حرکت ملی آذربایجان سکوت نکرده است. نه الان، نه دیروز، نه سال قبل، نه سالها قبل هیچگاه مردم این سرزمین و فعالین سیاسی آن در مقابل ظلم و زور حاکمان سکوت نکرده اند. صدها فعال سیاسی (ملی) آذربایجان در دهها سال گذشته در هر دو رژیم پهلوی و اسلامی بازداشت شده، شکنجه گردیده، بعضا تبعید گردیده و بعضا هم به شهادت رسیده اند. این را نه می توان کتمان کرد و نه می توان ندید.
اما آنچه در سالیان اخیر نمود بیشتری داشته و به چشم آمده، اعتراض به سبک سکوت و به عبارت بهتر، "فریاد سکوت" آذربایجان در خصوص حرکتها و وقایع "ایران محور" و "مرکزگرا" است. سکوتی که فعالین ملی آذربایجان "آگاهانه" می دانند ریشه در اعتراض دارد و مخالفان حرکت ملی هم "آگاهانه" در تلاشند این فریاد سکوت را نه نشانه ی اعتراض، بلکه نشانه ی انفعال و سکون فعالین ملی آذربایجان نشان دهند. در عالم پزشکی و علم، آستانه ی شنوایی برای گوش دانسته اند و فرکانسها را دسته بندی کرده اند و معلوم شده هر شخصی تا یک بازه ی فرکانسی را می تواند بشنود. هر چه فرکانس بالاتر رفت، میزان شنوایی کمتر می شود و نهایتا در فرکانسهای خیلی بالا دیگر گوش نمی تواند آن صدا را بشنود. گویا مخالفان حرکت ملی هم گوششان هنوز به فرکانس حرکت ملی آذربایجان عادت نکرده و هنوز خود را با واقعیات این سرزمین تطبیق نداده اند!
هدف از این نوشته، رساندن صدای فریاد سکوت آذربایجان به گوش ناشنوندگان نیست. اگر شخصی از سالیان سال قبل و حداقل از 1388 به این طرف، یعنی پس از 9 سال!، هنوز نتوانسته دلیل و راز سکوت آذربایجان در قبال حرکتهای "ایران محور" و "مرکزگرا" را بفهمد و درک کند، نه این مقاله، که صدها مقاله ی دیگر هم به دردش نخواهد خورد. مثل مصطلحی است، آن کسی که خود را به خواب بزند نمی شود بیدار کرد.
هدف این نوشته، تنها اشاره به نکاتی است که همزمان با به راه افتادن برخی اعتراضات در برخی مناطق ایران به راه افتاده و گفتنش شاید برای آینده ی نزدیک، مفید واقع گردد. در عین حال پاسخی هم هست به برخی افراد و سازمانهای ایرانی که ضعف و گیجی خود را می خواهند با حمله به حرکت ملی و فعالین سیاسی آذربایجان جبران کرده و گناه بی لیاقتی و ناتوانی خود در درک واقعیات جامعه ی آذربایجان را به گردن فعالین این سرزمین بیندازند.
آیا آذربایجان سکوت کرده؟
بستگی به تعریف ما از سکوت دارد. اگر سکوت به معنای انفعال است، نه، آذربایجان و حرکت ملی نه تنها سکوت نکرده که اتفاقا یکی از درخشانترین و رساترین حرکتهای آزادی خواهانه در خاورمیانه است. به گواه آمار و ارقام، به گواه سند و مدارک، به استناد آنچه در گزارشات حقوق بشری آمده و می شود به عنوان نمونه از لینک زیر خواند، آذربایجان هر ساله مورد شدیدترین برخوردهای امنیتی قرار گرفته است. از سال 1387 تا به الان، 10 سال تمام!، به طور متوسط تقریبا در هر 30 ساعت یک بازداشت در آذربایجان جنوبی صورت گرفته و یک فعال ملی آذربایجان توسط نیروهای امنیتی ایران دستگیر گردیده است. آن کسی که آذربایجان را به انفعال متهم می کند درک و شعورش کجاست وقتی این ارقام را بشنود و باز هم بر ادعای خود پافشاری کند؟! آیا آن افراد و سازمانها که فعالین ملی آذربایجان را به انفعال و سکون و ترس از رژیم ایران متهم کرده اند در درکشان چنین حجمی از مبارزه می گنجد؟ شاید هم راز همان ناتوانی در شنیدن فریاد سکوت آذربایجان در اینجاست! گوش و هوش برخی، توان و یاری درک این همه مبارزه و رشادت را البته که ندارد!. و بگذریم از این همه اعتراضات روزانه و به دفعات تظاهرات خیابانی در شهرهای آذربایجان جنوبی. همین چند هفته قبل بود که بیش از 100 فعال ملی آذربایجان بازداشت شدند و تنها "یک" نمونه از فعالیتهای حرکت ملی را به نمایش گذاشتند.
