در پی چند مقاله اخیری که نوشتم نقدهای زیادی از جوانب مختلف و به صورتهای مختلف؛ بحث های رو در رو با برخی از دوستان، یادداشتهای پای نوشته ها در وبسایتهای مختلف، نظرات و بحثهایی که بین کاربران فیس بوک مطرح شده بود و نیز چند ایمیل که از دوستان به من رسید، دریافت کردم و متوجه شدم که علی رغم مته به خشخاش گذاردن در تدقیق هر مفهومی که به کار می برم عملی که باعث طولانی شدن نوشته هایم می شود و بسیاری از این بابت هم به من نقد می کنند باز هم برخی از مفاهیم را بدون دقت به کار برده ام و باعث بدفهمی های بسیاری شده ام. در این مورد توضیح خواهم داد. قبل از آن بگویم که یکی از افراد من را جبرگرا خوانده بود. همین نکته که در مورد آن در یکی از مقالاتم بحث نکرده بودم؛ و اگر چنین می کردم می بایست چندین صفحه در مورد آن می نوشتم، خود موضوع یک نقد دیگر بود. لذا اگر مقالاتم طولانی هستند، برای این است که گاهی جهان بینی ای که در بطن آن می اندیشم با درک رایج آنقدر متفاوت است که جرأت ندارم برخی از مفاهیم حساس را بدون توضیح و تدقیق رها کنم. مثلاً به نوعی درست است که من جبرگرا هستم، اما جبرگرایی من اصلاً آن جبرگرایی کلاسیک نیست؛ چون تناقضی بین جبرگرایی من و اراده مند بودن انسان و باز بودن تاریخ وجود ندارد. در ضمن من جبرگرایی خودم را تنها یک دیدگاه دلبخواهی نمی دانم و این حق را نه برای دیدگاه خودم و نه برای هیچ دیدگاه دیگری قائل نیستم که خود را یک اصل دلبخواهی معرفی کند و یا خود را بر اصلی دلبخواهی استوار کند. بر این اساس می دانم که این مسایل به آسانی قابل درک نیستند و باید در مورد همه آنها به بحث پرداخت و در واقع در حال نوشتن متنی هستم که در آن به شرح و بسط دیدگاه جبرگرایانه خودم می پردازم. اینجا این مسئله را به این قصد ذکر کردم که خواننده بداند که چرا بسیاری از اوقات مقالاتم طولانی می شوند.
با همه این سختگیری ها من یک مفهوم بسیار اساسی را آنقدر بی دقت و نااندیشیده به کار برده بودم که مقدار بسیاری انتقادات؛ و البته به حق، برانگیخته شد. این انتقادات به من نشان داد که مفاهیمی که برای خودم، یا در متن یک گفتمان، بسیار واضح هستند، برای بسیاری اصلاً واضح نیستند. اصلاً ممکن است مفاهیمی که واضح و بدیهی می پنداریم تنها به دلیل کاربرد زیاد واضح و بدیهی به نظر برسند، اما آنچنان که می پنداشته ایم واضح و بدیهی نبوده نباشند. مفاهیمی مانند «پان فارسیسیم» و «شووینیسم فارس» که غالباً در متن گفتمان تورکها و کوردها و نیز بلوچها و عربها ظاهر می گردد، اگر به دقت روشن نشود، واقعاً می تواند به جای اینکه به تفاهم کمک کند به بدفهمی انجامیده و به جای درک متقابل سوء تفاهم ایجاد کند. امیدوارم این متن بتواند به روشن شدن این مفاهیم کمک کرده و در نهایت آغازی باشد برای باز کردن راهی نو برای گفتگو.
