی آخر سال ناگهان صدای شلیک ارامنه شهر را در آغوش گرفت، دوازده هزار لجام گسیخته مسیحی شهر را در اختیار خود گرفته و به سوی محلات مسلمان نشین هجوم آوردند. شکسته شدن درب خانه ها و شیون اهالی شهر که تنها گناهشان پناه دادن به مهاجران ارمنی بود اضطراب شدیدی را در افکار عمومی شهر به وجود آورد.در این روز خانه ها و کوچه ها مملو از جنازه شده بودند و معابر عمومی حاکی از اثاثیه و وسایل خانه ها بود، که ارامنه به دلیل کثرت اموال به غارت برده شده به آن ها اعتنا نکرده و در خیابان رها کرده بودند. حجم کشتار و غارت به قدری بود که قبل از اتمام مدت قتل عام عمومی کمیته مسیحیان تشکیل یافته و فرمان خروج نیرو های مسیحی را از محلات شهر اعلام داشت اما قتل عام تا نیمه های شب ادامه داشت.
حمله پطرس به چهریق برای سرکوب اسماعیل آقا سیمیتقو
پس از قتل عام مردم اورمیه در ۲۷ اسفند ۱۲۹۶ ، پطرس، فرمانده نظامی قوای مسیحیان برای سرکوب اسماعیل آقا سیمیتقو عازم چهریق شد، سیمیتقو گمان می کرد به دلیل کوهستانی بودن قلعه اش، ارامنه قدرت نفوذ به انجا را نخواهند داشت و به همین دلیل در صدد مقاومت برآمد. با رسیدن نیرو های ارمنی به چهریق درگیری آغاز شد. پس از شش ساعت درگیری سیمیتقو به دلیل توان بالای نظامی ارامنه با دادن تلفات سنگین چهریق را ترک کرده و به سوی خوی گریخت. چهریق و دهات اطراف آن نیز، مورد غارت و قتل عام قوای مسیحی قرار گرفته وعده ی کثیری از اهالی به قتل رسیدند.
هرچند واقعهی جیلولوق بیشتر به شهرهای اورمیه، سلماس و خوی شهره است اما قریههای اطراف این شهر مانند قهرمانلو، چیچکلو، کهنهشهر، نازلو و اوصالو از جمله قریههایی هستند که شاعد شرارت های آسوریان و جیلوها بودهاند. قریهی عسکر آباد در چند کیلومتری شهر اورمیه از جمله دهاتی بود که مورد توحش ارامنه قرار گرفته و بیشترین آسیبها را در بین تمام قریههای اطراف متحمل شد. قریهای که ۴۰ سال پیش مورد هجوم و توحش شیخ عبیدالله و انصارش قرار گرفته بود امروز به دلیل برج و باروی محکمش مورد تمع آقا پطروس و ملک خوشابه واقع گشته بود تا با مسلط شدن به قریه عسکرآباد تمام محال نازلوچای اورمیه را ضمیمه خود برای نیل به تشکیل ارمنستان بزرگ نمایند. در نتیجه از ۲۵ ژوئن ۱۹۱۸ که خیل کثیری از اهالی دهات اطراف نیز به قلعهی عسکرآباد پناه پرده بودند، حلقهی محاصره روستا تکمیل گشت و نزدیک ظهر با نشانه رفتن توپها به سمت روستا اعلام کردند در امان ماندن را به شرط تسلیم ضمانت میکنند.
به دلیل عدم صلاحدید بزرگان و کمبود مهمات اهالی روستا چاره را در تسلیم دیدند و در نتیجه خلع سلاح اهالی روستا بهدست قوای جیلوها آغاز گشت. اما وفای به عهد که در تار و پود قوای مسلح ارامنه و آسوریان جایی نداشت سبب شد حتی بعد از خلع سلاح کامل روستا آتش گشودن به سمت عسگرآباد را از سمت توپهای مستقر در کوههای اطراف آغاز کنند. با کلید خوردن خط آتش، جوانان روستا در قبال تشکیل حلقهی مقاومت مصممتر گشته و در مقابل نیروهای ارامنه و مسیحیان سنگر گرفته و با اندک مهمات برجای مانده ۶روز تمام سد راه قوای جانی جیلوها شدند در نهایت شب اول ژوئیهی ۱۹۱۸ دیوار قلعهی عسکرآباد کوه در زیر آتش سنگین توپهای ارامنه ویران شد و مسیر همواری برای قوای مهاجمین جهت ورود به روستا ایجاد گشت.