جبهه ی آذربایجان در کجاست؟
فعالین ملی آذربایجان برای آذربایجان و به خاطر آذربایجان در 3 جبهه در حال جنگند:
1- رژیم جمهوری اسلامی ایران؛
2- اپوزیسیون مرکزگرای ایران؛
3- گروهکهای تروریستی کرد در غرب آذربایجان؛
در خصوص هر یک از موارد فوق می توان دهها نوشته و تحلیل ارائه کرد و بحث داشت. در این نوشته به عمد برای جلوگیری از اطاله ی کلام و طولانی شدن بی مورد بحث، از تحلیل برخی گزاره ها اجتناب گردیده و تحلیل محتوای هر گزاره مانده برای نوشته یا نوشته های مرتبط. فعالین ملی آذربایجان به خوبی به این تحلیلها و دلایل آگاهند و می دانند که منظور از 3 جبهه ی فوق چیست و چرا و چگونه این 3 مورد فوق با آذربایجان و ترک و حرکت ملی آذربایجان دشمنی دارند.
باید کج نشست و واقعیت را گفت! (ترجمه ی "ایری اوتوروب دوز دانیشماق" به فارسی از این بهتر نمی شود!) تعارف نداریم و حقیقت را باید دید و نوشت. در چنین وضعیتی، بایستی پیش از هر حرکت و فعالیت سیاسی به جوانب آن به دقت اندیشید و با در نظر گرفتن قدرت خود و قدرت هر یک از حریفان در هر یک از جبهه ها به جلو رفت. نمی شود با نیروی اندک یک حریف قوی را شکست داد. نمی شود تمامی قوا را به یک جبهه انتقال داد و دیگر جبهه ها را خالی گذاشت. نمی شود همیشه دفاع کرد، نمی شود هم همیشه حمله کرد. تناسب و توازن در قوا اصلیترین رکن و شاهرگ نجات در چنین وضعیتی است.
آذربایجان در سالیان گذشته به دفعات به پا خواسته و اعتراضش را در خیابانها نشان داده و پس از هر مورد نیز عموما دو اتفاق همزمان رخ داده است. از یک طرف رژیم ایران فعالین ملی را بازداشت کرده، از طرف دیگر هم اپوزیسیون مرکزگرا این فعالین را مورد نکوهش قرار داده و از مردم خواسته بازیچه ی عده ای تجزیه طلب نشوند! یعنی، هر دوی این جبهه ها (رژیم ایران – اپوزیسیون مرکزگرا) در زمان مناسب علیه دشمن مشترکشان (حرکت ملی) به شکلی هماهنگ حرکت کرده و حمله نموده اند. این یعنی اینکه اپوزیسیون مرکزگرا "آگاهانه" در تلاش است با حذف یکی از دشمنانش (حرکت ملی آذربایجان) به دست دشمن دیگرش (رژیم ایران)، جبهه های مقابل خود را کمتر کرده و انرژی خود را ذخیره نماید. ایرادی هم نمی شود گرفت! سیاستشان جنگی است و ما را به چشم دشمن می بینند!
اکنون اما ورق برگشته و این بار این اپوزیسیون مرکزگراست که "گویا" می خواهد علیه رژیم ایران مبارزه کرده و به میدان بیاید. به عبارت دقیقتر، یکی از دشمنان ما با دشمن دیگرمان وارد جنگ شده است. بایستی مجددا ذکر کرد که حرکت ملی آذربایجان هیچگاه آغازگر دشمنی با اپوزیسیون مرکزگرای ایرانی نبوده و بالعکس، بارها و بارها حسن نیت خود را نشان داده و بارها و بارها تلاش کرده این افراد و سازمانهای "نژادپرست" را در مقابل دشمن مشترک (رژیم ایران) به همراهی فراخواند. این اپوزیسیون مرکزگراست که از هر فرصتی جهت سرکوب حرکت ملی آذربایجان استفاده می کند و از اساس و ریشه، چیزی به نام حرکت ملی را به رسمیت نمی شناسد! با چنین تفکری، غیر از دشمنی چه می شود کرد؟!