پان فارسیسم چیست؟ شووینیسم فارس چیست؟
تنها به عنوان مثالی از یک متن، محمد جلالی چیمه (م. سحر)، شاعر، در اثری با عنوان زبان فارسی و هویت ایرانیان[1] به بررسی این مفاهیم پرداخته است. از نحوه بررسی او، و نیز آشنایی ای که با گفتمان رایج در دنیای کوردی و تا حدی با دنیای تورکی ایران دارم، متوجه این نکته شدم که این دو طرف یعنی طرفی که از جانب اقلیتها فارس نامیده می شود با خود این اقلیتها اصلاً حرف یکدیگر را درک نمی کنند. [اقلیت در دنیای سیاست به طرفهایی گفته می شود که مصدر قدرت نیستند، آن را همیشه بر اساس جمعیت نمی سنجند.] علت این عدم درک متقابل این است که هر دو طرف اصولاً از واژگانی استفاده می کنند که برای طرف مقابل معنایی جداگانه دارد. م. سحر در صفحه هشتم اثر مزبور می گوید:
می شنوم گاه، که از «پان فارسی» سخن می گوئید، از «شوینیسم فارس» شکوه می کنید! کدام فارس؟ کدام پان؟ کدام شوینیسم؟ اگر منظور شما از شوینیست فارس آنهایند که "به پارسی سخن می رانند" یا از زبان فارسی دفاع می کنند، هیچ می دانید که بر آنان چه تهمت ناسزاواری روا می دارید؟
مسلماً مقصود از شووینیسم فارس آنهایی نیستند که به زبان فارسی سخن می گویند و نیز فکر نمی کنم زبان فارسی نیازی به دفاع داشته باشد تا کسی بخواهد از آن دفاع کند. زبان فارسی را اصولاً به چیزی متهم نمی دانم که کسی بخواهد در صدد دفاع از آن برآید. اصولاً هیچ زبانی نمی تواند در هیچ امری مقصر قلمداد شود تا نیازی باشد کسی از آن دفاع کند. او در ادامه و در ابتدای قطعه بعد می نویسد: "بیادآرید که این زبان ارث پدر هیچ یک از ایرانیان نیست." از خواندن این کتاب پی به این نکته بردم که اولین مفهومی که باید روشن شود، دقیقاً همین مفاهیم هستند تا در مورد آنها سوءتفاهم پیش نیاید.
وقتی که کوردها و تورکها و بلوچها از شووینیسم فارس شکوه می کنند، یک پاسخ رایج این است که ما در ایران فارس نداریم، تنها یک استان فارس داریم. این نوع پاسخگویی از سوی تورکها و کوردها و عربها و بلوچها عموماً یک استراتژی سیاسی تلقی می شود و گاهاً هم واقعاً هست. اما بسیاری از اوقات این امر واقعاً ناشی از بدفهمی است.
با همه این احوال از نحوه نگرش رایج در واکنش به مدعیات کوردها و تورکها و بلوچها می توان به عنوان راهنمایی برای دریافتن معنای ترکیبات مذکور سود جست. عموماً در واکنش به ادعاهای ملی گرایانه تورکها و کوردها ادعا می شود که در طول تاریخ تاکنون کشوری؛ مثلاً به نام کردستان نبوده است، اما همیشه کشوری به نام ایران وجود داشته است. از نادقیق بودن و استوار بودن ادعای فوق بر بدفهمی که بگذریم و تنها محض استدلال اگر با منتقد همدل باشیم، باید بگویم که با فرض اینکه چنین بوده باشد، این حقیقت (با فرض حقیقت بودن) ناقض حقی نیست. منتقدان در واکنش به ادعاهای کوردها و تورکها عموماً به تاریخ پناه می برند و سعی دارند نشان دهند که تورکها و کوردها خود در شکوفا کردن زبان فارسی سهم داشته اند. همه اینها با همه حقیقتشان ربطی به حق آنان ندارد. من قبلاً استدلال کرده ام که تاریخ اصولاً صلاحیت قضاوت درباره حقوق را ندارد. با استناد به تاریخ نمی توان زنان را از حقوقی که امروزه؛ تا همین حد، کسب کرده اند منع کرد. تنها به این دلیل که زنان در طول تاریخ نقشی در فلسفه و هنر و از این قبیل نداشته اند نمی توان حقوق زنان را سلب کرد. اصولاً گفتمان حق با گفتمان تاریخ کاملاً بیگانه است. تاریخ تنها کمکی که به ما می کند این است که بدانیم چه حقوقی و به چه دلیلی نقض می شدند، نه اینکه با استناد به آن حقی را از کسی سلب کنیم.