با ورود قوای جیلوها به روستا، قتلعام فجیعی در منطقه آغاز گشت و مرد و زن اعم از بزرگ و کوچک، مرد و زن همگی آماج گلوله ارمنیان گشته و از پای درآمدند. عدهی کثیری که در مسجد بزرگ عسکرآباد گرد آمده بودند تا بلکه از شرارت های ارامنه در امان بمانند همگی در مقابل یکدیگر به فجیع ترین شکل ممکن به قتل رسیدند. افرادی که موفق به خروج از روستا شده بودند تا در باغات و کوههای اطراف پناه بگیرند نیز با گلولهی ارامنه زمینگیر گشتند. به گفتهی بسیاری از منابع که در انتهای یادداشت ذکر می شوند، زنان شیعه مذهب تورک به دستور آقا پطروس و سورمه دبیث مار، خواهر بنیامین مارشیمون به اسارت گرفته شده و به دهاتهای اطراف فرستاده شدند. عسکر آباد تا سالیان سال به مخروبهای میماند و تا مدتها به دلیل انباشت جسد ها قرارگاه لاشخورها و سگها گشته بود. به روایت شاهدان عینی تا شصت سال پس از از این واقعه آثار جنایت ها توحش ارامنه بر روی دیوارهای مسجد بزرگ عسکرآباد مشهود بود.
کشتار در سلماس
قوای ارامنه پس از استیلا بر اورمیه قوای خود را به سوی سلماس روانه ساختند. اهالی سلماس در ابتدای امر از خود مقاومت بی بدیلی نشان دادند اما به دلیل نرسیدن قوا کمکی و مهمات، نا چار به تسلیم شدند. وثوق الممالک حاکم سلماس و خوی به سوی خوی عقب نشینی کرد. لذا در روز ۱۳ فروردین ۱۲۹۷ ارامنه وارد شهر شدند. در این اثنا امیر ارشد قره داغی با نیروی نظامی مکمل از چهارصد نفر به سوی سلماس آمده و در ۲۹ فروردین ۱۲۹۷ بدون درگیری وارد شهر شد. اما اعزام نیروهی کمکی ارمنی به فرماندهی آقا پطرس از اورمیه به توان نظامی ارمنه افزود، در نتیجه با شکست امیر ارشد و اسعد همایون، شهر مجددا به دست ارامنه افتاد. و قتل عام فجیعی در سلماس به وقوع پیوست.
هرچند مهجمین ارمنی درمردم سلماس را مانند اورمیه قتل عام نکردند، اما رفتار غیر انسانی آنان با اهالی و اخراج عده ی کثیری از آنان از سلماس سبب کشته شدن عدهی زیادی از مردم سلماس گشت، ارامنه اسرای سلماس را لخت کرده و در دهات دور دست رها می کردند. راه های سلماس مملو از جنازه و جسد بود، از سوی دیگر اسمائیل آقا سیمیتقو به اتفاق اکراد تحت امرش در سر راه سلماس ایستاده و به کشتار و گرفتن غنیمت می پرداختند.
ورود قوای عثمانی
در اواخر اردیبهشت ماه ۱۲۹۷ قوای عثمانی جهت آزادسازی منطق اشغال شده ی اورمیه و سلماس از مرز عبور کرده و پس از چندی ، وارد خوی شدند. سربازان عثمانی با همکاری اهالی به ساماندهی اسکان پناهندگان سلماس پرداختند. بحران در حدی بود که از چهل هزار نفر پناهنده اخراجی از سلماس تنها ده هزار نفر جان سالم به در برده بودند.