این فعالین ملی آذربایجان هستند که با درک و بینش و شعور والای خود، جواب "بدیهای" سازمانهای مرکزگرای ایرانی را نه مانند خود آنها، بلکه تنها با "سکوت" نشان می دهند، همچنان که جواب ابلهان خاموشی است! شاید بهتر آن بود که فعالین ملی و احزاب سیاسی آذربایجان نیز به مانند سازمانهای مرکزگرا اکنون بیانیه می دادند و از رژیم ایران در خواست می کردند بازداشت شدگان را به دلیل "نوکری آمریکا و اسرائیل" مورد شدیدترین احکام حبس قرار دهند. شاید بهتر این بود که فعالین ملی آذربایجان هم به مانند فعالین مرکزگرای ایرانی اکنون از مردم فارس زبان می خواستند تا به "اراجیف عده ای مزدور خارج نشین" گوش ندهند و به خیابانها نیایند. شاید اگر اینها اتفاق می افتاد آن وقت احزاب ایرانی قدر این همه نجابت و خویشتنداری حرکت ملی آذربایجان را می دانستند.
( لازم به ذکر نیست که منظور از این گفتار و دشمن دانستن اپوزیسیون ایران گرا، دشمنی با مردم فارس و یا معترضین به رژیم ایران در خیابانهای شهرهای فارس نشین نیست. این معترضین البته که کارشان ارزشمند است و مبارزه یشان در خود تحسین. اما تا وقتی شعارها حول امثال "رضا شاه روحت شاه" میگردد و به خیابان آمدن مردم هم با فراخوان و خواست نیروهای اپوزیسیون ایرانی است، یا به طورخلاصه و خفیفتر، تا زمانی که اپوزیسیون مرکزگرا "می تواند" این اعتراضات را به نفع خود مصادره کند و تلاشی از سوی مردم معترض در شهرهای فارس نشین برای جلوگیری از این امر دیده نشده، حرکت ملی نیز لاجرم و ناچارا طرف حساب خود را نه مردم معترض در خیابانها، بلکه اپوزیسیون مرکزگرا خواهد دانست)
آیا باید اکنون به خیابانها آمد؟
متاسفانه یا خوشبختانه، شریاط برای آذربایجان عوض نشده است. ما هنوز در 3 جبهه در حال جنگیم. رژیم ایران فعالین ملی را بازداشت می کند، اپوزیسیون مرکزگرا از مردم آذربایجان می خواهد به سخنان عده ای تجزیه طلب گوش ندهند و حرکت ملی را دشمن خود می داند، گروهکهای تروریستی کرد هم هر روزه در غرب آذربایجان جولان میدهند. در چنین شرایطی بایستی با دقت در قدرت حریف و قدرت خودمان در هر یک از جبهه ها، به میدان رفت.
در شرایط کنونی، وقتی هیچ تغییری در رفتار اپوزیسیون مرکزگرا صورت نگرفته، آمدن به خیابان "به دعوت و همکاری" با اپوزیسیون ایرانی اشتباهی "احمقانه" است. اپوزیسیون ایرانی در حال حاضر برای فشار آوردن بر رژیم ایران و خسته کردن حریفش و آوردنش به پای مذاکره نیاز به "گوشت دم توپ" دارد. این سازمانها به خوبی میدانند در چنین جبهه هایی بایستی برای جنگی فرسایشی آماده بود و تجهیزات مناسبی داشت. در چنین وضعیتی بهترین و کم هزینه ترین راه مبارزه، خسته کردن دشمن قوی به دست دشمن ضعیفتر و از بین بردن هر دو دشمن به دست یکدیگر است. به عبارت دیگر، آرزو و در واقع برنامه ی مبارزاتی اپوزیسیون مرکزگرا بر این موضوع تمرکز دارد که از یک سو جنبشهای ملی غیرفارس و مخصوصا آذربایجان رژیم ایران را تا حد امکان خسته کرده و قدرت دفاعی رژیم را بگیرند، و از سوی دیگر فعالین ملل غیرفارس و مخصوصا فعالین ملی آذربایجان هم از سوی ماموران امنیتی ایران مورد بازداشت و حمله ی گسترده و بسیار شدید قرار گرفته و توان تاثیرگذاری جنبشهای ملل غیرفارس (مخصوصا آذربایجان) از بین برود. آرزوی اپوزیسیون مرکزگراست که هم رژیم ایران تضعیف شود و هم فعالین ملی آذربایجان با شدیدترین احکام و حتی اعدام روبرو شوند. به این ترتیب اپوزیسیون مرکزگرا هر دو دشمنش را به جان هم می اندازد، اعتراضات و مبارزات ملتهای غیرفارس را با استفاده از قدرت رسانه ای خود برای "ایران" و تحت عنوان "قدرت سازماندهی اپوزیسیون ایرانی" به نام خود سند می زند، و وقتی هر دو رقیب خسته و ناتوان از ادامه گردید این اپوزیسیون ایرانی است که وارد میشود و قرعه ی فال را به نام خود میکند.