اکنون می توانم با دقت بیشتری نشان دهم که معنای عباراتی مانند «پان فارسیسم» و «شووینیسم فارس» چیست. هر آن دیدگاهی که سعی می کند با استناد به تاریخ ایران، اثبات کند که کوردها و تورکها و بلوچها و عربها ملت نیستند، تنها به این دلیل که در تاریخ ایران، هرگز اینها ملت نبوده اند دیدگاهی است که اینان آن را دیدگاه «شووینیسم فارس» می نامند. مهم نیست که کسی که صاحب این رویکرد است خود نژادش تورک باشد یا کورد. دیدگاهی که «شووینیسم فارس» نامیده می شود عموماً بر این اساس استوار است:
ایران یک ملت و یک کشور تاریخی است، زبانش فارسی است، در ایران تنها یک ملت وجود دارد و ملت ایران نامیده می شود و هر ادعایی از این دست که تورکها یک ملتند، کوردها یک ملتند، و کلاً هرگونه دیدگاهی مبنی بر کثیرالمله بودن ایران یک ادعای واهی است.
این دیدگاه است که توسط کوردها و تورکها و بلوچها و سایر کسانی که خود را دارای هویتی غیر از آنچه می دانند که در متن فوق صورتبندی شده است، با عباراتی مانند «پان فارسیسم» یا «شووینیسم فارس» صورتبندی می شود. این دیدگاه «شووینیسم فارس» نامیده می شود، چون نه تنها خود را در قالب زبان فارسی بیان می کند، بلکه استدلالاتش همواره بر عظمت و قدرت و شوکت ایران باستان و زبان فارسی و ادبیات فارسی و همه چیز فارسی دور می زند. یکی از انتقاداتی که بارها مطرح شده است، این است که همه این مدعیات جدیدند. البته که این مدعیات جدیدند. اما جدید بودن این مدعیات ربطی به برحق بودن یا ناحق بودن آنها ندارد. اصولاً مفهومی به نام دولت ملت یک مفهوم جدید است. مسئله ای مانند حقوق زنان هم زمانی که برای اولین بار صوتبندی می شد جدید بود. جدید بودن مسئله ربطی به حق یا ناحق بودن آن نداشت و ندارد. اما هنوز جای این پرسش باقی است که چرا این مدعیات جدید مطرح می شوند؟
واقعاً چرا تورکها یکباره سربرآوردند و دیدند که در ایران چیزی به نام «پان فارسیسم» حضور دارد؟ چرا کوردها ناگهان خود را در عرصه هجوم «شووینیسم فارس» دیدند؟ این از خصوصیات جهان مدرن ماست. از خصوصیات جهان کهن این بود که مدعیات در دل آن عموماً مطلق و آسمانی بودند. تاریخ، چیزی بود که خود را از دستگاه رسمی دولتها بیان می کرد. اما در جهان مدرن دیگر تاریخ تنها یک روایت رسمی ندارد. این خود تاریخ است که شقه شقه شده است. البته من فکر نمی کنم که آنچه در ایران رخ می دهد تنها ناشی از پدیده ای در جهان مدرن باشد، بلکه ریشه های عمیق تاریخی در منطقه دارد. آنچه در عمل رخ داده است برخورد این تاریخچه بسیار طولانی با پدیده های جهان مدرن است. امروزه تورکها و کوردها تاریخ خود