خبر ورود سربازان عثمانی به خوی چیزی جز یاس و ناامیدی را برای ارامنه به همراه نداشت، یاس و ناامیدی که نویدی جز آیندهای تاریک و مبهم برای آنها نداشت و آنان را وادار به دست شستن از دارایی های خود و ترک شهر کرد، با وجود آن همه جنایت، ترک سلماس برای آنها چندان هم آسان نبود، خصوصا برای مسیحیانی که ساکن سلماس شده و در آن جا صاحب مال، املاک از طریق غارت شده بودند.
سربازان عثمانی اعضای لشکر ششم بودند که علی رغم مشکلات داخلی ترکیه مصمم به آزاد سازی اورمیه و سلماس شده بودند، در ۲۶ خرداد ۱۲۹۷ سربازان عثمانی به توابع سلماس رسیده و پس از دو روز درگیری در ۲۸ خرداد ۱۲۹۷ سلماس را از حضور ارامنه پاکسازی و در خان تختی اردو زدند.
در زمان ورود سربازان عثمانی و گریختن ارامنه جمعیت شهر ها و دهات اطراف به سبب قتل عام از سکنه خالی شده یود. سربازان ناچار به روستا رفته و محصولات کشاورزی را برداشت و به شهر آوردند. بازماندگان این واقعه کماکان از سربازان عثمانی به نیکی یاد کرده و آنان را به عنوان ناجی خود معرفی می کنند.
حمله ی آندرانیک به خوی
پس از نسل کشی مردم ایروان توسط داشتناک های ارمنی در ژانویه ی ۱۹۱۸ و تشکیل جمهوری ارمنستان در ۲۸ مه ۱۹۱۸ ،سران داشتناک ها لازم دیدند برای ایجاد ارمنستان بزرگ با اشغال خوی محورهای وان ، ایروان و نخجوان را به یکدیگر متصل سازند.
در نیمه ی اول خرداد ماه نیروهای نظامی ارامنه، دامنه های شمالی گردنه گوشچی تا سلماس را در اشغال خود داشتند، اما آمدن سربازان عثمانی آنان را مجبور به تخلیه ی کهنه شهر و سلماس و عقب نشینی به سوی اورمیه واداشت. پیروزی های پی در پی ارامنه در قفقاز قدرت عمل آنان مبنی بر اعزام نیروی نظامی از قفقاز به غرب آذربایجان را تقویت کرد. در نتیجه آندرانیک زوریان در ۱ تیر ماه ۱۲۹۷ با قوای ۳۰۰۰ نفری خود از آراز عبور کرده و راهی خوی شد.
آندرانیک از ارامنه افراطی بود که خواستار تشکیل ارمنستان بزرگ از دریای خزر تا دریای سیاه بود و به این محل کوچک برای تشکیل ارمنستان قانع نبود. دسته های منسوب به آندرانیک در طی جنگ جهانی اول وظیفه تاریخیشان را که ضربه زدن به مسلمانان بود را بخوبی انجام داده بودند و کمکهایشان به قوای روس در قلع و قمع تورکان آذربایجان و آناتولی قابل بحث و گفتگو است. ولی براساس موافقت نامه باطوم ، قوای مسلح آندرانیک باید خلع سلاح می شدند. اما آندرانیک نه تنها ارمنستان در مرزهای فعلی را قبول نداشت بلکه با هرگونه پیمان صلحی نیز مخالف بود.
سربازان عثمانی پس از آنکه وارد غرب آذربایجان شدند، سلماس و روستا های اطراف آن را آزاد کردند و خوی در تصرف نیروهای بومی مدافع باقی ماند. شهر به وسیله ی یک انجمن مشورتی، مرکب از رجال سرشناش خوی اداره می شد. عثمانی ها نیز گروهی مرکب از هفتصد سرباز به فرماندهی عبدالرحمان بیگ و زهدی بیگ را در خوی مستقر کرده بودند و سایر سربازان عثمانی نیز به فرماندهی علی احسان پاشا در سلماس ساکن شده بودند.