ملت آذربایجان دیر یا زود برای "تغییر رژیم ایران" به خیابانها خواهد آمد و فعالین ملی نیز هزینه ی این رویارویی "مستقیم" را با جان و دل خواهند پرداخت. اما، آمدن به خیابانها در شرایط "فعلی"، "به درخواست و همکاری با اپوزیسیون مرکزگرا" و در حالی که کوچکترین نشانه ای از تغییر در رفتار اپوزیسیون ایرانی دیده نشده، نتیجه اش فقط خواهد شد: بازداشت گسترده ی فعالین ملی توسط رژیم ایران و صدور احکام شدید به اتهام "براندازی"، مصادره شدن اعتراضات ملت آذربایجان به سود اپوزیسیون مرکزگرا و بایکوت اعتراضات ملیگرایانه، و خالی ماندن دست آذربایجان برای چانه زنی در آینده و فردای سرنگونی رژیم ایران. یادمان نرفته که همین دی ماه گذشته چگونه رسانه های منتسب به اپوزیسیون مرکزگرا تعدادی از تجمعات هواداران تراختورسازی را جعل کرده و با صداگذاری بر روی آنان به نفع خود مصادره نمود و از "عدم توجه مردم آذربایجان به فعالین پان ترک" خبر داد!
عده ای نیز می گویند "اگر آذربایجان الان به میدان نیاید در فردای سقوط رژیم ایران هم چیزی گیرش نمی آید". اتفاقا!، آذربایجان پیش از این به دفعات این اشتباه را مرتکب شده و نتیجه اش را هم با تلخی فراوان چشیده است. قاجار به دست آذربایجان رفت و به جایش بدتر آمد. پهلوی هم باز به دست تورکها رفت و به جایش، باز، بدتر آمد. اپوزیسیون مرکزگرا (فارس محور) در هر دو اتفاق (سقوط قاجار و سقوط پهلوی) آگاهانه انرژیش را تا حد امکان برای روزهای نزدیک به سقوط و بعد از سقوط هر دو رژیم ذخیره کرد. نتیجه اش هم شد قبضه ی رژیمهای به وجود آمده از پس انقلاب و در اختیار گرفتن قدرت. آذربایجان اما این بار دیگر آن اشتباه را تکرار نخواهد کرد. یادمان نرود برنده ی مسابقه ی فوتبال تیمی نیست که 90 دقیقه حمله کرده، بلکه تیمی است که گل برتری را زده.
آذربایجان هر روز و ساعت در حال مبارزه است و دیر یا زود "مجددا" به خیابانها خواهد آمد. شاید همین فردا، شاید یک ماه بعد، شاید هم وقتی دیگر. اما این بار بازیچه نخواهد شد و قربانی هیچ ملت و جریانی غیر از "آذربایجان" نخواهد گردید. آن چه که "فعلا" از مختصات میدان جنگ پیداست، دو دشمن در حال جنگند و هر دو هم از قضا دشمن ملت آذربایجان؛ رژیم ایران و اپوزیسیون مرکزگرا. این به نفع ماست. رژیم ایران خسته تر از قبل خواهد شد و میدان برای فعالیتهای آتی فعالین ملی بازتر خواهد گردید. به قول خودمان، "قیریلان، قوشون دان دیر!".
و در این میان، این بار عقربه های ساعت علیه اپوزیسیون مرکزگرا در جریانند. فعالین اپوزیسیون به زودی بایستی در مقابل این سوال پاسخی تاریخی بدهند که "آیا بایستی رفتارمان علیه حرکت ملی آذربایجان را تغییر دهیم یا نه". پاسخ دیر هنگام به این سوال، بهای سنگینی برایشان خواهد داشت!
امیر مردانی
سخنگوی آذوح