را از دریچه دیگری می بینند. آنها اصلاً یک کشور تاریخی به نام ایران هم نمی بینند. آنها در برابر این پرسش که چرا تاکنون مثلاً در ایران همواره این زبان فارسی بوده است که زبان ادب بوده است، و نه تورکی و یا کوردی علی الاصول می توانند اینگونه پاسخ بدهند که این حق به صورتی کاملاً سیستماتیک از این زبانها سلب شده است. دقیقاً به همان صورت که حقوق زنان به صورت سیستماتیک در طول تاریخ از آنان سلب شده بود. زنان و بردگان در طول تاریخ به صورت سیستماتیک مورد ظلم بودند و این نقض حق به زعم من بسیار وحشتناک هم بود. به این دلیل که آنها مورد ظلم واقع می شدند بدون اینکه بدانند آنچه بر آنها می رود ظلم است. آنها مورد ظلم واقع می شدند، بدون اینکه بدانند در واقع دارد حقی از آنان سلب می شود. از سیستماتیک بودن نقض حق، منظورم این نیست که یک نظام سیاسی آگاهانه تصمیم گرفته بوده است که حقی را از کسی سلب کند، بلکه برعکس، منظورم اتفاقاً سلب حق بوده است بدون اینکه کسی در مورد آن اندیشیده و تصمیمی گرفته باشد. من ادعا نمی کنم که کوردی، تورکی یا بلوچی تاکنون حقیقتاً چنین پاسخی داده است—اگر هم داده باشد از آن خبر ندارم— تنها می گویم که این پاسخی است که اصولاً درست است و من اگر کورد یا تورک یا بلوچ می بودم چنین پاسخی می دادم. سود جستن از این واقعیت که ایران برای هزار سال زیر دست تورکها بوده است برای اثبات برابری تورک و فارس، مانند این است که با استناد به تورک بودن خامنه ای در صدد اثبات ادعای برابری تورک و فارس در ایران امروز برآئیم. معیار برابری، حق روایتگری است و نه توان حکومتگری. در این مورد دقیقاً توضیح خواهم داد. استناد به حکومتگری ترکان در ایران برای اثبات برابری تورک و فارس نشان دهنده ناتوانی گفتمان رایج در دنیای فارسی زبان از درک واقعیتهای موجود است.
این ادعا که تاریخ ایران سرشار است از احترام متقابل، ادعایی است که در دل همان پارادایمی که شووینیسم فارس نامیده شده است صورتبندی شده است. لازم نیست که به تاریخ مراجعه کنیم. برای همدلی با منتقد این ادعا را هم می پذیریم. اگر منتقد واقعاً صادق است، امروزه هم بر اساس همان دیدگاه احترام متقابل لااقل سعی کند حرفی را که یک کورد به او می زند درک کند، سعی کند دیدگاه تورک را هم از تاریخ بداند، سعی کند تاریخ کشوری را که ایران می نامد، از دیدگاه یک بلوچ هم نظاره کند، ببیند جهان از دید یک عرب در خوزستان یا از دید یک تورکمن چگونه است. اگر آنچه دیدگاه رایج در تاریخ ایران احترام متقابل به همه مردمان می نامد واقعاً سبقه تاریخی در بطن فرهنگش داشته است، اکنون به کارش گیرد.