به دنبال پیشروی ارامنه بطرف مواضع عثمانی و خصوصاً شهر خوی، فرماندهی سپاه چهارم دستور متوقف کردن پیشروی ارامنه را صادر نمود. عثمانیها با دو گروهان پیاده و دو توپ کوهستانی و جمعی سواره به فرماندهی مین باشی حسین حسنو از راه شیطان آوا ( ریحانه ـ خوی ) به طرف جلفا پیشروی کرد. روز دوشنبه ۳ تی ۱۲۹۷ خوی به محاصره نیرو های آندرانیک درآمد و در همین روزخبر لشکر کشی آندرانیک به خوی به علی احسان پاشا رسیده و او را به عقب نشینی به سوی خوی وادار کرد.
مقاومت مردم خوی و متوسل شدن آندرانیک به تاکتیک محاصره بازه ای را به وجود آورد تا نیرو های عثمانی به خوی رسیده و ارامنه ی قفقاز را متواری کنند. توپخانه عثمانی ها به محض رسیدن به خوی نیروهای ارامنه را زیر آتش خود گرفته و پس از اندکی، مقاومت آن هارا در هم شکست. سربازان عثمانی در خارج شهر اردو زده و فردای آن روز برای تعقیب ارامنه به سوی جلفا راهی شدند. ارامنه پس از عبور از آراز، برای جلوگیری از تعقیب توسط سربازان عثمانی، پل را به اتش کشیدند.
این شکست امید ارامنه دربارهی تشکیل ارمنستان بزرگ را ازبین برد و نیرو های نظامی آنان را متفرق ساخته و راه های ارتباط بین محور های اشغالی انان را از بین برد.
پایان کار ارامنه
پس از شکست ارامنه در خوی و عقب نشینی آندرانیک، سربازان عثمانی پس از پاکسازی سلماس به سوی اورمیه پیشروی کردند. آقا پطرس فرمانده نظامی ارامنه با قوای کافی جهت جهت جلوگیری از پیشرفت سربازان عثمانی حرکت نمود. وی با وجود مقاومت مقابل قوای عثمانی شکست سختی را متحمل شده و مجبور به عقب نشینی گشت.
در اوایل مرداد خبر شکست آقا پطرس و ورود سربازان عثمانی به اورمیه همه را غافلگیر کرد و شورای مسحیان اعلام داشت که در ۸ مرداد ۱۲۹۷ اورمیه را به طور کامل تخلیه خواهند کرد.
ارامنه از اورمیه به سوی شاهین دژ که تحت اشغال قوای نیروهای انگلیسی بود گریخته و توسط انگلسی ها در عراق سکنا داده شدند، بدین ترتیب غرب آذربایجان پس از شش ماه اشغال توام با قتل عام و غارت ارامنه، رهایی یافت.
سخن آخر
رویای واهی تشکیل ارمنستان بزرگ از جمله آمالی بود که ارامنه به رهبری حزب داستناکسیون با حمایت های دولتهایی چون فرانسه، بریتانیا و روسیه و بعدها شوروی دنبال میشد که سبب رویدادهای خونین در دو سوی آراز و آناتولی گشت. رویایی که از دیرباز توسط فاشیستهای ارمنی دنبال میشد در در اثنای جنگ جهانی اول و خلع ناشی از برچیده شدن حکومت تزارها در روسیه طی انقلاب اکتبر رنگ و بوی واقعی به خود گرفت.
پس از روی کار آمدن دولت شوراها، ارامنه جایگاه خاصی در حاکیت بلشویکها پیدا کردند. کمونیستهای روس برای در کنترل نگه داشتن منطقهی قفقاز و در حاشیه نگهداشتن مسلمانان این منطقه، تصمیم به گماردن نیرویی به مثابه ژاندارم قفقاز گرفتند و قرعه فال به دلیل قرابتهای مذهبی و روابط حسنهی تاریخی با روسها به نام ارامنه خورد تا با تشکیل دولتی فدرال زیر سلطهی حکومت مسکو منافع دولت کمونیست را تأمین نمایند تا هم با ایجاد روابط حسنه روابطشان با غرب به حداقل برسد و هم لازمات نزدیکیشان به بلوک شرق و مرام اشتراکی سفت و خست تر گردد.
تشکیل جمهوری فدرال ارمنستان در اراضی آذربایجان از جمله سرفصلهای برنامهی جامع مدیریت قفقاز از سوی کمونیستها بود که تورکها(تنها ساکنین مسلمان قفقاز) را تضعیف نموده و با اعطای اراضی آنان به ملتی که چند صباحی پیش از سوی آنان قتلعام گشته بودند عزت نفس ملی آنان را خدشهدار نمایند تا از در عقاید اسلامی و ملی خود متزلزل گشته و به سوی شوروی سوق یابند. بدین واسطه اراضی تاریخی اسلامی-آذربایجانی منالجمله ایروان که از دیرباز یک ولایت مسلمان نشین به شمار میآمد و حوزهی علمیهی آن یکی از مهم ترین مراکز دینی به شمار میامد همگی دستخوش سیاستهای شوروی گشته و خواستگاه تشکیل جمهوری فدرال ارمنستان شدند.
قدرتمندتر شدن لابی ارمنی در شوروی به واسطهی حافظ منافع بودنش نسبت به آن دولت و همچنین عقدهی تاریخی غرب به ویژه برتانیا و فرانسه از دولت عثمانی سبب گشت تا ارامنه با جلوه مظلوم نمایی تاریخی خود در راستای قتلعام شدگان جنگ جهانی اول از سوی دولت عثمانی تثبیت نمایند و با بوق کرنا دمیدن از جنایتهای مرتکب شده در دو سوی آراز و آناتولی تبرئه گشته و با واروننمایی تورکهای آذربایجان، ایران و آناتولی را قاتل و غاصب نشان دهند.
آنچهکه از آن به عنوان قتلعام ارامنه در حاکمیت عثمانی یاد میشود دروغی بیش نیست و در اصل هیچگونه نسل کشی در آن بازه از سوی دولت عثمانی رخ نداده است و اخراج ارامنه از حکومت عثمانی واکنشی منطقی و اصولی نسبت به شورشیان داخلی و خائنی است که در شرایط جنگی دست اتحاد به دشمن داده و علیه کشور خود وارد جنگ میشوند. آنچه افرادی که در طی این اخراج مردهاند موضوع غیر قابل اجتنابی میباشد اما کشته شدگان در درگیریهای نظامی و هلاک شدن در اثنای مهاجرت را نمیتوان از موارد نسلکشی به حساب آورد اما با اینحال آمار کشته شدگان ارامنه در طی این حوادث بیشتر از هرچیزی به لطیفهای میماند که نسل به نسل و با پروپاگاندای غرب به ویژه فرانسه و برتانیا علیه جمهوری ترکیه تکرار میشوند که اظهارات کاچازنونی در کتاب (حزب داشتناک کاری از پیش نمیبرد) آشکار کننده کذبیت تمامی این اظهارات میباشد.
کسانیکه امروز در بوق و کرنای حقوق بشر و ضدیت با نسلکشی میدمند هنوز سکوتشان در قبال جنایتهای ارامنه در خلال وقایع جیلولوق در دو سوی آراز و آناتولی نشکسته است و همچنین موضع مشخصی در قبال اشغال قاراباغ کوهستانی و نسلکشی خوجالی و… از خود بروز اتخاذ ننمودهاند و هر روز بیشتر از دیروز حمایتشان از اشغالگری ارمنستان آشکارتر و بیشتر میشود و آنچه که از حکومت عثمانی برجا مانده است جلوگیری این امپراطوری از نسلکشی هایی است که با حمایت دول غربی اعم از بریتانیا و فرانسه در منطقه رخ میداده است و آنچه که عیانتر است عقده تاریخی غرب از این حکومت میباشد که با سیاست های خود در برهههای مختلف به ویژه اثنای جنگ جهانی اول مانع اجرای پلانهای زیادخواهانه غرب گشته است