به زعم من آنچه ما به آن نیاز داریم بازخوانی تاریخ منطقه است از دید مردمان زیردست. دیدگاهی که در برابر این خوانش از تاریخ به شدت ایستادگی می کند و تاریخ را امری مقدس می داند، همان دیدگاهی است که شووینیسم فارس نام گرفته است. این دیدگاهی است که اصلاً نمی تواند درک کند چرا وقتی مانا نیستانی آن کاریکاتور را کشید، در آذربایجان غوغا شد. این دیدگاه در پاسخ به رضا براهنی می گوید که واژه "نه مه نه" را هر تهرانی فارسی زبان هم امروزه به کار می گیرد و اصولاً این را نمی بیند که حتی تهرانی فارسی زبان هم این واژه را دقیقاً مواقعی به کار می گیرد قصد مسخره کردن دارد.[2] این دیدگاه از تحلیل ریختن مردم به خیابانها در استانهای تورک نشین ایران عاجز است و آن را ناشی از تحریکات خارجی می داند و دقیقاً مانند جمهوری اسلامی ایران مردم را عروسکهایی می داند که با یک تحریک خارجی به حرکت در می آیند. این دیدگاه که شووینیسم فارس نامیده می شود در بسیاری از رویکردها و جهان بینی خود نزدیکی های منطقی بسیاری با منطق نظام اسلامی کنونی حاکم بر ایران نشان می دهد. آنچه شووینیسم فارس نام گرفته است این جهان بینی است. جهان بینی ای که تحمل دیدن هیچ خوانش دیگری از تاریخ منطقه را ندارد و هر تلاشی را برای بازخوانی این تاریخ توطئه اجانب و بیگانگان می بیند و به این طریق باز هم بر یگانگی خود با نظام جمهوری اسلامی تأکید می کند. این دیدگاه تاریخ باستان ایران را آنچنان مقدس می داند که هرکس به خود جرأت بدهد و به داریوش و کوروش نقد کند و دیدگاه های آنان را به چالش بکشد، مزدور بیگانگان و استعمار قلمداد می کند. آنچه شووینیسم فارس نامیده می شود حتی تحمل شنیدن این را هم ندارد که شاید زبانی که زبان آذری نامیده شده است، اصلاً زبان آذری نباشد، شاید زبان دیگری باشد. این دیدگاه اصلاً حاضر نیست این را حتی به عنوان یک حدس علمی هم بپذیرد که شاید زبانی که در کتیبه داریوش به کار رفته است هیچ ربطی به زبان فارسی امروزین نداشته باشد. مسئله این نیست که این حدسیات درستند یا نادرست. در مورد اینها باید مطالعات زبان شناسی و تاریخ قضاوت کند، نه گرایشات ملی. همه این حدسیات چیزهایی هستند که وقتی پای بازخوانی تاریخ به میان می آید علی الاصول کاندیدای تبدیل شدن به حقایق تاریخی هستند. بازخوانی تاریخ یعنی دیدن تاریخ از زوایایی که تاکنون دیده نشده است. یعنی گشتن به دنبال رد تورکها در گذشته بسیار دور ایران، یعنی تحقیق در تاریخ کوردهای ایران. اینکه آیا مادها همان اجداد کوردهای امروزه هستند؟ اگر بلکه، چرا با پارسهای باستان تا این حد درگیری و اختلاف داشتند که وقتی هارپاک به آستیاگ خیانت کرد، آستیاگ نه برای خود خیانت، که به این دلیل او را مورد سرزنش قرار داد که چرا مادها را برده پارسها قرار داده است؟ همه این پرسشها، و نه پاسخ آنها، تنها خود این پرسشها چیزهایی هستند که آنچه شووینیسم فارس خوانده می شود از مطرح شدن آنها وحشت دارد.
در نهایت شووینیسم فارس سعی تمام در سرکوب تمام این پرسشها دارد و مطرح شدن آنها را مغایر با آنچه می داند که حفظ تمامیت ارضی در قالب یک کشور با فرهنگ باستانی پارسی می نامد. این دیدگاه حتی حوزه فرهنگ پارسی را از مرزهای کنونی ایران تا به مصر و یونان و هندوستان و آمودریا گسترده می داند و از این نظر پان فارسیسم نامیده می شود.
[1] http://www.jebhemelli.info/ketab/Zaban_va_Hoveiyate_Iranian_Sahar.pdf
[2] این پاسخی بود که یکی از خوانندگان در پای نوشته ای از رضا براهنی با عنوان «صورت مسئله آذربایجان؟ حل مسئله آذربایجان؟» نوشته بود. از خواندن آن حیرت کردم. چرا که میزان بدفهمی موجود در این پاسخ نشان دهنده تفاوت بنیادین در جهان بینی دو طرف است؛ هویت طلبان و آنچه این هویت طلبان شووینیسم فارس می نامند و مشخصات آن در متن مورد بررسی قرار گرفته است. این متن در آدرس زیر در دسترس است:
http://www.nasser iran.com/Rojin/Didgaha/70.%20Reza%20Barahoni%20 %20Surate%20masale%20Azarbajan.pdf